Wednesday, August 6, 2014

نامه حرمان: خود را شکفته دار به هر حالتی که هست

شرم از حضور مرده‌دلان جهان مدار
این قوم را تـصور سـنگ مـزار کن.  
                                  صایب


تصدقت بگردم


گویا احمد غزالی گفته بود غایت غیرت عاشق کشتن معشوق است، شاید هم برعکس (پنداری عکس‌اش رومانتیک‌ترک است). البته او بیشتر از صمصمام و سیف و خنجر و چاقو و غیره‌ی غیرت معشوق گفته (که همین را براهنی می‌گوید تاریخ مذکر؛ باور کن!). بنابراین و با این وصف چند سالی‌ست قاتل زنجیره‌ای شده‌ام، شاید هم برعکس از پی آدمکش حرفه‌ای گردیده‌ام. حالا که این را گفتم یکباره چنان از خودم و تو وحشت پیدا کردم باقی مطلب از خاطرم پرید؛ اگر باز یادم آمد بعدتر برایت می‌نویسم.

فدا
امیر

پیرو.
یادم آمد. این‌طور شایع افتاده که من یک همچو آدمیزاده‌ام (حتا این خبر به خودم هم رسید بی‌آنکه او که برایم می‌گفت دانسته باشد موضوع صحبت منم!) آن‌وقت سخن را بر سر آن انداختم که مساله از یکسو لرد بایرون است نه دون‌خوان و از سوی دیگر اسکار وایلد است نه دوریان گری. این را آدم به چه زبانی به مردم حالی کند؟ آن هم در دوره‌ای که همه‌کس می‌خواهد دون‌خوان و دوریان گری‌ باشد و این‌طور بودن دیگر هیچ سوکسه ندارد، اگر هرگز داشته بوده باشد. واقعش این است مدت طولانی‌ست حوصله‌ی خودم را هم ندارم، چه رسد به لاس‌ زدن خشک و تر که اگر داشتم خیلی بهتر بود چاشنی‌ای برای این زندگی نحس و یکنواخت که نویسنده‌ی آن مدتی‌ست داستان را رها به خود گذاشته و ادامه‌ی آن در کسالت به یک بی‌مزگی ملال‌انگیزی تحویل شده. اما پیش از این، ببینی آدمیزاد خودش که چنین در داوری کرده و ناکرده‌ی خود یکسره ناتوان است چون نمی‌تواند تمام آن وضعیت پیسیکولوژیک و غیر آن را سره به‌یاد آورد، چطور است او که از هیچ‌چیز آدم خبر ندارد گزارش داده و داور می‌شود؟ البته حرف آنها به تخمم و به تخمت، ولی نمی‌شود از ابتذال چشم فروبسته گذشت چون خود بخشی کار من، و آن دو نویسنده که گفتم، شاید همه‌ی کار، پرداختن به همین ابتذال در وجهی‌ست که پوچی آن را همان‌طور نمایش بدهد که زندگی به ظاهر غیرمبتذل خود ایشان و من. بنابراین من هم علاقه‌مندم تصویر خود و خود را پیوسته دستکاری کرده باشم و کرده‌ام. برای من هنر گمراهی‌ست نه نمایش مقلدانه. چنین هنرپیشه‌ای پیش از هرچیز هر تلقی از خود و تعلقی را تخریب می‌کند و به خودِ ساخته‌اش هم رحم ندارد تا اینگونه مگر آن بی‌مزگی و ملال‌انگیزی را تاب‌آوردنی کرده باشد. آن که می‌گوید نباید بازی کرد و بازی گرفت، بی‌مزه و کسلات‌آوری‌ست که لذت قمار کجا بفهمد و چون نمی‌فهمد به تخمم گفتن من و تو را هم نمی‌فهمد. صمصام غیرت من این است؛ احمد غزالی هم در آن‌وقت آدم بی‌ذوقی نبود هرچند خشکی و ارتجاعش غلبه داشت، برای همین من همیشه برادرش ابوحامد را به تمام جنس او ترجیح داده و می‌دهم. قربانت. 


No comments: