Monday, April 12, 2010

رجزخوانی / یکم.تعمید

لب چو آلودی به می 
بسیار می باید کشید


- طالب آملی 




رجزخوانی
یکم. تعمید


تمامِ آذر،
زهدان، زخمی گشوده بود به آب
و واژه تدارک نداشت به منت دست
میان فاصله اما، غربتی ی نقره ی تیغ، به تهدید مرموز رگ، آواز... آواز...
کدام پیراهن دنباله دارِ یکسره تا زانو، پوست را از ارتکاب نجات داد؟
که قرعه به نامی ست، نامِ معذب  
و فاصله از صعودِ نام که می آمد می ریخت در ترحم: بیداری
و خفته ی سنگین: کابوسهای لالش را

تمام آذر،
زهدان، زخمی گشوده بود: تورم مچ
خوابِ بلندی ست در آرزوش که سایه هاش از دایره ی مجلل برخیزند و به تازگی ش بریزند و معنای دیگری ش
خواب ندارد، لرزه ی بیگانه در آبگونه ی اندامش: اضطراب مکرر
- چمدان جای کبوتربازی نیست و چتر و دانه ی گندم
و مرگ لفظ آخر ماندن بود
آرام ندارد
استوانه ی قلبم پر از ماهی ست و شن و لبهای می مکد
وقتی که آغوش چراگاه خوب و آب شد
خاطره چشمش به یاوه های مستتر آویخته.



آذر هشتادوهشت
بازنویسی – فروردین هشتادونه
به میم.ب.ح
برای مجلد اعترافات 




پی نوشت - 

" بیهده خواب ِ پریشان طفل ِ ره را می کند بیدار،
وز نگاه ناشکیبایش
می فزاید بر درازی راه.
من که در این داستان نقطه گذارِ نازک اندیش ام،
فاصله های خطوط سر به هم آورده ی آن را
خوب از هم می دهم تشخیص؛ می دانم
که کدامین خام را خسته ست دل در این شبِ تاریک،
یا کدامین پای می لرزد به روی جاده ی باریک. "

شعر "پادشاه فتح" - نیما


انتقام از صورت دیوار می باید کشید