«به میثم روایی»
دریچهی تاریک زوزه میکشد
دریچه تاریک میشود دهان
و باز زوزه میکشد
دهان که باز میشود صدای گلویی میافتد تو-م زوزه
[میکشد
دهانِ زوزه باز میشود
دریچهی تاریک
و
چشم
پاسدار
زوزه
3 comments:
امیر! خواندم و غیرمنتظره بود: اینکه شعری را «به» من گفته باشند تجربهیی است جدید و ارزشمند. از این که بگذریم شعری است چنان نزدیک به من که غافلگیرم میکند. و عجیبتر از همه آنکه در این زمانه، زبان زوزه، انگار، زبانی است که با آن میشود گفت و شنید. دست مریزاد شاعر!
میثم جان، این به بیشتر برای بود تا به ولی چون پیشکشی با به می شود، این شد به که پیشکشی ست به میثم روایی
میدانم امیر! و سپاسگزارم. اشارهام اما به زوزه بود، در شعر. به زوزههای خودم که در زبان میریزند و شعر مرا میسازند. و زوزهیی که در این شعر تو شنیدم و نزدیکم بود. حظی در این شنیدن بود که پیش از همه از شعر تو میآمد و بعد، از آنچه اینجا، بین ما مشترک افتاده است.
Post a Comment