Wednesday, April 12, 2006

یای احمد / از در - یا - ها

گاهي بره نه اي به خوابم مي آيد
مثل زحل كه ضايع طواف چشمي است
سير
وزن سري كه از تمام ام افتاده
- و زن تمامي كه از
افتاده –
بروم از يك دل- تا
پيدا
كه ريشه اش در باتلاق به تو- ان نباشد
كنم تا
چون انتظار
نه
ديگر تحقيرت نمي كنم
سفيد
مثل زانوي وا‍ژه اي كه تن ندارد
بي و
زن




كلبه اي در شن شبيه تمام خوابهاي بورخس در بوينوس آيرسي كه شهري است با ميداني خيالي از ابولهول نگاه تو در وسط، صورتي سنگي، و خيرگي كه در حجم معلق مانده به بازگشت مثل ملا احمد نراقي تا نزديك چاه با معراج و صفحاتي از اخلاق ناصري در نوري از آتشي كه بر " الزجاجة كانها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة زيتونة " ( س نور) بر دستش
و كلبه اي از شن با صورتك هايي از رد انگشت هاي بورخس پيري در دالان كتابخانه اي از استخوان جسد ددالوس در آكسفورد شعرهاي كودكي كه از خوابش با رد اثر ناخن هاي هرزه ي عصايي سفيد، بورخسي خاكستري مي زايد
مي سوزد
مي سوزد


" به ياد صخره اي باش كه از آن جدايت كرده اند و سياه چالي كه از آن به درت آورده اند " ( جنس گيلاس – جانت وينترسن)


از آينده ي كلمات كه روي تنم مي ليسد، روي تمام زانوي بسته ي تو نشسته بر پوزه ي خوكي در قيف مني يا مغز استخواني كه در بيداري به برهنگي خوابي مي كشاندت ازين سكوت كه بر پلكهايت افتاده در اتفاقي كه از ديوارهايت رد نمي شود از گذشته ي كلماتي كه اين جا در حال تو به استمنايي كه طلب است + عرياني واژگان بي پيكري درين همه آشفتگي گوشه نشستن از زخمي كه حروف، مثل اعداد بر تن چوب مي برد، در مغزي كه ترشح مدامي است از انگشتي كه بر استواي كون عرق كرده ي زني كه جاي زا به زور مي ريند كشيده مي شود و کودكي كه در تاب بندي پاره در ميانه ي گهي مادر- زاد از ارضاي پنجره اي كه خودش را پس مي اندازد، تكثير مي كند " قبلن اسمي داشته ام اما فراموشش كرده ام" ( جنس گيلاس – جانت وينترسن )




( گفتني كه گفتم به تويي كه از يا صدا كردن ات نمي آيي پشت صدايي كه بر نمي داري تا مبادا خودت را در فاصله ي اين حروف پيدا كني كه مگر از ترس مثل چشم گشودن از اينكه افتادن: كجا؟ و وحشت گنگي اين صداها كه به تو نوشتني در خوانشي كه نمي تواني: دست كشيدن بر حروف سنگي در تاريكي، گم شدن/ گشتگي در يا، يايي براي صدا شدن براي صدا كردن. = دالي اصم كه تورمي است در دهن.


يك. شكستگي ( + ور) راوي.
دو. " بايد شهامت نشان دهند و قواعد هنر و يا داستان سرايي را كه از پيشينيان آموخته اند زير سوال ببرند. در اين صورت، بزودي خواهند ديد كه اين قواعد چيزي جز وسايلي براي فريب دادن..." ( لیوتار)


در خلاءي كه از خودم با آينه ( جاي خالي دال) به دنبال اشتراك ريشه ي اخلاق با آفرينش گشتن پشت واژه هايي كه از جنس افتاده اند، سايه هايي شبيه گورهاي آناني كه
شبيه فيلم هايي از اريك رومر كه صامت باشند، تبديل شدن انسان به چيز در كنار ديگر چيزها و جلوه ي رنگهايي كه از چيزهايند و با حذف چيزي صامت كه لبهايش تكان مي خورد، بدون صدايي كه از آن بيايد يا حذف نام از روايت ( مثل اينكه اسم ها را از من بگيرند: مارشال پتن. ابن عربي. بودلر.فردينان.) نه تنها رنگها كه چيز بودگي شان به قاعده ي حذف موثر، حذف مي شوند؟ تو از به اشتراك گذاشتن چشمهايت با آنها، حذفشان مي كني، با تصويرها، رنگها، كساني كه بر ميز همسايه نشسته اند. قدرت بازي حذف يا قدرت بازي با حذف بازي


سه. جايگزيني حروف با اعداد
آيا الگوي نمايش بار از دوش نويسنده بر گرده ي بازيگر مي اندازد؟ سايه ي تماشاچيان نمايش داده مي شود. داستان به صرافت مي افتد، شما به پشت صحنه فراخوانده شده ايد. " مگر اينكه باور داشته باشيم هنر تجلي نبوغ فردي است" . تقلاي عزلت نشيني، وارونه ي گذشته ي آن چه در گذشته بورژوامنشي ناميده مي شد در زماني كه به خاطر نمي آيد.


چهار. پيكره بندي ،‌ كد گزاري ، رمز گشايي
مترسكي جديد بر ديگري قديم – اسم فاعل از آينده – بار كردن
" مي دانيم كه نمايش نامه يا پرده ي نقاشي همواره ناشي از كمبود وقت است " ( دريدا)




از در "يا" هابيست و يكم فروردين هشتاد و پنج

از نام (ه) پاره
بيست و دوم فروردين هشتاد و پنج









کامنت:


الف : گنداف – گولوم


ب : می خوام بکنمت مرد: عشق


ع ح :

پلان کون
دم اسب عرب چرب می کنیم برای نمایش.

پلان دوزخ
_دوربین ثابت. بچه های زیر پنج سال نگاه نکنند.

پلان ویسکی
جو آب می دهم به خیال مستی.

پلان رقص
ایستاده شاشیدن روی صحنه لخت.
پلان گریه
با قهوه ی تلخ.

پلان کردن
سکانس اول برداشت دهم: _ >>>>>>>
سکانس اول برداشت یازدهم: _ <<<<<< سکانس اول برداشت دوازدهم: _>>>>>>
سکانس اول برداشت سیزدهم: _ ********



من : نقش مقابل رو پیدا نکردم اما هری هالر رو دیدم: کیرم تو کونم؛ با ما هم قافیه بود!


ج : از بوی تنت نفرت دارم. از طعم دهنت که مزه ی لاشه می ده.


... : بدون سانسور. بدن سانسور. بدن سان سور. سور بدن سان. بدن سور. سور بدن...

No comments: