Monday, January 14, 2008

از فصل اوهام - کتاب سور

و گذشتن یعنی دور رفتن
و دور رفتن یعنی بازگشتن.

دائوده جینگ برگردان ع.پاشایی



پراکنده
از فصل اوهام - کتاب سور


از آن درخت که می شناختی، برایم بگو. از خویشاوندی ت با برگ. که از طرح های من بالا رفتی، روزی، و صدایی پایینِ رفتن ات می شکست. آن صدا را به من بده. بازگرد.
برایم بگو، از آنهایی هستی که در تو زیستن، سخت مرگ می خواهد.
و تو بازگشتی. صدای برگ زیرِ آمدن ات از نفس می افتاد. به من گفته اند کلمات به صدا حساس اند، و از آنها، گاهی، صدایی می لرزد، که یعنی کسی بیاید، و این حرفها را به خاطر داشته باشد، و بشنود، و وقتی آن کس من باشم؛ می گویم وقتی با خودت حرف می زنی هم، می ترسم که صدایت شیفته ات کند، که یعنی صدای آمدنِ باد را نمی شنوی و از تو بازگشتن، کارِ من نیست. به من بگو، از هراسِ رنگهایی که از خط خارج می شدند، از آن بالا که می شناختی. رگه هایی توی دست هست که بعد از سالها می شناسی، رگهایی توی پوست که تا کسی، به من می گویی آن کس باشم، من هستم به پوست نیامیخته باشد، خونِ عبور نمی گذرد. هرکجا باشی، دعای ثبت می خوانم، آن چه برای خواندن اش، صدایم می لرزد، یعنی بمانی. آنوقت به تلخی گذشتن روزها می گذرد... گذشتن شبهای دوری و تنها پنجره ای که نظاره ات می کند؛ از آن پنجره، از درختی برایم بگو، که خانه ام بود. گذشتنِ رویا.
دهانم سینه ی بادام می شود، وقتی خطوط برهنه ی تلخ زیرِ لبهام لیز می خورد؛ سینه ی راه. تنها که از من می روی، بالاتر. که در آن مردی با تبر به بازوهام می آویزد، و خونم را بالاتر، می نوشد، که حنجره اش شکوفه می شوم، و بر پهنای صورتت جاری. به جایی پرنده ام که آواز آبی ست. از آن مسجد که زانوهایم را می شناخت، آن روزها.
وقتی تمامِ آب، صدای تنهایی ست. بخار در این اضلاع حیوانی حجم می شود.


بیست و سه دیماه هشتادوشش



No comments: