Tuesday, August 30, 2005

جلق‌نوشت / آبم که می‌آید - شهریور هشتادوچهار


آبم كه مي آيد، نوشتنم نمي آيد، پسركي مو خرمايي مي آيد كه چه چشمهايش هنوز...
من زير خودم خواب رفته ام، سنگ است تن نيست، كه بيدار مي شوم، آخر هنوز بوي شكوفه ي خرما نشنيده ام كه دستهام كوچك مانده.
آبم كه مي آيد مرا به خيمه هاي قدس پارك وي برگردانيد كه رد پاي جنده هاي ولي عصر رويش نمانده بود.

آبم كه مي آيد بر روي اين ورق خشك مي شود و از زير پاهايم يك دسته گل سرخ بيرون مي برند.


شهريور هشتاد و چهار




پرچم چه مي آيد به دورنماي لجن، و به عنعنات ما دف خفه خون مي گيرد.
در مراكز اشاعه ي فحشا كنيم، از وقاحت افسانه. قتل عام كنيم، آري، هرچه قيام منطقي ست.


اشراقها – آرتور رمبو، ترجمه ي بيژن الهي

Sunday, August 21, 2005

پراکنده / کوندرا - اسلامپور

این را باید قبول کنید: زندگی با کسانی که حاضرند آدم را به سوی مرگ یا تبعید روانه کنند آسان نیست، صمیمی شدن با آنها آسان نیست، عشق ورزیدن به آنها آسان نیست.




شوخی – کوندرا






( دیوانه نشسته ست
و خون سرخ لیلی در رگهایش سیاه می شود


دیوانه
با غروب زنگوله هاش
بر دوش
دیوانه نشسته ست
و برای خون سیاه لیلی می نویسد.




پرویز اسلامپور )

Friday, August 12, 2005

پراکنده / بندهش

هورمزد هنگامي كه زن را آفريد، گفت تو را نيز آفريدم كه تو را سرده ي پتياره از جهي(روسپي) است. تو را نزديك كون دهاني آفريدم كه جفتگيري تو را چنان پسند افتد كه به دهان مزه ي شيرين ترين خورش ها؛ {و}. از من تو را ياري است زيرا مرد از تو زاده شود؛{با وجود اين} مرا نيز كه هورمزدم، بيازاري. اما اگر مخلوقكي مي يافتم كه مرد را از او كنم، آنگاه هرگز تو را نمي آفريدم، كه تو را آن سرده ي پتياره از جهي است. اما در آب و زمين و گياه و گوسفند، بر بلندي كوه ها و نيز ژرفناي روستا خواستم و نيافتم مخلوقكي كه مرد پرهيزگار از او باشد جز زن {كه} از {سرده ي} جهي پتياره است.






بندهش {= آفرينش آغازين} - ترجمه ي مهرداد بهار

Monday, August 8, 2005