Saturday, June 19, 2004

ان الانسان لربه لکنود
شش / عاديات


استلام *

بالا مي آوري ات | خواسته ام ات | مردي که شب بود زير فواره فلوت دستش بود مي زد که اول بعد يک پنجره خاموش بود بعد يک پنجره ي بعدي خاموش و بعد هي خاموش خاموش و مرد هنوز فلوت به دست فواره مي زد.
ما پايين تر ايستاده بوديم. يکبار راجع به سومين بار حرف زديم و عرق کرديم. شايد بار پنجم بود تا صبح. من سيگارم را لاي مو – هاي ات و تنت سرگيجه ي تهوع آوري که هميشه تکرار مي کني بعد بالا بياور- ام تازه آنوقت پرده را کشيد. موي دستهاي مرد لاي چنگهاي و بوي قاعده گي.
اين ها را بر مي گردانم:

پنج شنبه
يکبار بيرون را نگاه کرد.
سه بار موهايش را شانه کرد.
دوباره پشت ميز نشست اداي نوشتن در آورد و داشتم کتاب مي خواندم. سرش را برگرداند به کاکتوس هاي روي کتابخانه خيره شد و فکر کرد از سوراخهايش خون بيرون مي زند را چرخيد، نوشت. سرش را توي نوشته بست. من را برداشت، رقصاند و من با يک ديگري قاطي شدم.
چهارشنبه
چشمهايش را باز کرد به چيزي فکر کرد تکان خورد، بيشتر تکان خورد، خيلي بيشتر تکان خورد و بعد لخت شد، وا رفت، چشمهايش را بست
جمعه
من را از اتاق بيرون کرد.

مرد وقتي فلوت مي زند با فواره دور مي شود. فواره با مرد فلوت مي زند مي چرخد. مرد از فلوت فواره مي زند. سرخ از مرد فلوت؛ از فواره مرد، از فلوت فواره مي زند. اينها اينجا شتک مي بندد من لاي پستانهايت و انگشنتهايم... انگشتهايم...
صداي در به هم خوردن باد مي آيد از فلوت مي زند مرد فواره با قاطي اش اول سرخ مي آيد بعد خون مي زند از لبه ها، پنجره ها / خاموش خاموش. مرد فلوت به لب از بوي تعفن گوگردي اش فواره مي زند: بالا مي آورم ات | خواسته اي ات|



* استلام: دست کشيدن به چيزی و لمس کردن آن، به ويژه حجرالاسود


No comments: