«ظهور»
كودك بيگانه
از مكعبي كه در اوست
ميخندد
چقدر معطل تا دهانِ زخم گشوده
دوباره
عطرِ
گلدانِ سينهاش را در چرك
بربايد
اسبِ بي سوار از
آسمان
تا كودك را بر يال خود بنشاند
نفرين بر آنكه در چشمهاي تو باروت كاشت
چهار گلولهي سرگردان، از آسمانِ دروغين بر خوابهاي تو نشست
و ديوارها گريستنِ تو شد
ديوارهاي
گرسنه
ديوارهاي خام
كودك بيگانه از مكعبي كه در اوست
قهقهه میزند
خيرهيِ يالِ اسبِ بي سوار.
دفتر یک کلمه
مرداد 1388
No comments:
Post a Comment