Saturday, June 10, 2006

چند قطعه - از در - یا - ها

يك. از اورشليم و پرتره

زیر آ
قاب از پرتم بردار
سايه از تا بی افتد
زنگوله در صورت زال
- ان فی قتل ها قال -
صاعقه می کند

مجهول در حوصله ام به حال زنگ زده
نیشی زیر نقاب
آب آ

سوهان به صیغه می کشم و دست
نمی دهد
سر از زاویه افتاد ه و سنگی
ساحل پر از پرچم دیدار است
( ای شام سگی دارم
این بوی تو – استخوان در پنج)
دلق کی بر پوست کرده ام
هی گو دال پر می کند
پرچم بر ناف ساعتی
که از پا - دول اش نونی به هر طرف
انگار ما ض-زی نقطه می بندد


دو. طاسين - طس
سكان ميان الكل
از باد فر
مان نمي برد
ال – كل
تركيب كل معرفت
شالوده ي محال
در سالبود زاغ – چشمي
كه زير عينك، آف تاب مي برد
فال
نه
فالوده .
آلوده ي بال مرگي كه از تير خورده
خون و دوده
در استكان سر:
در پاي تو ساقه ي يك لاله مي شكند وقتي
لانه مي كند كلاغ
شانه ات آيه هاي شن
استخوان در حل قوم رطيل

سندباد هلاكم از ديواره هاي مشبك
و در بي صاحب مي ماندن
- در تو طي
رگ مي كنم
غلاف بر پشت – تازي من
از تازيانه مي ماند و توطئه قصد رد بر جاي –
در زير بلقيس
عصاتر از سليمان هي هد شده ام
قالي
يا قوت نگاه تو
و نقشه هاي بلور
ت-طا غ- قوت من
طغيان موهايت در باد
غواص قرنيه هاي من
منحني آب


سه. بداهه در طواف صاد ( صدا)
فرد آ و چشم هاي تو
تكرار هزلولي ني ني
بيضي در پرتاب گوشت از سايه ي گريز
كز مي كند
آ از نام ام بر دار
هوي برهنه در طواف خار
حلزوني بر مجال تيره ي پشتم
عرق
او
صدا در رحم مي زارد
- و رحمي به پنجره
كو
توي چله اي كه به باريدن
قرار گذاشته -
كه تاب مي برد از بند و جداجدا
حلول استخوان
ستون خيمه اي كه رحم
باقي شتري كه كوه آنش شراب
من در سواد كجاوه
يك جفت سياه، اين همه گم
- صداي افتادن از بند -
مي گردم
اصلن حلال بوسيدن هلال پيشاني بلند جمجمه
پيدا در رقص
شن
نمي شود

انگار من نيستم
گناه
از حرامي رحم زني كه از كنار گرگ
پنجه در خون جنيني
كه ماه و خيمه
نطفه ي ديوانه بر حروف شن
هيولاي بيابان را به گوشت مي دهد و
هلهله از فقرات استخوان مار
به هلاك مي نشي...
صداي بيابان
ديوانه ست
شراب در شتر كوهاني مي ريزد
كه كجاوه
از چشمي كه پشت مي ننشيند
نقاره
اشك

ليلي تمام نقطه ي بي دست
عين تمام كلمه كه بي بر دار كردن دست
به خواب صحرا افتاده
حالا دو بال بوسه ي من
ابروان تو
بالاي واحه سرگردان


چهار. حال مقام زاييدن : مرگ
شعر
نه!
شاعر
زانو مي زند
بر پاي نام تو




از در "يا" ها
بيست خورداد هشتاد و پنج




مقطعات 29

اي موسي!‌ آن تلبيس بود،‌
و اين ابليس است.
طاسين الازل

جنونم چيست،‌ تقديست؛‌
گمان پيرامنت رقصان.
مرا در چشم نور چشم،‌
نابينا از آنم، آن!

دليل آرد دليل دل:
تقرب از ريا مي دان؛
پس آدم چيست الا تو،
درين هنگامه كي شيطان؟



شطحيات – ترجمه بيژن الهي