نيهيليسم ديني
تجليِ ذاتِ محافظهكاريِ ايراني در فرمانبرداري است. آن را هنوز در مقامِ فرماندهي تجربه نكردهايم. پديداريِ آن در "نميشود" و "نبايد" و "صبر كنيد" است. آنجايي كه رعايت ميكند، عقلانيتي دارد كه نقطهي مقابلِ بيپروايي و گستاخيِ الهياتِ سياسي است. الهياتِ سياسي عقلستيز است و در عقلستيزياش است كه يكسر به عقلانيتِ ابزاري تن ميسپارد. خواستِ قدرت برانگيزانندهي اين از خود بيخود شدن است. جايي هست كه ديگر هيچ ارزشِ مثبتي وجود ندارد، ديگر به نامِ دين هيچ چيزي رعايت نميشود، ديگر از هيچ چيزي اطاعت نميشود، مگر غريزهي قدرت كه ميتوفد و ميكوبد. ما در اينجا با نيهيليسمِ ديني مواجه هستيم. نيهيلسمِ ديني اوجِ عصبيتِ مدرنِ ديني است. راديكالترين تركيبِ ايمان و تكنيك در اين نوع نيهيليسم به نمايش درميآيد. جلوهي هميشهبهيادماندنيِ تركيبِ معجزهآساي عصبيت و تكنيك، ۱۱ سپتامبر است. آفرينندگانِ آن مهندساني مؤمن بودند. مهندسيِ نيهيليستي، مهندسيِ ويرانگر است، مهندسياي است كه هنرش فقط در ويران كردن و فراخواندن به انهدام از سر كينهاي مفرط درآميخته با نااميدي مفرط است.
ادعا ميشود كه دين به نيهيليسم نميرسد. از متفكرانِ مسلماني كه با اين نظر و با بحثِ نيچه در موردِ مسيحيت از زاويهي اين موضوع آشنايي داشتهاند، شنيدهايم كه با غرور بگويند: مسيحيت ممكن است به نيهيليسم برسد، اما اسلام به چنين موضعي نميرسد، زيرا اسلام دينِ تركِ دنيا نيست، ديني است دنيوي و ضمنِ آخرتانديشي، آريگو به زندگي در اين دنياست. ما اما مدتهاست كه با يك نيهيليسمِ اسلاميِ تمام و كمال مواجهيم، كه بينشي با اين مشخصههاست:
اعتقاد به اين كه ارزشهاي اخلاقي جهانروا نيستند؛ خوب آني است كه براي خوديها خوب است.
اعتقاد به اين كه حقيقت حقيقتِ "ما"ست؛ چيزي نميتواند هم حقيقتِ خوديها باشد و هم حقيقتِ غيرِخوديها.
اعتقاد به اين كه خدا بهعنوانِ خداي رحمت فقط براي "ما" وجود دارد.
و نيز اعتقاد به اين كه جهان دورِ خود ميچرخد. آنچه ميبينيم تكرار ماجراهاي كهن ديني است. معتقدند و فاش ميگويند كه: اينجا بلادِ اسلام است، آنجا بلادِ كفر؛ ما صحابهايم، آنان دشمنانِ دين.
سازههاي اين بينش در جنبشهاي متعصبانهي پيشين ديده ميشوند. نو، تأكيدي افراطي بر نفي مطلق است، تأكيدي كه از تركيبِ انفجاري كينه و حسد و يأس برخاسته است: سيطره با شيطان است؛ آنچه هست شيطاني است؛ آنچه نيست خدايي است؛ خدايي در نفي است.
تقديسِ دينيِ نفي چون با تكنيك درآميزد، تروريسمِ نيهيليستي ديني از آن حاصل ميشود
نيهيليسم بيماريِ نخبگان است. مردمانِ عادي به اين درد مبتلا نميشوند. تودهي مؤمنان زندگيشان را ميكنند. دينشان را براي زندگيشان ميخواهند. برانگيختگيشان گذرا ست. در حالتِ تعصبِ شديد نيز به گونهاي با ديگران كنار ميآيند. زندگي ميكنند و ميگذارند كه ديگران هم زندگي كنند. ميدانند كه هركس سرانجام در گور خود ميخسبد. گروهي از نخبگانِ بركنده از متنِ زندگيِ جاري هستند كه از دين، الهياتِ سياسيِ مرگآوري را ميسازند. آنها تشنهي قدرت اند و قدرت را از سرِ نااميدي در نفي ميبينند و بس.
در دورانِ ما تبديلِ تعصبِ ديني به نيهيليسمِ ديني امري كاملاً محتمل است. زمينهي آن فراهم است. ذهنيگريِ مدرن در تركيب با توهمهاي كهن بدان راه ميجويد و اگر به عمل گرايش يابد، خواستِ خود را بر مداري تكنيكي پيش ميبرد، و چون چنين كند به تروريسم ميرسد. نيهيليسم موضعِ دينِ سنتي نيست. الهيات سياسيِ افتاده در تلاطمِ دنياي مدرن است كه به اين موضع منجر ميشود. اقتدارگراييِ دينيِ ايراني در پس از انقلاب گرايشِ قويِ پايداري به نيهيليسم نداشته است. بودن در مقامِ قدرت و ميل به ماندن در اين مقام، عقلانيتِ ابزاري را در جهتي سازنده به كار مياندازد. از نفيِ مطلق اجتناب ميشود، چون بيم آن ميرود كه چنين موضعي به نابوديِ دستاوردهاي قدرت نيز منجر شود. پرخاشگريِ متعصبانهي ديني اما در پرورشِ نيهيليسم مؤثر ميشود. مسؤوليتِ اقدامهاي نيهيليستي به گردنِ پرخاشگران نيز ميافتد.
قسمتي از مقاله ي ايمان و تكنيك - محمدرضا نيكفر
( آزاد كردن به معناي نگهداري كردن است، ولي ضرورتا مستلزم اين نيست كه به آنچه نگهداري مي شود آسيبي نخواهد رسيد. نگهداشتن واقعي امري مثبت است و هنگامي رخ مي دهد كه چيزي در ماهيت خودش رها شود، زماني كه ما آن را مشخصا به بودنش باز مي گردانيم و زماني كه به معناي واقعي كلمه آن را در محافظت آرامش رها مي سازيم.
عمارت، سكونت، فكرت – هايدگر )
تجليِ ذاتِ محافظهكاريِ ايراني در فرمانبرداري است. آن را هنوز در مقامِ فرماندهي تجربه نكردهايم. پديداريِ آن در "نميشود" و "نبايد" و "صبر كنيد" است. آنجايي كه رعايت ميكند، عقلانيتي دارد كه نقطهي مقابلِ بيپروايي و گستاخيِ الهياتِ سياسي است. الهياتِ سياسي عقلستيز است و در عقلستيزياش است كه يكسر به عقلانيتِ ابزاري تن ميسپارد. خواستِ قدرت برانگيزانندهي اين از خود بيخود شدن است. جايي هست كه ديگر هيچ ارزشِ مثبتي وجود ندارد، ديگر به نامِ دين هيچ چيزي رعايت نميشود، ديگر از هيچ چيزي اطاعت نميشود، مگر غريزهي قدرت كه ميتوفد و ميكوبد. ما در اينجا با نيهيليسمِ ديني مواجه هستيم. نيهيلسمِ ديني اوجِ عصبيتِ مدرنِ ديني است. راديكالترين تركيبِ ايمان و تكنيك در اين نوع نيهيليسم به نمايش درميآيد. جلوهي هميشهبهيادماندنيِ تركيبِ معجزهآساي عصبيت و تكنيك، ۱۱ سپتامبر است. آفرينندگانِ آن مهندساني مؤمن بودند. مهندسيِ نيهيليستي، مهندسيِ ويرانگر است، مهندسياي است كه هنرش فقط در ويران كردن و فراخواندن به انهدام از سر كينهاي مفرط درآميخته با نااميدي مفرط است.
ادعا ميشود كه دين به نيهيليسم نميرسد. از متفكرانِ مسلماني كه با اين نظر و با بحثِ نيچه در موردِ مسيحيت از زاويهي اين موضوع آشنايي داشتهاند، شنيدهايم كه با غرور بگويند: مسيحيت ممكن است به نيهيليسم برسد، اما اسلام به چنين موضعي نميرسد، زيرا اسلام دينِ تركِ دنيا نيست، ديني است دنيوي و ضمنِ آخرتانديشي، آريگو به زندگي در اين دنياست. ما اما مدتهاست كه با يك نيهيليسمِ اسلاميِ تمام و كمال مواجهيم، كه بينشي با اين مشخصههاست:
اعتقاد به اين كه ارزشهاي اخلاقي جهانروا نيستند؛ خوب آني است كه براي خوديها خوب است.
اعتقاد به اين كه حقيقت حقيقتِ "ما"ست؛ چيزي نميتواند هم حقيقتِ خوديها باشد و هم حقيقتِ غيرِخوديها.
اعتقاد به اين كه خدا بهعنوانِ خداي رحمت فقط براي "ما" وجود دارد.
و نيز اعتقاد به اين كه جهان دورِ خود ميچرخد. آنچه ميبينيم تكرار ماجراهاي كهن ديني است. معتقدند و فاش ميگويند كه: اينجا بلادِ اسلام است، آنجا بلادِ كفر؛ ما صحابهايم، آنان دشمنانِ دين.
سازههاي اين بينش در جنبشهاي متعصبانهي پيشين ديده ميشوند. نو، تأكيدي افراطي بر نفي مطلق است، تأكيدي كه از تركيبِ انفجاري كينه و حسد و يأس برخاسته است: سيطره با شيطان است؛ آنچه هست شيطاني است؛ آنچه نيست خدايي است؛ خدايي در نفي است.
تقديسِ دينيِ نفي چون با تكنيك درآميزد، تروريسمِ نيهيليستي ديني از آن حاصل ميشود
نيهيليسم بيماريِ نخبگان است. مردمانِ عادي به اين درد مبتلا نميشوند. تودهي مؤمنان زندگيشان را ميكنند. دينشان را براي زندگيشان ميخواهند. برانگيختگيشان گذرا ست. در حالتِ تعصبِ شديد نيز به گونهاي با ديگران كنار ميآيند. زندگي ميكنند و ميگذارند كه ديگران هم زندگي كنند. ميدانند كه هركس سرانجام در گور خود ميخسبد. گروهي از نخبگانِ بركنده از متنِ زندگيِ جاري هستند كه از دين، الهياتِ سياسيِ مرگآوري را ميسازند. آنها تشنهي قدرت اند و قدرت را از سرِ نااميدي در نفي ميبينند و بس.
در دورانِ ما تبديلِ تعصبِ ديني به نيهيليسمِ ديني امري كاملاً محتمل است. زمينهي آن فراهم است. ذهنيگريِ مدرن در تركيب با توهمهاي كهن بدان راه ميجويد و اگر به عمل گرايش يابد، خواستِ خود را بر مداري تكنيكي پيش ميبرد، و چون چنين كند به تروريسم ميرسد. نيهيليسم موضعِ دينِ سنتي نيست. الهيات سياسيِ افتاده در تلاطمِ دنياي مدرن است كه به اين موضع منجر ميشود. اقتدارگراييِ دينيِ ايراني در پس از انقلاب گرايشِ قويِ پايداري به نيهيليسم نداشته است. بودن در مقامِ قدرت و ميل به ماندن در اين مقام، عقلانيتِ ابزاري را در جهتي سازنده به كار مياندازد. از نفيِ مطلق اجتناب ميشود، چون بيم آن ميرود كه چنين موضعي به نابوديِ دستاوردهاي قدرت نيز منجر شود. پرخاشگريِ متعصبانهي ديني اما در پرورشِ نيهيليسم مؤثر ميشود. مسؤوليتِ اقدامهاي نيهيليستي به گردنِ پرخاشگران نيز ميافتد.
قسمتي از مقاله ي ايمان و تكنيك - محمدرضا نيكفر
( آزاد كردن به معناي نگهداري كردن است، ولي ضرورتا مستلزم اين نيست كه به آنچه نگهداري مي شود آسيبي نخواهد رسيد. نگهداشتن واقعي امري مثبت است و هنگامي رخ مي دهد كه چيزي در ماهيت خودش رها شود، زماني كه ما آن را مشخصا به بودنش باز مي گردانيم و زماني كه به معناي واقعي كلمه آن را در محافظت آرامش رها مي سازيم.
عمارت، سكونت، فكرت – هايدگر )
No comments:
Post a Comment