Monday, February 27, 2006

جلق‌نوشت

مي خواهمت اي زخم سياه *


عشقي من پشت زانويت
زياد مثل يزيدم
با خنديدن سرم ميان دست هاي كودكان مرده ات
نه!
از لواط با خودم،
بر نمي گردم

واژن – واژه
و زن ميان نه
وزن ميانه را
مثل صداي من : تو
خال مي كند
يعني كه واژ نه مي خواهم
( وزن من تمام كلماتي است كه در من خالي شده )


2
در بيداري ام
بمير
تا خواب من بماند


3
غربت من كوچه هاي شهر زير دريايي ست كه سايه به سايه گمم مي كند، از كنار انجير و زيتون.
و حافظه پوست مي اندازد كنار كتاب.
اينجا آخرين رود به آخرين اقيانوس نريخت كه تا كنارش بخوابم.
بر مي گردم تا كنار خودكشي ام به تمام تماشاي جمجمه اي كه چشم هاش تا انداختن آخرين وا‍ژه ميان آب برد.
من كه نامه هاي ليلي به خودم بودم و خودم نبودم، نام ام بود كه در چشمهاي ات پرت كردم، آب برد.

آهو را مبخش *

كنار من كنار خوابي است به گل نشسته


4
نعره اي كه از آبشار مي ريز ريز ريز
شبيه كس زني كه

نفرت پشت پلكهاي بسته
جلق مي زند- يق ابروهاي تو
لاي قبله نم آي سينه هاي ات
نم آز برده تا صحراي زير سنگ خون
از حلق به زن
كه ني طعم ليز مغز مي زند- ان آيه هاي بريده از لب هاي زخم ِ زن داغ صداي كسي را

مي تركد

5
سيم تمام خاري كه دور سر من است
رد كف پاهاييست كه بر چشمهام
نعل بسته اند



از جلق نوشت يا نوشتن بي
هشتم اسفند هشتاد و چهار


* بهرام اردبيلي


- پي نوش: اتاقي از من با پايي از مچ شكسته آويزان؛ صدايي از گلوله نمي آيد.

No comments: