Friday, August 12, 2005

پراکنده / بندهش

هورمزد هنگامي كه زن را آفريد، گفت تو را نيز آفريدم كه تو را سرده ي پتياره از جهي(روسپي) است. تو را نزديك كون دهاني آفريدم كه جفتگيري تو را چنان پسند افتد كه به دهان مزه ي شيرين ترين خورش ها؛ {و}. از من تو را ياري است زيرا مرد از تو زاده شود؛{با وجود اين} مرا نيز كه هورمزدم، بيازاري. اما اگر مخلوقكي مي يافتم كه مرد را از او كنم، آنگاه هرگز تو را نمي آفريدم، كه تو را آن سرده ي پتياره از جهي است. اما در آب و زمين و گياه و گوسفند، بر بلندي كوه ها و نيز ژرفناي روستا خواستم و نيافتم مخلوقكي كه مرد پرهيزگار از او باشد جز زن {كه} از {سرده ي} جهي پتياره است.






بندهش {= آفرينش آغازين} - ترجمه ي مهرداد بهار

No comments: