Tuesday, September 5, 2006

تجآواز

فاستقم بما امرت
- س هود -


به در سيب بن انگيختم ات
به در آن جا که درد زه گرفت مادرت را
به رسيدگي ت.

محبوب من
بگريز
بر خوش آگنده ترين بوي ها
چون غزالچه اي !

- غزل غزل هاي سليمان -


" تجاواز"
- تج : تج در کنار استخوان ها مانند تجرد، تجميع، تجربه، تجسد، تجدد و.
اواز : آوايي از؛ شبيه آب از، آونگ، آوندگان، آ باز و. -


زانو ميان پنجره
به هيکل مي افتد
آواز اورشليم ديواريست
صاعقه کش برده
ناتور کوهان من
ستون خيمه و دريا

من از قبول قبله چرخيده ام
به قلب قافله
گنبد حرام
قسمت به مسجدالحرام ببر
که زه مي زند ميان قفل
دخترک شير از نگاه قلعه
قاتل
غزل براي سليمان مي خواندو
سيگار لب مي مکد
ام ( نون ) شب تم آ – م آ ( ي ) س مان به چهارده شمع
خون نيزه بلاگير است
عادت ماه به آب مي ريزد
" اين کيست که چون صبح مي درخشد؟ "
قايق تمام تو را و ستاره کج
قطبي مي جود
قائم براي نجات من آورده اي !
غسل و قفس
کليد توي قبر پيراهني ست
که غرق شد
حال قصاص
قلاده دور گردن قلم

-
رام از باغبان نمي شود اين سيب
تور و تنور مي شود اين سيب
گوي خيسي مي زند از تاب
تاک عبور نمي برد اين سيب
-

نمي دانم کجاي دايره کافر ايستاده ام
غار خال جهان نيست
حرا مي ندارد
روز- بهانه ي من – صور مي برد
دست کف ندارد پاي حجاز
بر روي شانه اي که
غار
غربت ميان عنکبوت و کبوتر
کلاف گرفته
قاطي چراي حنجره
قل ديوانه آورده اي
قل ديو ! آيينه آورده اي
ديو آيين ايل آورده اي
دي ويل
فر دي شکاف
قل دي !
مهبل ... ابل ... جبل ...

گستاخ واژه ام از خواب، آب حيوان مي آورد
چشم خفاش از خاله هاي سياه پر مي درد
قاشق ميان لگن
قصاب کرم مي برد
اين سر از پهلو مي ( گودال قافيه کافي ) ليز

- جوگندمي ست صداي خاطره
توي گم اند نگاه ابر( و ) هاش
اسبي که يال ندارد به پشم هاش آويخته
لب مي زند دهان غنچه به ارتکاب هاش – رکاب هاش
شب – اب زخمي ست
گره به کروات سفيدي ست که نيامد دور
کوه طاقت کتاب ندارد
شبيه حوصله مي ترکد
گاهي گرگي که در چشمهاش زنداني ست -

مقام شاهد از لبه پرت
قسم به کشت
يار مي شود
آلت
کم - ان
آهسته
کمي تر
امروز تير به تعويق
- مرگ ؟
- هان !



به عين القضات همدانی و مهدی تولايی، برای مجلد اعترافات، شبان امه
سيزده شهريور هشتاد و پنج

No comments: