Sunday, July 16, 2006

پراکنده

كهربا در صبر به يال مي كشد
تمام ثانيه را
: توفان سينه مي كند، طوباي ساحره




جنگلباني كه در جنگل چوب هاي بريده را اندازه مي گيرد و بنابر قرائن امر درست مانند پدربزرگ خود از همان راه هاي جنگلي گذر مي كند، چه بداند چه نداند، امروزه مطيع انضباط و فرمان صنعت چوب است. او مطيع انضباط پذيري سلولز شده است، سلولزي كه خود به سبب نياز به كاغذ مورد تعرض قرار مي گيرد تا به روزنامه ها و مجلات مصور عرضه شود،‌ اما اينها هم به سهم خود به افكار عمومي عرضه مي شوند تا مطالب چاپ شده به خورد مردم داده شود،‌ تا از اين طريق مجموعه ي ثابت و معيني از افكار عمومي به محض تقاضا ارائه شود.


پرسش از تكنولوژي – هايدگر


در قلب سايه زبان پرنده مي خواند
انگار ساعت و يال
پشت هجوم حركت
رقص؛
نيم تمام ديگر
ليوان




زيركانه من را نگاه كرد: "‌هميشه شهري هست. هميشه تمدني هست. هميشه بربرتباري با يك كلنگ هست. گاهي تو آن شهري، گاهي آن تمدن. اما براي رسيدن به آن شهر يا تمدن، روزگاري تبر را برداشتي و چيزي را كه از آن متنفر بودي نابود كردي، آن چيزي كه از آن متنفر بودي همان چيزي بود كه نمي فهميدي.


آزادي فقط براي يك شب – جانت وينترسن




و نيم من در نيمه تمام و شب جا دو
تمام اعداد نيم و
بوي مرده خوابيده در مو و
سي قوي و در يا
چه
چشمهاي پيرهن در آب




روان زناني را ديدم كه به دست خويش و دندان خويش، پستان خويش مي بريدند و سگان ايشان را شكم مي دريدند و مي خوردند و به هر دو پاي بر روي گرم ايستاده. پرسيدم كه اين روانها از آن كيست و چه گناه كردند؟ سروش پرهيزگار و ايزد آذر گويند كه اين روان آن زنان دروند است كه به گيتي، به دشتان (= هنگام حيض)، خورش ساختند و پيش مرد پرهيزگار بردند و خوردن فرمودند و ‍]درباره ي] جادوگري جستجو مي كردند و سپندارمذ زمين و مرد پرهيزگار را آزردند.
آنگاه روان مردي را ديدم كه نگونسار از داري آويخته شده بود و استمنا مي كرد [ به مقتضاي وضع مرد استمنا معنا شد. شايد در اصل ديوان همان كار وي را به گيتي با او كردندي ] و آن مني را در دهان و گوش و بيني وي مي هشتند. سروش پرهيزگار و ايزد آذر گويند كه اين روان آن مرد دروند است كه به گيتي عمل جنسي قبيح كرد و زن كسان را فريفت و گمراه كرد.


درباره ي بهشت و دوزخ ( ارداويراف نامه) – تصحيح مهرداد بهار


پياله ها آواز مركب مي كنند
با استخوان شاعر
پاي ستون خون


ابرگر: وام از پارسي ميانه، نيروهايي كه مافوق نيرو و خواست ما عمل مي كنند و بر ما مسلط اند.