Tuesday, September 26, 2006

یای هیلا / ار در - یا - ها

In silence we came to the place where gushes forth of the wood a little brook, the redness whereof yet make me shudder. As from Bulicame the streamlet issues, which the sinful women ...then divide among them

- Dante, "inferno" -




بي تو دارم
به خودم مي‌زنم
ديو- ارم كه به زندان مي‌كوبي
ميخ هرچه قاب توام

ميخ- ابم به نشتر
تن-نور بياور رو به روي كورم

تمام لحن ملتهبي
مي دانم
: زبان عقرب توي‌ات چرانده‌ام
و با شبيه كلمات
خانه
براي جايي كه رام‌آ نمي شوي
با سازم
بتون و تيره
ميخ- انم كه توي سرت از خون
رد نمي‌شوي؟
( خون باكره قرباني‌ست
خود آي شر- آب مي‌شود )
ميخ- اهم
آهوي خزيده از زخم
پوست ترك باشي
خورده زير خيس تب‌-‌ واژه‌هام
- پوستين تن خورده ترك عرق نمي‌شود !

تا يك‌باره ببينم
ميخ از معجزه آورده
بي- ناي مادرزاد


از در"يا"ها ، ياي هيلا
يك مهر هشتادوپنج




'My nerves are bad to-night. Yes, bad. Stay with me
'Speak to me. Why do you never speak? Speak
'?What are you thinking of? What thinking? What
'I never know what you are thinking. Think'

- Waste Land, T.S.Eliot -

Thursday, September 21, 2006

نامه / میم عزیز / شهریور هشتادوپنج


And these are the names of the men that shall stand with you
Of the tribe of Reuben; E-li'zur the son of Shed'e-ur
Of Simeon; She-lu'mi-el the son of Zu-rishad'dad-i
Of Judah; Nah'shon the son of Am-min'a-dab
Of Is'sa-char; Ne-than'e-el the son of Zu'ar
Of Zeb'u-lum; E-li'ab the son of He'lon
Of the children of Joseph; of E'-phra-im; E-lish'a-ma the son of Ami'hud; of Ma-nas'she; ga-ma'li-el the son of Pe-dah'zur


- Numbers, chapter 5-10 -


ميم عزيز
( به اين آغاز خيلي دل زده‌ام، به اين ندا، خطاب... نام‌ات. براي اين فراموشي. )
از دير آمدن پر شرم‌ام در نوشتن. روزهاست كه به پاس‌نوشتي،‌ نه براي پاسخ، يادگاري كلمات روي نگاه‌ات، ميخي براي چشم‌ از وقتي آن ورق‌ها را به صورتم كشيده‌ام، مي‌انديشم.
زئوس زانوافتاده بر دروازه‌ي گوشتي. گوشت بي‌قاعده معبد دلفي‌ست. آتنه از دهان مي‌آيد.
اين‌جا عكس‌هاي روي ديوار، اين روزهاي خيره زل زده، پرم از آشفته‌گي آمدن.
پل‌ها
مي‌ريزند در ارتباط روايت. به خلسه مي‌روم، خلاصه مي‌شوم توي دهان بي‌بزاق و نوشتن چيزي شبيه همين بايد باشد، چيزي شبيه خشك شدن از آب، سفت شدن در عضلات بي‌خون، مچاله‌گي.
تنها كتابها از معني نه‌ريخته‌اند، واژه‌گان دور، كلمات غربت، آدم‌هاي گم‌شده در مكش اين اشباح.
خواست به تمامي خواستن. كلمات در من سو مي‌زنند به گفتن اين چيزها، برايت مي‌نويسم و مي‌دانم نخواهي‌ خواند، نخواهي دانست. من اين كلمات را از تو پنهان كردم. تو مي‌خواهي همه چيز را از آن آدم‌ها گرفته باشي و چيزهايي جاي شان بگذاري، چيزهايي براي آن‌ها در خالي خودشان با تو پر مي‌كني، ايده‌آليست‌مآبي انسان‌مدارانه‌ي زئوس‌محور.
تو به زمان اعتقاد داري، به فرسايش به كشتن حقيقت آدم‌ها در اين همه‌فرسايي. من چيزهاي آن‌ها را از آن‌ها جدا نكرده‌ام، خدا، خداست...
آن كتاب خواندني داشت : " چون آمدم در خانه، مي‌بينم خشمي در ايشان و غضبي و تغيري. در من چنان مي‌نگرند كه خون كرده باشد كسي. و من گرسنه. – اي خدا، اينها را چه افتاده‌ست؟ چه بود؟‌ باز چه شد؟ - در شكنجه و چارميخ افتادم. شكنجه‌ام مي‌كنند. مي‌بينم. مي‌گويم – پرير،‌ چه بود شما را؟
زهرا مي‌گويد هيچ. در آن هيچ صدهزار نفرين فهم شد. "
و خواندني دارد : " مرا از آن كباب‌هاي زهرا آرزوست. خوش كباب مي‌سازد – تر و لطيف و آبدار. آن كرا، چرا كباب چنان مي‌كند، خشك‌خشك؟ زهرا كباب نيكو، كرا طعام ني. زهرا هم طعام، هم كباب، هم جامه شستن. "
تو چه خواندي؟ يك روز هم گفتم چرا سكوت نمي‌كني؟ سكوت از چيزها مي‌آيند، چرا نگاه نكني؟ اين زهرا همان زهراست توي چند سطر بعد. نگاهم مي‌كني، از دلت خبر ندارم، مي‌خندي.
هراي لب بر فرق زئوس بر زانو نشسته نهاده، آتنه از دهان مي‌آيد.

در پاييزهاي باد خودم را جا مانده‌ام. ‌

مي‌خواهم اين جملات را تكه‌تكه كنم. پاسخ را در سكوت بگذار... تا
چيزهاي ديگري هم هست.
خواهم...


بيست‌ونهم‌ شهريور هشتادو‌پنج
امير




" دومين ويژگي دين آفريقايي آن است كه اين نيروي ( جادويي) خويش را به صورت چيزي بيرون از وجدان از خود،‌ نمايش‌پذير مي‌گردانند ( يعني آن را )‌ به هيئت تنديس و بت و جز آن در مي‌آورند. و هرچيزي را كه بر خويشتن فرمانروا مي‌پندارند، خواه جانوري يا درختي يا سنگي يا بتواره‌اي چوبي باشد، به پايگاه يكي از فرشتگان بر مي‌كشند. هركس چنين چيزي از كاهن براي خود مي‌گيرد. نام آن " فتيش" است كه واژه‌اي‌ست كه پرتغاليان نخست بار آن را رواج دادند و از fetico به معناي جادو مي‌آيد.
فتيش به ظاهر،‌ عيني مستقل در برابر خواست آزادانه‌ي فرد است، ولي چون همان خواست فرد است كه به صورتي ديدني درآمده، خواست فرد بر بتواره‌اي كه براي خود برگزيده مسلط است. پس آنچه افريقاييان نيروي فرمانرواي خويش مي‌دانند، موجودي عيني نيست كه هستي مستقل جداگانه از هستي آنان داشته باشد. فتيش همچنان ( كارگزار ) نيروي ايشان است و اگر خواست ايشان را بر نياورد، آن را به دور مي‌افكنند. آنگاه چيزي ديگر را به نام نيروي برتر خود بر مي‌گزينند و آن را بر خويش فرمانروا مي‌پندارند، ولي آن را به همين دليل، ( تابع) نيروي خود نگاه مي‌دارند.
اگر كاري ناگوار پيش آيد كه فتيش نتوانسته باشد از آن پيشگيري كند،‌ اگر پاسخ‌هايي كه از هاتفان مي‌شنوند نادرست و بي‌اعتبار از كار درآيد، اگر باران نبارد يا محصول بد باشد فتيش را با ريسماني مي‌بندند و كتك مي‌زنند يا حتي از ميان مي‌برند يا به دور مي‌افكنند و سپس فتيش ديگري مي‌آفرينند. به ديگر سخن،‌ خداي آنان ( كارگزار ) نيروي آنان است. او را به دلخواه از پايگاه خدايي برمي‌كشند. " – عقل در تاريخ، هگل –



