Wednesday, February 8, 2023

نوروزنامه (سوم): «فرزندان انقلاب اسلامی» 19بهمن1401

«و دیگر، آیین ملوک عجم اندر داد دادن و عمارت کردن و دانش آموختن و حکمت ورزیدن و دانایان را گرامی داشتن، همتی عظیم بوده است.» (نوروزنامه، خیام)

 نوروز جان !

 

سنجش‌ها و داوری‌های روزمره، در تجربۀ زیستۀ هر کس، سنجش‌های کلان‌تر و فراگیرتر او را نیز بنیان می‌گذارد. تجربه‌های زیست روزمره درون ایران، با تجربه‌های روزمرۀ آنهایی که هر کجای دیگر زمین زندگی می‌کنند و از روزمره‌های آنها، بسیار تفاوت دارد.

همنسل من و تو، فرزندان پیروزی و انقلاب و جنگ و سازندگی و اصلاحگری و بازیگری و بازندگی، که در ایران زندگی می‌کند، اگر به هر کجای دیگر این جهان پهناور یک بار سفر کند، چشم و گوشش باز باشد و به پیرامونش کمی هوشیار، کارهای روزمره‌اش را از خانه با خود نیاورده باشد، در بازگشت به گمان من با چنان تنش و آزاری از نداشتن آزادی در سرزمین مادری خود، روبه‌رو می‌شود که آرامشش را می‌تواند تا همیشه بر هم بزند. از آدمی فرهیخته، از آدمی خیلی درس‌خوانده یا آدم فرهنگی، اصلا از آدمی با ویژگی‌ها و توانایی‌های غیرهمگانی حرف نمی‌زنم، هرکدام از هم‌نسلان ما به چنین سفری برود و بازگردد ایران، دیگر آن آدم قبلی نخواهد بود. چیزی همواره، هنگامی‌که تلویزیون تماشا می‌کند، در اینترنت چرخ می‌زند، با خانواده به تماشا و شام می‌رود، آزارش می‌دهد، نه حسرت زندگی در آن جای دیگر که آزادند، که چگونه زندگی در خانۀ خود به آزادی؟

او بسیار پرتنش‌تر از آنهایی که در هر کجای این زمین بار آمده‌اند، بار آمده است. همواره تحقیر و خوار شده. هرگز هیچ چیز را به او نسپرده‌اند و به او اجازه نداده‌اند هیچ مشارکتی در آینده خود و دیگران داشته باشد و نه هیچ بهره و سهمی از هیچ چیز. زندگی روزمره‌اش پر شده از تکرار ناامیدی و پذیرفتن آن. این آدم‌ها مانند پدر و مادرهای‌شان نیستند؛ و آنهایی که دوران پهلوی و پس از آن هر دو را تجربه کرده‌اند، تجربه‌هایی دارند که به چشم‌‌هاشان، این بینایی را نمی‌دهد که یکباره روبرو و برابر شدن با آزادی چنان غافل‌گیرشان کند. برای همین آدم چهل‌پنجاه ساله امروز ممکن است به سختی، اما به رغبت کوله‌بارش را بردارد و از آنجا بیاید بیرون، تا بیرون زندان نفس بکشد.

اینکه گفتم هر کجای دنیا، راستش، چنان از مسائل اولیه انسانی حرف می‌زنم که هیچ فرق نمی‌کند کجا، به‌جز همسایگان شرقی و غربی خودمان، کمابیش هر کجا برود لباس و تختخوابش برای خودش است. خود را همیشه بازنده احساس نکند، برای او کافی است.

پدر و مادر اینها کودکی و نوجوانی‌شان را در آنچه برای نسل‌های پس از انقلاب، مانند خواب و رویا است و در آرزوی آزاد شدن از قواعد دست‌وپاگیر بار آمده‌اند، بار نیامده و آنچه برای نسل پس از انقلاب، و پس از اینترنت پیش آمده بسیار متفاوت است.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» بردار این تفاوت بزرگ است. ما و همنسلان‌مان، آزادی می‌خواهیم. و این فقط با پس گرفتن حقوق اولیه و بنیادین انسانی که عبارت از آزادی در همه‌چیز است، ممکن می‌شود. پدران و مادران انقلابی ما، برایمان این گنج را به یادگار گذاشته‌اند که صندوق خالی است.

ما به همان دلیل‌های آنها، امروز انقلابی نیستیم؛ آنها اسلام می‌خواستند، کسی نمی‌تواند امروز به زور به آدم بقبولاند که بخش بزرگی از انقلابی‌ها، آن‌وقت، «اسلامی» نمی‌خواسته‌اند. ما امروز دلایل آنها را نه دنبالۀ آزادیخواهی مشروطه‌ می‌دانیم، نه دنبالۀ عشق به میهن، نه به آرمان‌های تجدد و دگرگونی وفادار؛ و با تجربۀ چهل سال زندگی در جهانی که حالا به یاری اینترنت کوچه‌ و پس‌کوچه‌‌های آن را به چشم خود انگار دیده‌ایم، نه آزادی‌خواهانه. آنها فانتیک بودند. ایدئولوژی چهل سال است برهنه روبه‌روی ما ایستاده است.

آدم امروزی آرمان‌های انقلاب 57 را پس‌روانه، احمقانه و دور از برابری و آزادی می‌فهمد.

او از خود می‌پرسد چطور بیشمار مردمانی پشت سر آن رهبر فقید ماردوش که همۀ حرفهای آزادی‌ستیزانه‌اش را پیش‌تر زده بود و حرفی هم نداشت؛ و هیچ‌کجایش کاریزماتیک نبود، راه افتادند؟

کجای حرف زدن او آدم را به لرزه می‌انداخت که کاریزما داشته باشد، مگر از ترس به تنِ آنها که می‌فهمیدند دارد چه می‌گوید و به گواهِ تاریخ، در میان روشنفکران آن زمان، اعم از شاعر و نویسنده و استاد دانشگاه و هنرمند، اندک کسانی از فهمیدن سخنان آخوند فقیه، لرزه‌ به جانشان افتاده.

ما، دوباره نمی‌خواهیم برگردیم به زمانی که عشق به زندگی را آلوده به ایدئولوژی کرده‌ باشند.

بسیاری از ایرانیان، در ایران امروز، در تجربۀ همگانی زیستۀ خود، دورۀ دوم پادشاهی پهلوی و فرمان‌روایی محمدرضاشاه را ناخودآگاه به یاد می‌آورند و آه می‌کشند. آدم این را به چشم و گوش بارها و بارها در مهمانی‌های خانوداگی، در کوچه و خیابان، و در شهرهای دیگر از مردم دیده و شنیده است؛ حتی اگر خودش را در حصار کودکانه‌‌ای از تجربه‌های روزمره‌اش غرق کرده باشد، اگر گنگ نباشد، اینها را شنیده است.

ما در ترومای همگانی وحشتناکی بار آمده‌ایم، برون و درون ایران، نه به یک شکل.

در دنیای آزاد و آزادی بزرگ شدن، با به مدرسۀ اسلامی رفتن فرق دارد و ما در ایران، به مدرسه‌های اسلامی اجباری رفته‌ایم.

پدران و مادران ما، آینده را از خود و فرزندان خود، نابخردانه گرفتند و ما نمی‌خواهیم مانند آنها، خرابه برای فرزاندان‌مان به میراث بگذاریم.

پدران ما اشتباه کردند انقلاب کردند. اشتباه کردند پایِ کرده‌شان ایستادند. اشتباه کردند گذاشتند این دیکتاتوری آخوندی آتشخوار و آتشتبارِ از خونخواری گذرانده، از جان و توان آنها به کیسۀ خود بریزد و اینطور بی‌آبرویشان کند که از چشم احترام فرزندان خود بیفتند.

تا امروز آنچه در سخن و کردار آقای شاهزاده دیده‌ام، به آنچه من از زندگی می‌فهمم، نزدیک‌تر است تا حزب‌هایی که آدم نه اسم‌شان را شنیده، نه مسلک‌شان را می‌داند.

امروز، رجوع به پهلوی، بازگشت به پهلوی نیست. ارتجاع نیست. تلاش برای بازسازی آرمان‌های تجددخواهانه در ایران که پیشرفت، برابری و آزادی بود و تنها در ایران پهلوی میوه داده، ارتجاعی نیست. این، سلطنت‌خواهی نیست.

انسان عقل‌داری که می‌خواهد دین داشته باشد، امروز به خوبی می‌داند تنها در جایی می‌تواند دین‌دار بماند، که هرکس بتواند باور خودش را داشته باشد و به یکدیگر سر جنگ نداشته باشند.

آدم میهن‌دوست می‌داند نمونۀ بارز وطن‌دوستی و میهن‌پرستی، خود پهلوی است که «پرشیا» را «ایران» کرد. این برای ایرانی امروزی که با حب‌وبغض‌های گوناگون بار آمده، آشکار شده است. در چشم بسیاری از ماها، روشنفکر دست‌کم از آخوند ندارد. به چشم خود من، روشنفکرها در 57، تن دادند به آخوندها، همان‌طور که در انقلاب مشروطه، تن داده بودند. شاید از ناچاری.

امروز ما می‌خواهیم تن خود را پس بگیریم تا شاید بتوانیم سرزمین‌مان را بازپس بگیریم. و تن‌مان را به کسی نمی‌خواهیم بسپاریم، همچنانکه وطن‌مان را نمی‌خواهیم بسپاریم. تن‌های‌مان که به پهنای این جغرافیا و به ژرفای تاریخ آن هستند.

آخوندها تن ما را از ما گرفتند.

ما در دوران پهلوی بدن داشتیم. و این تنها زمانی است که بدن مال خودمان بوده.

شکنجه در ایران امروز از توی خواب آغاز می‌شود تا تاریک‌ترین سیاه‌چاله‌های اوین و رجایی‌شهر.  

برآیند سنجشگری برآمده از تجربۀ زیستۀ ایرانی‌ای که در ایران این چهل سال بار آمده این هم هست که اگر پدران من اشتباه کرده‌اند، پدران پهلوی هم بی‌اشتباه نبوده‌اند؛ و بزرگترین اشتباه هرآینه این بود که قربانی کردن آزادی در راه پیشرفت، پدران ما را چنان قشری، دیندار و ایدئولوژیک بار آورد که برای بازگرداندن هیولای جهل و خرافه همه‌چیز را فدا کرده، انقلاب کنند.

هیچ شکلی از  استبداد نمی‌تواند پذرفتار آزادی و آزادگی بشود.

 

پاینده ایران آزاد.

قربانت.

امیر حکیمی





 

No comments: