Saturday, March 27, 2004

برماسه – يک


تو از دود لب – های من
وقتی از پنجره می اندازم اند را
دوباره
خون جايي در خاک عطارد
درياچه ايست از
خون
مي غلد شکل لبهای تو را
هنوز
بخار سرخ که بلند است
و خورشيد کام مي گيردش از
خون ِ
تن –
های لب های
تو را حلقه حلقه من از لای درزهای خاک عطارد
تصعيد مي شوم
ات در فاصله ی بين حلقه حلقه
دور مي شود
و خورشيد کام ناستانده باز
انگار تکرار مي شود
شبهاي من
بي داغ
شرم لبهای تو

نگاه مي کني

Thursday, March 25, 2004

وقتي که باز مي آيي
نام تو را تمام جهت ها
ترسيم مي کنند.

Tuesday, March 23, 2004

آورده اند که اهل قبيله ی مجنون گرد آمدند و به قوم ليلي گفتند: اين مرد از عشق هلاک خواهد شد، چه زيان دارد اگر يکبار دستوری باشد تا او ليلي را بيند؟ گفتند ما را از اين معني هيچ بخلي نيست وليکن خود مجنون تاب ديدار او ندارد.
مجنون را بياوردند و در خرگاه ليلي برگرفتند هنوز سايه ی ليلي پيدا نگشته بود که مجنون را مجنون دربايست گفتن. بر خاک در پست شده گفتند ما گفتيم که او طاقت ديدار ندارد.

Saturday, March 20, 2004

در سال 1514 در پاريس هجونامه يا ديالوگي به نام يوليوس اكسكلوسوس از اراسموس منتشر شد.


