In the fierce flames the limbs of Mystery lay consuming
with howling
And deep despair...
- Night the Ninth;
Vala; William Blake
L'oeil tué n'est pas mort
جام، خاکستر و گوشت
فال : مغاک
- به مهیار ط
تاروت.
معتاد شدم سو. دیگر هر شب رفتم اتاق. نشستم.
کارت کشید، از مصطفا، بی که بداند؛ از من، بی که بداند؛ از او که همیشه میدیدم
حرف میزدم، هرگز نبود. همیشه رفته بود؛ گفت. بی که بداند. کارتها را میچید، دور
تا دور، روی زمین، روی تخت، نگاه میکرد، چشم نداشت نگاه میکرد، صداش... میکشیدم،
میچید، میخواند؛ گذشته، حال، آینده. – گِل. و خودش، بی که بداند. دیگر معتاد
شدم. معتاد بود. معتاد همین بود آورده بودندش آنجا، همین دیدن. بو. تصویر. صدا...
میچسبد. همهاش بازیست. گفت. میخواستم یاد بگیرم؟، میخواستم. میخواستم بخوانم.
بروم درخت، بخوانم. جام را بخوانم، شمشیر را، چوبدست را. شوالیه را بخوانم. شاه را
بخوانم، دیوانه را. ملکه را بخوانم، دیو را، ستاره را، خورشید را، کائنات... بروم
اتاق بخوانم. از او خلاص میشدم وقتی میخواندم، اگر خودم میخواندم. نپرسیدم چرا
میخواسته آنجایش را ببرد ولی. چرا همهاش سفر رفتن. همهاش سفر توی خواندن
کارتها، توی صدای گِل.
صبحِ سرودِ ماهیها.
چه دیدهام؟
ترسیدم.
چه دیدهام؟
ترسیدم.
زرافهای کنارم پشت میز، غذا میخوردیم. نه! خیلی
هم واقعی. خم میشد، پوزه به پشت گردنم میمالید. ترسیدم.
اس.جی هرمیت است.
سفیدها آمدند. جدایمان کردند. حبس کردند توی
اتاق. چند روز. نمیدانم چند روز... نرفتم درخت. ندیدم مونیک را. سو را. او را.
پشت در نشستم اس جی بیاید. اگر کارتها را برداشته بودم، ببینم حال هر کدام چطور،
تویشان نگاه اگر، میدیدمشان. میفهمیدم. یاد گرفتهام: سر توی دست گرفته، پایین
انداخته و شمیشیرها. شمشیرها. یکی بیاید. هیچکس. هیچکس نیامد. غذا آمد. نخوردم.
عق زدم. سفیدها تماشا میکنند. سفید وقتی عق زدم آمد، بازوم سوخت... ماندم روی
تخت. نمیتوانستم بلند شدن.
مناسک.
از پنجره رفتم. وقتی نرفته بودم درخت، تنها
نمانده بود. بو بود. چسبیده. مشت کوبیدم، دست حلقه کردم، نشستم، گریه کردم، سرم را
کوبیدم، کوبیدم، رانهاش. چرا. کی بود. برگشتم. بازوم میسوخت. زوزه... زوزه....
زوزه.
دیشب درخت موی آبی داشت. دیشب درخت خرمالوی آبی
داشت. دیشب درخت...
نخوردم. هرچه آوردند...
نمیدانم چند روز. نفهمیدم. وقتی باز میکردم،
چشمم، دهانم، بو میآمد. غذا شد بو.
و سکوت دندانهدار.
هرچه میگریزم - خیالِ... خیالِ.. - کشتن میآید.
هرجا. با من. به مونیک نگفتم. برای خودم میترسم. برای او میترسم. نترسید. فرار
نکرد جایی قایم نشد آمد. برایش نگفتم او که میکشم تو نیستی. و تشریح نکردم. به
وسواس میز را تمیز نکردم. ساعتها. آنوقت هرچه با آن میشد کشتن نچیدم. نگاه نمیکرد.
نپرسیدم تو بودی... با چه میکشی؟
روی میز:
دستمال.
چنگال.
دست.
سنجاق سر.
نشستم به دستهام نگاه کردم. انگشتهام. ساعتها.
دوتایی. خیره شد دستهای من. انگشتش را لیسیدم. نخوابیدم روی زمین، دیگر رفته بود.
باز رفته. دستش؛ اگر نمیخوردم... خوردم. سرم را بالا نیاوردم، بالای سرم نبود،
فکر نکرد داشتم شنا کردن. نگفت. ماهیام. نگفتم. با یک چشم نگاهش میکردم، ماهیام.
یک چشم.
سفید آمد، زمین را بغل کرده بودم... کندندم، آنها.
بازوم سوخت.
دوباره توی اتاق.