ميم عزيزم

اين يادداشتهاي هگل را مي‌خوانم و به تو مي‌انديشيم، از جاي آن‌ها به تو. اين‌كه لگد خورده و مهجور به كنار افكنده مي‌شوي. اما چيز ديگري هم هست وقتي بيرون‌تر مي‌ايستم كه اين فتيش جاي ديگري را براي كس ديگري مي‌گيرد در همان نقش... خدا خداست...
اين چيز، كه تويي، در نقش واسطه. و دانستن اين واسطه‌گي، درد ندارد؟
به متن نمي‌توان نگريست، نوشته نگريستار نمي‌شود،‌ به نگاه در نمي‌بندد، چه مي‌گويي به نوشتار دل نبستن، متن اعتماد بر نمي‌دارد، آفريده‌تر از هر آفريده‌ايست و مي‌گويم تكرار. تو را به جاهاي تكراري كشاندن، محبوب من !‌،‌ تمام جاهاي زمين هستند براي دوباره بردن و تو مرا با ديگري برمي‌گرداني، مي‌بري، مي‌چرخاني و همان جاها با چيزهاي جديد به نمود مي‌آيند تو مي‌خواهي از جاي نگاه من ( آنان) به اين چيزهاي در دوباره بنگري، ديدن چيزهاي غايب.
بگذار چند روز بگذرد. براي خيس خوردن كلماتي را گذاشته‌ام. نمي‌توانم يكهو بريزم. مي‌آيم.

صداي پنجره كافي نيست


سي‌ويكم شهريور هشتادوپنج
امير

Tuesday, September 12, 2006

نامه / از دشتان‌خواری / شهریور هشتادوپنج

زمين – زمان --> الف " تا " ي " ؛ از " الف " تا " ي "

فاصله در تمام حروف رسم مي‌شود.


پاره‌ي اول

در زمين ديگر، زمان ديرگذر، به سايش و فرسايش مي‌شود. و سكوت واژه‌هاي از چيزها آمده كه در اطراف با زياد بود ِ زمان يا بيش‌آورد زمان هجوم مي‌آورند در خلاء چيزهاي قديمي، در ذهن‌بسته كه چشم مي‌نواختند از حروف آشناي پوسيده‌شان، و همان " ذهن‌بود" ‌ِ بافت گسترانده در تمامي نحوه‌ي آن‌چه بود زمان – زمين، - زبان آشناي مادر – كه اين انباشت چيزها در زبان ديگر نام برداشته، لمس زمان را در زمين ديگر چنين سخت و تلخ‌آور...– نقطه‌اي كه در دهانه‌ي مخروط، خالي مي‌ماند؛ فعل را از ادامه باز مي‌دارد در كانون آينده و به مصدر مي‌رهاندش-

" شايد فكر كردن نيز ، درست چيزي باشد شبيه ساختن جعبه. در هرحال تفكر، كاري دستي‌ست...
دست...
تنها آن موجودي كه سخن مي‌گويد،‌ يعني تنها آن موجودي كه فكر مي‌كند، مي‌تواند دست داشته باشد و در كاربرد و عمل كار دستي فرا آورد... كار دست تنها گرفتن، چنگ زدن يا كشيدن و هل دادن نيست؛ دست مي‌رسد و دريافت مي‌كند – و اين كار را تنها با اشيا نمي‌كند، بل با ديگر انسان‌ها نيز چنين مي‌كند.
دست... نگاه مي‌دارد، حمل مي‌كند، رسم مي‌كند و نشان مي‌دهد... " - هايدگر
-  و انگشت‌ها... انگشت‌ها... كه دورند و چقدر در دستهاي سارتر از انگشنهاي كيركه‌گور و لب‌هاي هايدگر !-

و صداها در اين همه‌خواني چيزهاي جديد با نام – چيزها از نام مي‌آيند، چيزها اويند– هاي تازه به نگاه مي‌خوانند، به حرامي هيز نگريستن در زهدان، زهدان واژه‌گان از زمان – زمين ديگر دهان گشوده به بلعيدن " الف" تا " ي "‌، در نابه‌هنگامي صورت‌هاي همان و گردواج هاي در بستر ديگر به هم آمده.

واصطنعتک لنفسی (س طه)

I should so like to hear about his death. What did he say in his last hours? We were informed that he died by taking poison, but no one knew anything more.


- PHAEDO by Plato -


ساختن در ماضي شكل مي‌بندد.
در زمان – زمين بعيد و براي سكونت : او در ... يا ... در او.
سكونت در چيزي يا چيزي در سكونت؟
ساختن، ساختن عمارتي براي سكونت توي ماضي در حال من
ساختن، ساختن بنايي براي سكونت من حال در گذشته‌ي تو
من گذشته در حال تو
حال من در حال تو
و حلول -> در چيزي جا گذاشتن، دميدن در چيزي <- خواندن نام / به نام خواندن

بلی قادرین علی ان نسوی بنانه (س قيامة)

(چنانكه مي‌دانيم، از نقل قول مي‌توان براي هر مقصودي – حتي گاهي براي اثبات عكس آن‌چه متن اصلي مي‌گويداستفاده كرد. زيرا اگر متوجه نباشيم، حتي سخني كه با نهايت دقت و امانت نقل شده، وقتي از بافتي كه در آن جاي داشته بيرون كشيده شود، ممكن است معنايي دهد بكلي غير از آن‌چه در اصل مي‌داد. – آغاز فلسفه، گادامر)


پاره‌ي دوم

نشاندن اين واژه‌ها در جاي‌ها اگر كلمه‌ايم، هستي. شكستن قفل، دريچه‌اي كه در تاريكي دريچه‌ي ديگر باز مي‌شود: دايره‌اي در دايره‌ي ديگر.
رمز عبور ديوار را مي‌شكافد از صدا يا نشستن حروف در مكعب‌ها.
نوشتار صلب در خود نمي‌جنبد.
گودال تارفضاي گوري‌ست از تكرار.
ازپيش‌خواني
در آينده‌ي كلمات بسته شده از آن‌چه بود كلمه.
نوشتن فارغ نيست
نام‌هايي هستند كه از مردگان نوشته مي‌شوند.
در رسيدن به كلمه‌اي كه برج را مي‌سازد، كلام آخرين اجتماع بررس كلمه‌ي در بند يست از هزار چهره‌ي نوشتار.
كتابي نوشته خواهد شد. كتاب نوشته شده ازپيش‌خواني شده بوده در چاه
نوشته در گذشته عازم است.
حروفي از تمام زبان تكراريست. حروف تكرار زائل مي‌شوند، بلعيده مي‌شوند. كتابي نوشته خواهد آمد.
كتاب بي‌فاعل فعلي در رسش انفجاريست كه آبستن نيست.
برخواني مردگان، براي نوشتن آن‌ها... تن‌ها...


پاره‌ي سوم

در حركت از كل به جزء، كل در جايگاه پيش‌فرض پذيرفته شده‌ي ذهني‌اي واقع مي‌شود كه هدف نهايي اين حركت (استفهامي يا استنتاجي) و روح مسير ‌آن است و در نهايت تمام اجزا با هماهنگي اندام‌واره در رسيدن به آن كلي در كنار هم مي‌نشينند و درين فرآمد تنها، چيزي مورد تاييد قرار مي‌گيرد تا بررسي و تحليل.
اين روش – كه به نظر مي‌رسد، روش آلي (اندام‌گون) در نظام فكري انديشمند يوناني‌ست – بي‌شباهت با آن روشي نيست كه انديشمند ديني با استفاده از همان به همان مي‌پردازد، مفهومي كه با تكرار در خود، بر خود صحه مي‌گذارد. زاويه‌اي كه نظام منطق ارسطويي مورد هجمه واقع مي‌شود.
اما،
بازگشت،
آن‌چه از فضيلت در مفهوم به ذهن مي‌نشيند،‌ در اين زبان (فارسي)،‌ اكتسابي‌ست، و آرته آن‌طور كه گفته شد، به عنوان يك كل،‌ كه گفتني‌ست جزيي از كليت هستي‌ست در نگاه افلاتوني،‌ اكتسابي نيست و نمي‌تواند باشد چه مركز تغذيه‌ايست براي آن‌چه كسب مي‌شود در تجربه‌ي اخلاقي. حتي به نظر، گرفتن سانواژه‌اي چون -
Virtue
(moral goodness of character and behaviour – Longman ; a particular moral excellence – Webster)

-
در زبان انگليسي هم معناي مناسبي براي كليت مفهومي كه در نظر انديشمند يوناني‌ست،‌ افاده نمي‌كند. نكته‌ي قابل توجه در بازانديشي تئورياي فلسفي افلاتون توجه به كانون ايده (idos) يست كه محور و بن‌مايه‌ي انديشه‌ي افلاتون است در تبيين كلي‌ي هستي. در نگاه افلاتون، پيش‌ترين مرحله‌ي فكري از فرض قطعي ايده بهره‌مند است.
كمااينكه اين نوشتار – هر نوشتار؟ يا نوشتار؟ نقطه‌ي تمايز نوشتار كجاست؟ - خود حاوي اين روش هست :

پيش‌فرض : نشان دادن حاكميت يك كل و محوريت اين هسته بر بناي نظامي استنتاجي– استفهامي بر آن.

در نگاه پيشا سقراطي، كل‌واژه‌اي چون آرخه در كانون نگر انديشمند هسته بود.
نوشتار ساخت‌يافته در جستجوي معنايي‌ست. بازگشايي معنايي يا به طريق آوردن مفهوم از درك متقابل : انتزاع اشتراكي، در ميانه گذاشتن كلمات (جايي‌كه ايده پا به ميان مي‌گذارد در بستگي‌اش با نوشتار. در تماميت اين نگاه چون منشوري بازتاب كلياتي‌ست كه در اين‌جا لوگوس)
برداشتن ساخت از نوشتار : انتقال محور سكونت از مخاطب به متن. هنگامي‌كه متني در متن يا متون ديگر سيل مي‌كند آيا انتساب " اثر تاريخي" بر مي‌دارد ؟
در بازانديشي‌اي از اين جنس، اثر – نوشتار از واسطه‌گي في‌حدذاته جدا مي‌شود به دام تاويل. ( هراكليت – هگل – هايدگر / رئوس مثلثي ديالكتيكي)
كل‌واژه‌اي كه تماميت هستي‌ست در نشانه.
در نشانه،
اثر ادبي يوناني تجسد ذوات ايده‌ست در خدايگان و تماميت‌اش در زئوس. نظامي هرمي كه خدايگان اهرم‌هاي واسطه‌اند.
اثر هنري – پس‌مانده‌هاي هنرهاي تجسمي، تن‌واره‌ها – به تن مي‌پردازند به نازك‌ترين شكل نگاه.
زواياي سه‌گانه ساخته مي‌شوند در اين تركيب با انديشه‌ي يوناني.