يوليوس: اين مسخره بازي بس است. من يوليوس ليگوريايي هستم، پي.ام...
پطرس: پي.ام! پي.ام چيست ((پستيس ماكسيما)) (بزرگترين بلا)
يوليوس: احمق فرومايه! پي.ام يعني ((پونتيفكس ماكسيموس)) (بزرگترين پونتيفكس).
پطرس: اگر سه بار هم ((ماكسيموس)) (بزرگترين) باشي... نميتواني داخل شوي، مگر آنكه بهترين هم باشي.
يوليوس: فضولي موقوف! تو كه در تمام اين قرنها ((قديسي)) بيش نبودهاي براي من كه ((قدوس)) و ((اقدس)) و ((اقدسيت)) و ((ذات تقدس)) بوده ام، و احكامم نيز آن را نشان ميدهند، فضولي ميكني.
پطرس: آيا ميان قديس بودن و قديس ناميده شدن فرقي نيست... بگذار كمي دقيقتر به تو بنگرم. هوم! نشانه‌هاي بيديني و ناپارسايي در تو فراوان است... رداي كشيشان بر تن داري. اما در زير آن لباس خونين رزم پوشيدهاي؛ چشمها وحشي، دهان گستاخ و اهانتگر، جبين بيشرم، تن سراسر مجروح از زخم گناه، نفس آلوده به بوي شراب، و مزاج شكسته از افراط در هرزگي. با اين وضع تهديدآميز كه بخود گرفته اي، اكنون به تو ميگويم كه هستي تو يوليوس امپراطوري كه از دوزخ بازگشته اي...
يوليوس: به ياوه گوييهايت خاتمه بده، و گرنه تكفيرت ميكنم...
پطرس: مرا تكفير ميكني ممكن است بدانم با چه حقي؟
يوليوس: بهترين حقوق. تو كشيشي بيش نيستي، شايد كشيش هم نباشي، به تو ميگويم در را باز كن!
پطرس: نخست بايد شايستگي و استحقاق خود را براي دخول نشان دهي...
يوليوس: منظور از شايستگي و استحقاق چيست؟
پطرس: آيا دين و اعتقاد واقعي را به كسي آموختهاي؟
يوليوس: نه، اين كار را نكرده ام. من به جنگ سرگرم بودم. اما اگر ثمري دارد، بگذار بگويم كه در آنجا راهباني هستند كه مراقب و محافظ دينند.
پطرس: آيا، با دادن سرمشق پاكي و دينداري، ارواح مردمان را به سوي مسيح متوجه كرده اي؟
يوليوس: بسياري را به تارتاروس روانه كرده ام.
پطرس: آيا معجزه يا كرامتي از تو بروز كرده است؟
يوليوس: آه، معجزه و كرامت ديگر از رواج افتاده است.
پطرس: آيا در دعاهاي خود كوشا و با پشتكار بوده اي؟
يوليوس: يوليوس شكست ناپذير نبايد به سوالات يك ماهيگير گدامنش جواب دهد. تو خواهي دانست كه من كيستم و چيستم. نخست آنكه من يك تن ليگوريايي هستم، و مانند تو يهودي نيستم. مادرم خواهر پاپ بزرگ، سيكستوس چهارم، بود. پاپ مرا با املاك كليسا توانگري داد. كاردينال شدم. بدبختيها و مصيبتهايي نيز دامنگيرم شد. به سيفيليس گرفتار شدم؛ تبعيدم كردند، از كشور خويش بيرونم راندند، اما در همه اين احوال ميدانستم كه بالاخره پاپ ميشوم.... و چنان شد كه ميپنداشتم؛ بخشي به واسطه كمك فرانسويها، بخشي به وسيله نزول، و بخشي ديگر از طريق قولها و وعده‌ها؛ كرزوس نيز نميتوانست پولي را كه لازم بود تدارك ببيند؛ بانكدارها شرح آن را به تو خواهند گفت. اما من موفق شدم... و بيشتر از آنچه كه پاپهاي پيش از من كرده اند، براي كليسا و مسيح كار انجام داده ام.
پطرس: چه كرده اي؟
يوليوس: درآمد كليسا را افزون ساختم. منصبها و ادارات جديدي درست كردم و آنها را فروختم... از نو سكه زدم، و از اين راه مبلغ كلاني اندوختم. بدون پول كاري از پيش نميرود. آنگاه بولونيا را ضميمه مقر مقدس پاپ ساختم... همه شاهزادگان و شهرياران اروپا را به حرف شنوي از خود واداشتم. عهد نامه‌ها را پاره كردم و سپاهيان جرار به ميدان جنگ بردم. رم را از كاخهاي با شكوه پر ساختم؛ و بعد از خود، پنج ميليون در خزانه پاپي به جاي گذاشتم...
پطرس: چرا بولونيا را گرفتي؟
يوليوس: زيرا درآمد آنجا را خواهان بودم...
پطرس: درباره فرارا چه ميگويي؟
يوليوس: دوك آنجا لئيم حق ناشناسي بود، مرا به فروختن مشاغل و مناصب كليسايي متهم كرد. به من تهمت بچه بازي زد... من دوكنشين فرارا را براي پسر خودم ميخواستم كه ميشد بدو اعتماد كرد و از اين راه به كليسا خدمت نمود. او، درست در آن زمان، كاردينال پاويا را خنجر زده بود.
پطرس: چه پاپ و زن و بچه؟
يوليوس: زن نه، زن نه، اما داشتن كودك چه عيبي دارد؟
پطرس: آيا تو مرتكب جناياتي كه بدانها متهمت ميداشتند شده بودي؟
يوليوس: براي رسيدن به مقصود، اينها كه چيزي نيستند...
پطرس: آيا براي بركنار كردن يك پاپ فرومايه و رذل راهي نيست؟
يوليوس: بركنار كردن پاپ چه لاطائلاتي! چه كسي ميتواند بالاترين مرجع و قدرت جامعه را بركنار كند... تنها شوراي عمومي كليسا ميتواند خطاهاي پاپ را بدو تذكر دهد، اما خود شورا بايد به رضايت و موافقت پاپ تشكيل شود.... از اين روي، به خاطر هيچ جنايتي، هر چه ميخواهد باشد، او را نميتوان بركنار كرد.
پطرس: حتي به جرم قتل؟
يوليوس: نه، حتي به جرم پدر كشي.
پطرس: حتي به جرم زنا؟
يوليوس: نه، حتي به جرم هتك.
پطرس: حتي به جرم فروختن مقامات كليسايي؟
يوليوس: نه، حتي اگر ششصد بار چنين عملي شود.
پطرس: حتي به جرم مسموم ساختن و زهد خوراندن؟
يوليوس: نه، حتي به جرم توهين به مقدسات.
پطرس: حتي اگر همه اين جرايم از يك نفر سرزده باشد؟
يوليوس: اگر ششصد جرم ديگر نيز بر آنها بيفزايي، هيچ قدرتي نميتواند پاپ را عزل كند.
پطرس: امتيازات تازه اي است براي جانشينان من كه شريرترين و پستترين افراد باشند و از مكافات نيز ايمن. بدبخت آن كليسايي كه نميتواند چنين غولي را از پشت خود بر زمين افكند. ... مردم بايد به پا خيزند و با سنگ سنگفرش پياده روها مغز اين فرومايگان را متلاشي كنند... اگر شيطان نايب منابي مي خواست، كسي را بهتر از تو نمي يافت. تو به عنوان يك پيشواي مذهبي براي مسيح چه كرده اي؟ يوليوس: آيا بسط دادن كليساي مسيح اقدام نيكي نيست...؟
پطرس: چگونه كليسا را بسط داده اي؟
يوليوس: رم را از كاخها، خدمتگزاران، سپاهيان، و ادارات پرساختم...
پطرس: وقتي كه مسيح كليسا را بنياد نهاد، از اين قبيل چيزها نداشت...
يوليوس: آه تو به آن روزها مي انديشي كه خود پاپ بودي و عده اي اسقف گدامنش و بينوا دورت را گرفته بودند و داشتي از گرسنگي ميمردي. حالا خيلي با آن زمان فرق دارد... اكنون به كليساهاي معظم ما، به اسقفاني كه هر يك به شاهي ميمانند... به كاردينالهايي كه خدم و حشم باشكوه دارند، و به اسبان و استراني كه زين و يراقشان از طلا و جواهر و نعلشان از سيم و زر است نگاه كن.
بالاتر از همه اينها، خود من، بزرگترين پونيتفكس، در تخت روان زرين، بر روي دوش سربازان، حمل ميشدم و چون پادشاهان به سوي جمعيتي كه مرا ميستودند دست تكان ميدادم. به غرش توپها و آواي كرناها و صداي طبلها گوش فرادار. به ماشينهاي جنگي، به جمعيتي كه فرياد ميزنند، به مشعلهايي كه در خيابان و ميدان نور ميپاشند. و به پادشاهان زمين كه به پابوس من آمدهاند، بنگر... اين همه را تماشا كن، و ببين كه پر شكوه و با عظمت نيستند... ميبيني كه در برابر من تو چه اسقف گدا و بينوايي هستي.
پطرس: اي فرومايه وقيح! حقه بازي، رباخواري، و نيرنگ ترا پاپ كرده است.... من روم كافر كيشي را بر آن داشتم تا به مسيح بگرايد، تو آن را دوباره به ورطه كفر افكنده اي. پولس از شهرهايي كه غارت كرده، از لشگرياني كه درهم شكسته و كشته سخن نمي گفت... بلكه از كشتي شكستنها، غل و زنجيرها، مرارتها و تازيانه خوردنها حرف ميزد. افتخارات و پيروزيهاي او، به عنوان شاگرد و پيرو مسيح، اينها بود. مجد و بزرگواري سردار مسيحيت اينها بود. مباهات او به جانهايي بود كه از چنگ شيطان رهانيده بود، نه به پولهايي كه جمع كرده بود...
يوليوس: اين حرفها براي من تازگي دارد.
پطرس: بله، ممكن است. با اين زد و بندها و عهد نامه‌ها، با اين سپاهيان و فتوحات نظامي ديگر فرصتي نداشتهاي كه به خواندن انجيلها بپردازي. ... تو تظاهر مي كني كه مسيحي هستي، در حالي كه از تركها هم بدتري. تو مثل تركها فكر مي كني و مثل تركها بي بند و بار و شهوتراني. اگر ميان تو و آنها فرقي باشد، در آن است كه تو از آنها بدتري...

يوليوس: پس دروازه را باز نميكني!
پطرس: به روي ديگري چرا، اما نه به روي چون تويي...
يوليوس: اگر تسليم نشوي، مقامت را بزور ميگيرم. آنها هم اكنون دارند پايين را غارت ميكنند؛ ديري نميگذرد كه شصت هزار ملعون به پشتيباني من برميخيزند.
پطرس: اي آدم بيچاره! اي كليساي بدبخت!... وقتي كليسا چنين پيشوايي داشته باشد، براي من جاي شگفتي نيست كه تنها معدودي اجازه ورود به اينجا را بخواهند. با وجود اين، در همان حال كه چنين غول ستمگري، كه مظهر بيعدالتي و بي انصافي است، تنها به خاطر آنكه نام پاپ برخود دارد مورد تكريم و تعظيم قرار ميگيرد، مردمان خوب هم در دنيا بايد فراوان باشند.

Sunday, March 7, 2004

۱. اگر خواستي ايشان را چيزی دهي، صدقه ای بيش مده و بگذار آن را نيز دريوزه کنند.