توی اتاق فکر کردم بروم درخت. از پنجره بروم
درخت. از پنجره میرفتم درخت آنها نمیدانستند. به اسجی فکر میکردم، به سو فکر
میکردم، به مونیک فکر میکنم. به درخت. توی کارت نگاه کردم.
سو... ملکهی جام... است.
میخواستیم با قایق رفتنِ پرو، یادش هست؟ و غرق
شدن یا گم شدن. حالا چنان بیزارم از... بیزارم.
آسمان لبش را میلیسید.
شوالیه.
وقتی پیدا کردند نمیدانستند اول کسی دیده بود،
من بودم. به روی خودم نیاوردم. سرم را انداختم پایین به روی خودم نیاورم. اسجی به
شانهام زد. جوری زد که سرم... سرم را یعنی نیندازم. تقصیر آدم افتاده بود، تقصیر
شمشیر بود. تقصیر سفر بود. جسد کبود بود تکه تکه جاهای تنش. لخت بود، جز دستمالی
آنجاش. گلویش بریده بود. خون نبود. وقتی دیده بودم سوزنها را دیده بودم. پوست
سوراخسوراخ بود، سوزن نبود. موهای کنده بود. همه را صدا کرد سفید. شوالیه را وسط
اتاق. آنقدر میخورم. میخورم تا بالا بیاورم. که بنشینیم. دستور داد. دورش
نشستیم. سفیدها دور تا دور. میدانستیم نگاهمان میکنند. داشتند نگاهمان میکنند.
دارند. چشمی به مونیک نگاه کردم. چشمی به سو نگاه کردم. چشمی به اسجی نگاه کردم.
یک نفر باید شروع کند. هیچکدام نمیخواستیم.
آن وقت تاریک شد.
دویدم رفتم درخت ببینم هنوز هست. من که دیدم
آویزانِ شاخهی آبی، تلوتلو میخورد توی آواز باد. صورتش ماهیست. لرزان دستم را
دراز کشیدم تا ماهیش، لمس... کنم. روی گردنش انگشت کشیدم پایین، سینهاش... معلوم
نبود قبل از من کسی دیده بود. کسی آورده بودش آنجا آویزانش کرده بود. معلوم بود
کسی دیده بود قبل از من. نه من نبودم. از پشت درخت را بغل کردم. سر کوبیدم. پیشانیم
ترکید. سبک رفتم. بیدار شدم توی اتاق.
سور سوک.
روی صورتش، اول اس جی، دهانش، خم شد، ولی نه
دهانش. چشمهاش بسته بود. چشمهاش که بسته بود مثل او که دراز افتاده بود چشمهاش
بسته بود، خودش بود. اس جی. ما هم نگاهش میکردیم، مثل آنها که از یک جایی همهمان
را. دهانش را باز کرده بود اس جی، کج کرده باز کرده بود. مونیک دندانهایش را میفشرد
صداش را میشنیدم. فکر کردم چطور نترسید، فرار نکرد. فرار نکرد. نکرد.
آن وقت موسیقیی مهیب شد، پنجره، دیوار. دندان.
مونیک طرف پایش روی زانو نشسته بود. دهانش را
برد لای پای مرده. چشمهاش بسته. بسته که بود مثل او بود.
من طرف قلبش روی زانوم. دهانم را بردم به دست
مرده. چشمهام. بسته. بسته که مثل او. او بودم.
او که روی سرش خم بود. حالا دیگر پیشانیش.
سو طرف قلبش روی زانو. دهانش... دست دیگرش.
چشمهاش بسته که او بود.
نگفتم چطور که من هم طرف قلبش.
آنوقت دندان... پوست... دندان. پوست. دندان..
پوست... دندان.... پوست.... دندان.... پوست..... خون.
سو گریه کرد. مونیک، جیغ کشیدن... جیغ کشیدن. با
خودم ور نرفتهام... ور نرفتهام... ور نرفتهام... عیب ندارد. دوباره...
دوباره... دوباره... دندان... پوست... دست.... گردن.... پیشانی... مو.... ران...
جیغ کشیدن... گوشت... ور نرفتهام... پوست... چشم...
دستمال را کنار زد مونیک... آنجا نداشت شوالیه و
جیغ کشیدن.
بالا آوردیم، دهان هم را لیسیدیم، توی دهان هم
آوردیم. نگفتم آنجاش. آنجاش نداشت. مونیک را خوردم. گوشهی لبش زیر دندانم میترکید.
سو از پایم بالا میآمد، پشت زانوم را دندان گرفت. میترکید. او، او از شکم من، از گونهی
مونیک، از پستان سو، میخورد... میترکید. صدای خوردن و بوی خوردن و مزهی خوردن و پوست کشیدن
به خوردن. التماس خوردن. نالهی خوردن.
سفیدها آمدند. هر کس را بلند کردند. دیدم عروسک
را، شوالیه را، بردند... بازوم سوخت.
No comments:
Post a Comment