)نوشتار مشكوك،‌ بي‌شباهت نيست. تمام اين متن به خود مي‌پردازد، به قصد؛ و قصد عزم در گذشته دارد، چون‌آن كشتن.
ساخت چيزها را آوردني‌ست، مانند مشتي كه فراچنگ مي‌آورد.
گور خواست ساخت دارد، باتلاق فربه‌ايست)


پارنوشتي بر پاره‌ي دوم

نامه‌اي كه به درگذشته نوشته مي‌شود در خواست واسطه‌گي‌ست به در گذشتن.
اعداد اندام رسم‌اند.

به چهارده مرداد هزاروسيصدوشصت‌ويك و هيلا، براي مجلد اعترافات، ازدشتان‌خواري
شهريور هشتاد و پنج

Tuesday, September 5, 2006

تجآواز

فاستقم بما امرت
- س هود -


به در سيب بن انگيختم ات
به در آن جا که درد زه گرفت مادرت را
به رسيدگي ت.

محبوب من
بگريز
بر خوش آگنده ترين بوي ها
چون غزالچه اي !

- غزل غزل هاي سليمان -


" تجاواز"
- تج : تج در کنار استخوان ها مانند تجرد، تجميع، تجربه، تجسد، تجدد و.
اواز : آوايي از؛ شبيه آب از، آونگ، آوندگان، آ باز و. -


زانو ميان پنجره
به هيکل مي افتد
آواز اورشليم ديواريست
صاعقه کش برده
ناتور کوهان من
ستون خيمه و دريا

من از قبول قبله چرخيده ام
به قلب قافله
گنبد حرام
قسمت به مسجدالحرام ببر
که زه مي زند ميان قفل
دخترک شير از نگاه قلعه
قاتل
غزل براي سليمان مي خواندو
سيگار لب مي مکد
ام ( نون ) شب تم آ – م آ ( ي ) س مان به چهارده شمع
خون نيزه بلاگير است
عادت ماه به آب مي ريزد
" اين کيست که چون صبح مي درخشد؟ "
قايق تمام تو را و ستاره کج
قطبي مي جود
قائم براي نجات من آورده اي !
غسل و قفس
کليد توي قبر پيراهني ست
که غرق شد
حال قصاص
قلاده دور گردن قلم

-
رام از باغبان نمي شود اين سيب
تور و تنور مي شود اين سيب
گوي خيسي مي زند از تاب
تاک عبور نمي برد اين سيب
-

نمي دانم کجاي دايره کافر ايستاده ام
غار خال جهان نيست
حرا مي ندارد
روز- بهانه ي من – صور مي برد
دست کف ندارد پاي حجاز
بر روي شانه اي که
غار
غربت ميان عنکبوت و کبوتر
کلاف گرفته
قاطي چراي حنجره
قل ديوانه آورده اي
قل ديو ! آيينه آورده اي
ديو آيين ايل آورده اي
دي ويل
فر دي شکاف
قل دي !
مهبل ... ابل ... جبل ...

گستاخ واژه ام از خواب، آب حيوان مي آورد
چشم خفاش از خاله هاي سياه پر مي درد
قاشق ميان لگن
قصاب کرم مي برد
اين سر از پهلو مي ( گودال قافيه کافي ) ليز

- جوگندمي ست صداي خاطره
توي گم اند نگاه ابر( و ) هاش
اسبي که يال ندارد به پشم هاش آويخته
لب مي زند دهان غنچه به ارتکاب هاش – رکاب هاش
شب – اب زخمي ست
گره به کروات سفيدي ست که نيامد دور
کوه طاقت کتاب ندارد
شبيه حوصله مي ترکد
گاهي گرگي که در چشمهاش زنداني ست -

مقام شاهد از لبه پرت
قسم به کشت
يار مي شود
آلت
کم - ان
آهسته
کمي تر
امروز تير به تعويق
- مرگ ؟
- هان !



به عين القضات همدانی و مهدی تولايی، برای مجلد اعترافات، شبان امه
سيزده شهريور هشتاد و پنج