Friday, February 1, 2008

این شبانِ یونانی


اللهم و هذه رقبتی.
(.... این، گردن من است)


 

"از اینجا بشنوید."


چاقو
نهر می‌کـَند
در مدار بسته‌ی انسان
*
همیشه بهار
در چشمهای تو از راه می‌رسد
و باران
هدیه‌ی ابرویی‌ست که
در تو نفس می‌کشد
این شبان ِ یونانی
برگ ِ بازنده‌ست به یمن ِ گوشت آستین‌ات
*
کجایی
*
پل به دستهایم می‌بندم
تا هرگز ِ بازوت
از کناره‌ی تیغه‌ی ناخنهام
پرت نماند
به خون ِ شبانه محتاجم
از این همه چشم
که زانوی ازدحام ِ بی‌گناهی‌اند
به آسمان ِ سیر
منی که درد جفت ِ رگهام
درخت را به باد تکیه می‌دهم
تا تو را دارم
*
چاقو
در مدار بسته‌ی انسان
آوند می‌گشاید
از کناره‌ی پهلو
*
کجایی
*
همیشه‌ی این زخم
به ادامه‌ی دستهای توست
و
میان ِ پرنده
تیغی
اوج را به پنجه‌هات می‌دوزد
از ارتفاع ِ هراس


از "دفتر سفال"
دیماه هشتادوشش