Tuesday, January 25, 2005

رودخانه که مي گذرد زير پل
مال تو
دختر پوست کشيده ی من بر استخوان بلور
که آب
پيراهنت شود تمام تابستان

- بيژن نجدی -


او چيزهای زيادی به خاطر نمي آورد. به آرامي، شمرده و راحت حرف مي زند. انگار بارها تمام اين چيزها را تکرار کرده.
مي گويند به اين علت بوده که من چيزهايي را که فراموش مي کنم را در دوره های زماني متفاوتي تکرار مي کنم و همين تکرار باعث مي شود که فراموششان کنم. شايد همين دليل کافي باشد برای اينکه اين ها را اين طور اينجا برای کسي بنويسم که باز وقتي مي خوانم، متوجه تغييرات جزيي در کل روند تکرار آن اتفاقات هميشگي باشم.

No comments: