Sunday, November 23, 2025
Saturday, September 6, 2025
Saturday, August 23, 2025
Thursday, August 14, 2025
Thursday, August 7, 2025
Tuesday, August 5, 2025
Tuesday, July 8, 2025
آسمانا منتشر کرد: «شهرآشوب» امیر حکیمی / خرداد 1404
لینک خرید: سایت لولو
خوانش سه پرده از شهرآشوب
تحلیلی بر سه قطعه محوری دفتر سومِ سهگانۀ «عجایب یاد»
(همراه با نگاهی به ریشههای شهرآشوب در ادب فارسی)
یکم. شهرآشوب: از نغمهی بازار تا فریاد میدان
در سنت ادب فارسی، «شهرآشوب» گونهای شعریست خاص و چندوجهی؛ شعری اجتماعی، تغزلی، گاه طنزآلود و گاه هجوآمیز، که در آن، شاعران از زبان دلبری خیالی یا واقعی، به وصف مردم شهر، پیشهوران، طبقات اجتماعی، یا تغییرات فرهنگی-سیاسی میپردازند. این دلبر دورهگرد، با نغمهی خود در کوچهپسکوچههای شهر میگردد، بر در هر دکان آواز میخواند، و با کلامی فتنهانگیز، هم مدح میکند، هم نقد. نخستین شهرآشوبهای مکتوب، به قرن پنجم و ششم هجری بازمیگردند—نخست با مسعود سعد سلمان، و پس از او با شاعرانی چون ظهیر فاریابی، اوحدی، جامی، هاتف و حتی در دورهی مشروطه، برخی از شاعران سیاسی.
در
این شهرآشوبها، شعر، آینهای است بر شهر و روزگار؛ گاه در ستایش زرگر و کبابی،
گاه در هجای قاضی و واعظ. دلبرِ شهرآشوب، با زبان شورآمیز، دل از مردمان میبرد، و
حقیقتی شاعرانه را در دل زندگی روزمره حک میکند.
اما
اکنون، در دفتر شهرآشوب از سهگانۀ «عجایب یاد»، ما با دلبر دیگری مواجهایم—نه
خرامان، که زخمی؛ نه نغمهخوان، که فریادگر؛ نه دلربا، که دلسوخته.
دلبر این دفتر، بر در هیچ دکانی نمیخواند؛ او از دروازهی شهر گذشته، در قلب میدان، در سینهی مردم، آتش را به آواز بدل کرده است.
۱. صفت شیخ مجتهد گوید
(چهرهی
دین در آینهی کیفر)
در
نخستین قطعه، شاعر نه از چهرهای عاشقانه، بلکه از شمایلی عبوس، عبور میکند. اینجا،
شهرآشوب به دادخواهی بدل میشود؛ خطابهای علیه فقیهی که در زبان، زهر میریزد، در
دستار، مار میپرورد، و در پیروان، تباهی میکارد. زبان شعر، کوتاه، کوبنده و
برنده است. راوی خواهان مرگ نیست؛ خواهان محو است، خواهان سوختن در آتش تطهیر تاریخی:
نه دگر هیچ یادگار.»
شعر در مقام کیفرنامهای علیه نهاد دینِ قدرتیافته، تمام سنت روایی شعر فارسی را در هم میریزد. دیگر اثری از تغزل نیست؛ اینجا، آتش و خاکستر جای نغمه و ناز را گرفتهاند.
۲. صفت رویدادخوان جامجم گوید
(سردی
خبر، گرمای مرگ)
در
این قطعه، راوی، دیگر شاعر یا دلبر نیست؛ بلکه گویندهی رسمی اخبار است. از فراز
اتاقک برج رسانه، به سان مجریای خونسرد، «کشته»ها را ردیف میکند:
«در
پلاسکو، در متروپل، در هواپیما، در گورهای دستهجمعی . . . »
هر
تکرار تیر خلاص است به خاطره؛ زبان رسانه، با سردی، حقیقت را دفن میکند.
شعر،
با بازتاب شکلِ گزارشیِ خبر، ساختار شعر رسمی را تخریب میکند و درعینحال، مخاطب
را از شنوندهی منفعل، به تماشاگرِ همدست بدل میسازد. شاعر نهتنها قدرت را نقد
میکند، که بیعملی مردم را نیز زیر سوال میبرد:
«خونسرد، به مغز جسدهای بوگرفته،
ـ تماشاچیان ـ
شلیک را تکرار میکنی.»
۳. صفت یار محارب است
(نسلی
که پیش از تولد، شهید شد)
در
سومین قطعه، ساختار شکسته میشود، و زبان، از هم میپاشد تا صدای نسلی نوظهور
باشد: نسلی که از بمباران زاده شده، با ترس بزرگ شده، و در نظام ایدئولوژیک حکشده
است.
« ما، فرزندان پنجرههای ضربدرچشیده . . .
ما، نطفههای بسته به امر ولیامر جانیان جهان . . .
ما، شهید به دنیا آمده، نوزادان . »
ساختار
شعر، منسجم نیست، چون نسلِ راوی منسجم نیست. واژگان، همچون خردههای شیشه، در دست
مخاطب فرو میروند. شاعر از مرزهای اخلاق رسمی، هنجار زبانی، و سانسور زیباییشناسانه
عبور میکند تا صدای خاموشان باشد.
سوم:
از دورهگرد تا دادخواه
در
سنت، دلبرِ شهرآشوب، صدای فتنهی زیباییست؛ او دل میبرد، شور میآفریند، با نغمهاش
شهر را به وجد میآورد. اما در شهرآشوب امروز، شاعر نه دلربا، که دادخواه است.
صدایش، نه نغمه، که سند است؛ نه تغزل، که تاریخ؛ نه غزل، که گلوله.
در
این دفتر، شهرآشوب، خودِ شهر است؛ با زخمش، با ترکشهایش، با کودکانش، با بیکسیاش.
او
دیگر از بازار نمیگذرد، در خیابانهای آتشگرفته میدود، در پشت پنجرههای
ضربدرخورده میگرید، در چشم نیکا، مهسا، آرمیتا، ایستاده.
آینۀ روز
این
هر سه قطعهی بررسیشده، بر خلاف ظاهر مستقلشان، نخهاییاند که تار و پود کلی
کتاب را میبافند. در اینجا، فرم، محتوا، و تاریخ، در هم تنیدهاند تا شعر، نه در
قامت آذین، بلکه در هیبت سند اجتماعی، سیاسی و روانی ظاهر شود.
إ. داناسرشت
3ژوئن2025


