Friday, February 10, 2012

جفت پاره / درآمد. جنوب


"جفت پاره"

به می: و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند، نجلا! – نیما


درآمد. جنوب

وضع ندارم، وحشت و اضطراب و وسواس. می‌روم حمام، تا غذا درست کنم؛ همه‌چیز بوی نفت، پیاز و شامپو، نان... که در پیش آینه، موهایم را می‌کنم، با دقتی گزاف، وقتی، ساعتها، موهایم و همه سفید شده، با ناخن پوستم را، توی سرم، کندن، خندیدن، از آینده و هراس، از پوست. هیچ بهتر هم نمی‌شود که آدمها را نبرم و مخفی شوم، وقتی می‌شوم، می‌ترسم و بیرون که می‌آیم، و به صدای خودم گوش می‌دهم وقتی حرف می‌زنم، با هرکس، یا می‌نویسم و دوباره می‌خوانم و صدایم. پس
می‌خوابم.
توی خواب...می‌آید
اما به تو گفتم یک جای خاصی‌ست، جغرافی خودش را دارد که بیرون از خواب من نیست. قدیم‌تر می‌گشتم روی نقشه، کجاست، نیست و نمی‌باشد. چه چیز را. مسجد سوخته‌ای‌ست که مردم تویش، در تاریکی با موسیقی گور، توی هم، روی هم، با هم، ناله‌ناله، می‌ریزد، لذت و پوستی، لذت و لزج، و تن و توی تن، و هیچ‌کس، از هیچ‌کس پیدا نیست، اورجی، روی هم و کام و وقتی روشن می‌شود، یکباره روشن می‌شود، خواننده‌ای که موهای بلند داشت و گیتار، عمامه‌ دارد و شمشیر و می‌خواند، خطبه‌‌ی قربان می‌خواند، چه می‌گوید، نمی‌آید، صدا ندارد، سر دارد، توی سر بی‌صورت و قد بلند و دهان بی‌جمله، قرآن، قرآن،

خذوه
و غلُوه
مردم با خنجرهایشان، مردم با دست‌هایشان، مردم با فریادهای‌شان، با هراس‌شان، با برزخ‌شان، سر هم را و تن هم را و بازوی هم را و دست هم را و پای هم را از مچ و از ساعد و گوشت، گوشت


ثم‌الجحیم صَلّوه *
می‌برند و سرهایی همزمان، دستهایی،
پایی، سینه‌ای،
بر زمین افتادن و دیگر هرکس بی‌سر، و سرهای گرسنه، به تن‌های بی‌تن هجوم و گوشت، گاهی گوشتِ خودش را، به نیش می‌کشند و بریده‌ها از حلقوم بریده مثل از چرخ‌گوشت، آن مرد با شمشیرش، با ریش بلندش، با صورتِ بی‌صورت: صداش، دنبالم می‌دود، می‌پرد، می‌گیرد، می‌نشاند، دندانش را، صورتش را، حلقم را...  
می‌پرم. وحشت و اضطراب و
وسواس


امیر حکیمی
دهم فوریه 2012

* گیریدش و زنجیرش کشید، پس به دوزخ افکنید. (قرآن 69، 30-31) 

No comments: