Sunday, September 29, 2013

بازخوانی جان متروک میم.فرزاد / نخست پاره: محاکمه


                                          «پس حافظه خزانه‌ی وهم است، 
                                           مانند خیال برای حس مشترک.»
                                                                              از تعریفات جرجانی 


"باز-خوانیِ جانِ متروکِ میم.فرزاد" *
نخست پاره: محاکمه


آقای فرزاد سوگند خورد. دست روی کتاب گذاشت و سوگند خورد جز حقیقت نگوید. نفسش بالا نمی‌آمد بگوید جز حقیقت چیزی نخواهد گفت؛ پشیمان شد چرا پذیرفته؛ چرا گفته می‌آید گواهی می‌دهد. تردید و عرق بر پوستش راه گرفت... چیزی توی شکمش، جانوری انگار: هولی مبهم، آوازخوان که سرش آنطور همهمه و فکر کرد احشایش را می‌خورد که آن همه درد، می‌پیچید. سر بالا نیاورد، زبانش را چرخاند، سعی‌اش را کرد، لبهایش به هم چسبیده و دندانهاش، دندان‌هاش را نابخود سخت به هم می‌فشرد. هرچه کرد صداش برنیامد که "جز حقیقت"... نشد. نمی‌خواست. شاید. مدیر گفت نمی‌تواند صدایش را شنیدن. صدای مدیر از دور، خیلی دور، فرسنگ‌ها دور. خودش نبود آنجا؛ اینطور فهمید. چشم بر هم نهاد. به سیاهی پشت پلکش خیره شد. پلک گشودن، توی نور شدید، مدیر را دیدن، بچه‌ها دورش حلقه ایستاده، گوشه‌ی حیاط... نزدیک کاج یکدانه‌ی توی حیاط، لوله‌ی فلزی، آنطور که آن بار دیده بود، این بار دیگر دستِ مصطفا نبود، دست مدیر بود لوله‌ی فلزی‌، خونین، نه اینکه دستش باشد، لوله خود دستش بود، دست نبود؛ و هاج و واج زمین را نگاه می‌کرد. آقای فرزاد حلقه را شکست، پیش رفت، خون را روی لباس‌هایش، چکان از دست فلزی که دید، فشرده شد، تندتندِ ضربان، فریادزنان: بروند کنار! بروند کنار! به صورت بچه‌ها نگاه می‌کرد، دنبال زخم، دنبال شکستگی، دنبال رد خون. ندید، نیافت... دست را گرفت، لوله را و آن وقت پی‌ نگاه‌ها روی زمین: لاشه‌ی گربه‌ای در خون می‌تپید، جان نداشت و گرم...
نشست...
ضربان تهوع شد.
قارقار کلاغی از کاج و بچه‌ها که دیگر داشتند او را تماشا می‌کردند.
برگشت توی صورت قاتل نگاه کرد: صورت بغض داشت، صورت زار داشت... صورت مدیر شد: مدیرِ قاضی؛ تمام زورش را توی عضلاتش جمع کرد، لبهایش، زبانش، دندان‌هایش، تا شنیده شود: سوگند خوردن و جز حقیقت نگفتن.
مدیر به صندلی‌ای در گوشه‌ی سالن، اشاره کرد و از آقای فرزاد پرسید آیا دیده بود آن پسر گربه را کشته باشد؟
فرزاد، یکه خورده، خاموش ماند.

  

* باز-خوانی برابر representation نهاده شده. 

No comments: