Friday, March 3, 2023

نوروزنامه (پنجم): «کهنه و نو» / 5اسفند1401

«قلم را دانایان مشاطۀ ملک خوانده‌اند و سفیر دل. و سخن تا بی‌قلم بود چون جانِ بی‌کالبد بود و چون به قلم بازبسته شود باکالبد گردد و همیشه بماند و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد و چراغ نشود که از او روشنایی یابند.» (نوروزنامه، خیام)


(5اسفند1401)

نوروزجان!


مبادا نامه‌های بلند مرا حوصلۀ خواندن نمی‌کنی.

اینجا پیش از این در مترو و اتوبوس دست همه کتاب بود، دیگر نیست؛ همه سرشان توی گوشی است، هر کس دارد با انگشتی جنبان صفحۀ گوشی را بالا پایین می‌کند. کمتر مانند گذشته می‌بینم کسی کتاب بخواند. پیش از کرونا چنین نبود، اگر بود برای جوان‌ها بود، حالا مگر پیرها، همه دارند در گوشی‌های‌شان هلاک می‌شوند. سرعت و شتاب زندگی، با فشار جنگ روسیه و برآیند تورمی آن، در زندگی روزانه، آشکارا بالا رفته. با این همه با هر که حرف می‌زنم، با گشاده‌رویی و تأسف سخن را به اوضاع ایران می‌کشاند، دلسوزی می‌کند و گاهی می‌گوید همۀ جهان در آشوبی هولناک در حال سوختن است. مردم با این انگشت جنباندن در گوشی‌هایشان،به یکدیگر نزدیک شده‌ و توامان از هم فاصله پیدا کرده‌اند. انقلاب اطلاعات در دهۀ نود میلادی که من و تو آخرش پا به دانشگاه گذاشتیم، به چشم پیداست که منفجر شده، پیکر همه را گرفته است. برای من پُر پیداست که جنگ امروز، جنگ کهنه‌پرستی و نو با پیمانۀ دیگری است. 



کهنه‌پرست امروز، اوست که هنوز می‌خواهد زمین را بخورد، نفت را بکشد بیرون، رگ‌هایش را بخشکاند. محیط زیست را به هیچ‌جایش نگیرد، دریا و صحرا را از زباله‌های اتمی و شیمیایی، به حساب توان طبیعت در بازسازی خود، پر کند و هیچ بر گردن نگیرد زمین خانۀ اوست. آنقدر چهارخانۀ ذهنش کوچک است نمی‌فهمد این سیاره زیستگاه او، مهمان‌خانه و هتل نیست. با پشتوانۀ سوخت فسیلی، هنوز می‌خواهد آدم را در بردگی کارخانه‌های مکانیکی نگه دارد، در صورتی‌که حق با توست، اینک دوران سروری هوش مصنوعی فرا رسیده است و سر و کار ما هنوز با کهنه‌پرست‌های از رده خارج آخوندی است.

هنگام دانشجویی، کارآموز بخش آی.تی در یکی از کارخانه‌های بزرگ خودروسازی شدم. تازه دپارتمان آی.تی را موظف کرده بودند پروژۀ یکپارچه‌سازی نرم‌افزاری مجموعه را مدیریت کند. رئیس من، مرا میان خود و مدیر آن پروژه میان‌دار گذاشته بود. آن‌وقت می‌دیدم بزرگ‌ترین مانع در پیش‌برد کار، مدیران ارشد مهندس و دکتر سازمان بودند، از نیاز و ضرورت انجام آن پروژه همگام و همزمان با کمپانی‌های بزرگ خودروسازی در جهان خبر نداشتند و وقتی برایشان گفته می‌شد، درست سردرنمی‌آوردند. سرانجام که فهمیده ‌نفهمیده پذیرفتند، نظر کارشناسی را نپذیرفتند که باید از کمپانی اروپایی‌ای نرم‌افزار مادر را خریداری کرد و از همانها سرویس و خدمات و آموزش گرفت تا نیروهای بومی کارآموخته شده و در دوره‌ای چندساله‌ کار خدمات را به دانش‌آموخته‌های خود واگذار کرد. وقتی دیدند لقمۀ چرب بزرگی است، رأی هیئت مدیره به مزایده در میان شرکت‌های وطنی که هیچ‌یک دانش‌ فنی‌اش را نداشتند قرار گرفت و خب معلوم است یعنی زدوبند و پورسانت  و شرکت رفیق و برادر و دوست و همسایه و پسرخاله. تازه این وقت که می‌گویم هنوز سروکلۀ قرارگاه فلان سپاه و فلان هولدینگ بسیج و دفتر فلان وابسته به رهبری، چنین پیدا نشده بود. تصورش را بکن، اینها در مقایسه با آن مدیران ارشد که ما آنوقت با ایشان سروکار داشتیم و از اینترنت و شبکۀ داخلی در یک سازمان سر در نمی‌آوردند، چه دانشمندانی ممکن است باشند! حالا تو هنوز فکر می‌کنی ایشان از جنگ بزرگ‌تری که در جهان پیش می‌رود سر در می‌آورند؟

زمانی‌که ژول ورن آینده را آفرینش کرده یوتوپیای علمی‌تخیلی می‌ساخت، تازه طالبوف تبریزی داشت «کتاب احمد» را می‌نوشت و در آن الفبای فیزیک و شیمی و مقدمات دانش مدرن را به زبان کودکان و نوجوانان، به ما معرفی می‌کرد؛ میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکم‌خان خودشان را هلاک می‌کردند که به عامی و خاص بفهمانند «دانش» و «روش علمی» جدید، هستی و توانایی انسان نو را می‌سازد؛ و بیچاره‌ها تا توانستند تلاش کردند به حکمرانان ایران و عثمانی حالی کنند سواد باید همگانی، و روش‌های سوادآموزی، همچون روش‌های حکمرانی، باید بر پایۀ دانش و روش‌های نوین باشد. به چشم من، امروز هم میان ایران و جهان همین اندازه دوری در فهم ساختاری و روش‌ها هست، هرچند با اینکه به‌اندازه آشکارا می‌نماید تنها هوشیاران آن را دریابند. بین سرهای ما در گوشی‌های‌مان و سرهای آنها در گوشی‌، همان فرقی است که میان موشک کوروز دوهزار کیلومترپیمای سردار چاخان دروغ‌گو و رباتی که فخری‌زاده‌ها و رفقای او را می‌کشد، هست.

هیچ‌چیز تلخ‌تر از این نیست که آدمی پیوسته نقاط ضعف خود را ببیند و به دیگران نیشِ طعن و کنایه داشته باشد. ببینی چطور ما خود را فریب داده‌، به اسم اسلام، مبارزه با امپریالیسم، غرب‌ستیزی و هزار گول دیگر از دانش و تکنولوژی عقب مانده‌ایم.



شادروان فروغی در رسالۀ «اندیشۀ دور و دراز» آینده‌ای را ترسیم می‌کند که برای خود، و به چشم من، برای مردم و کشورش در آن زمان در رسیدن به آن آتیۀ علمی‌ـ‌تخیلی نقشی نه می‌بیند، نه می‌تواند متصور شود. جاویدیاد محمدرضاشاه به پشتوانۀ درآمدهای نفتی، دچار این اشتباهِ دید شد که ایران را به‌زودی در جایگاه پیشرفته‌ترین کشورهای جهان بخواهد؛ اما پیشرفته بودن آن کشورها نخست در گرو پیشروی مردمان آنها در سنجش‌گری، دانش‌دوستی، دانش‌پژوهی، اندیشیدن و داوری کردن و در سروری خرد است؛ پشتوانه‌های دیگر پس از آن به کار رقابت آنها با یکدیگر می‌آید.

تنها این نبوده که بیگانه با دخالت‌های سیاسی خود مانع از پیشرفت ما شده است؛ ندانم‌کاری‌های آنها، با آن ما هم‌ارز نیست. بسیاری از ایرانیان پشت تابوت خالی سردار کتلت اشک ریخته‌اند و پیش از آن به کشته شدن و آوارگی سوری‌ها و یمنی‌ها به فرمان سلیمانی بی‌تفاوت بوده‌اند. در این رفتارها ما با خود و به خود بوده‌ایم، نه زیر بار استعمار. خدای دهۀ شصت، بدون پرستش‌گران بی‌شمار برنامده بود؛ تشییع‌ جنازه خمینی گواه است. اینکه تاریخ سیاسی جهان سیاهۀ هولناکیست موضوع دیگر است.

ببخش اگر نامه‌ کوتاه و تلگرافی شده؛ می‌دانم خودت خط و ربط‌ها را پیدا می‌کنی.

دیروز به دوستی ندیده نوشتم: گشت زدن در توییتر و اینستاگرام، به ولگردی در کانال‌ها و خیابان‌های «رِد دیستریکت» امستردام می‌ماند، در کوچه ‌پس‌ کوچه‌ها تن‌فروشانی پشت ویترین ایستاده‌ و نشسته‌اند و  مردمان دیگر در سفرهای گونه‌گونِ خیال از پیش روی آنها می‌گذرند، بی‌آنکه به یک‌دیگر  یا به ویترین‌ها نگاه کنند. در این میان یکی هم هست روی سفر دیگری، ایستاده روی پل، روی کانال، همهمه را می‌شنود و خود را در میان آن «آن» تماشا می‌کند؛ هرچند ممکن است با سرگیجه و افت فشار شدید او را از آنجا به اورژانس ببرند. باری، دوست من، مبادا من و تو در میان چنین همهمه، زمزمۀ خود را فراموش کنیم.

 

پاینده ایران آزاد.

قربانت.

 امیر حکیمی