Tuesday, April 25, 2006

نامه / به امیر



"... در سن هجده سالگي که دوران دبيرستان را طي مي نمودم، سيل افکار متلاطم مرا به اين سو و آن سو مي کشاند و در زمان جنگ دوم جهاني که چپ گرايان در کشور نفوذ داشته و با بودن ارتش شوروي در شمال، حداکثر تلاش خود را نمودند و بي خدايي را رواج دادند، چه بسيار که به آن گرويدند..." ( تکه پيرنامه اي به سبيلي جوان - بي حاشيه ي پشم )


پستان بريده ي مادر بر ديوار و تمام عکس هاي او – ضميري که جنس بر نمي دارد، به انتخاب فرصت مي دهد آنوقت گفتم زبانم جنس ندارد؛ او خودش را پنهان مي کند پشت ارجاعي که ندارد – و پستان بزرگ بريده ي مادر بر ديوار هي ساک مي خورد از لبهاي او – لبه هايي سرخ بر لبهايي سفيد سر مي خورد ( زباني که از تکرار بوي ارتجاع مي گيرد در ياد تمام کارهاي پرايزنر، صداي قطع نخاع او ) – شبيه آفتاب پرستي که بر ديوارها در به سايه اي چانه مي سايد... پا


" ... و آخر هم بسياري از جوانان دست از تحصيل برمي داشتند و فقط به مطالعه ي کتابهاي چپي ها مي پرداختند. کساني را مي شناختم که خود را با استاد تحصيل کرده دانشگاهي هم سطح مي دانستند و ادعاي بزرگانه اي مي کردند؛ مثلا يکي از بستگان خود من که خود را استاندار مازندران مي خواند و عملا در حزب توده کار استاندار را انجام مي داد..." ( از همان نامه)


" ليبرتني پيدا نمي‌شود که حداقل کمي در شر غرق شده باشد و نداند جنايت چه تاثير مهيبي بر حواس ِاعمال مي‌کند و چه زيبا آب آدم را مي‌آورد." ( مارکي دو ساد – صدوبيست روز سدوم )


کلمات منقطع ناله مي کنند - > من واو او و هوس انگشتهاي زيباي کشيده اي در گلدان
گاهي چيزها از عکس مي آيند مثل مرگي که ديگر عکس نيست. زنده زنده بريدن عکس ها از ترس و نعره هاي توي خواب و عرق. عصبيتي که از واژه ها مثل بوي تند شراب توي صورت کسي که تمام زن را از، حذف مي کند و ها کردن: حذف تمام او با عکس هاي بريده که روي چشم ليز مي خورند: خوني که در جمجمه مي آيد. همراهي جنايت با جنابت در لحظه هاي سادي، مثل صرع


" – اين را خودم بدون شما مي فهمم که بيمارم، گرچه واقعا نمي دانم چه دردي دارم. به نظرم از شما سالم ترم. اما از شما نپرسيدم که آيا معتقديد که اشباح ظاهر مي شوند يا نه؛ بلکه از شما پرسيدم آيا به وجود اشباح و رويا معتقديد؟
- به هيچ وجه معتقد نيستم.
سويدريگايلف در حالي که سر را قدري کج کرده بود، گفتي با خود زمزمه مي کند:
- آخر معمولا به شما چه مي گويند؟ مي گويند: بيماري، بنابرين آنچه مي بيني وجود خارجي ندارد و رويايي بيش نيست. من موافقم که روياها فقط بر بيماران ظاهر مي شوند اما اين تنها ثابت مي کند که روياها جز براي بيماران قابل رويت نيستند، نه اينکه اصلا وجود ندارند. " ( داستايووسکي – جنايت و مکافات )


" ... و تا جاييکه در خاطر دارم عده اي در اين راه نابود شدند چه مي پنداشتند که مردم روسيه خوشبخت ترين مردم دنيا هستند و بهشت برين آنجاست، ازين رو از شمال مخفيانه راهي آن ديار شدند و در مرز ايران و شوروي به گلوله بستندشان، کشته شدند... " ( از همان)


چه کسي در خواب هاي او اره مي شود، چه کساني؟
چه کسي در اوست که اره در دستش؟
زني کنار خيابان ايستاده است؛ مرد مرده مي خندد.


از نام (ه) پاره
پنجم ارديبهشت هشتاد و پنج

( سگهاي زرد در خيابان ها ول مي گردند
و در همان حال ونگوگ کفلمه مي کند
دخترها جوراب هاي نايلوني شان را به پا مي کنند
و در همان حال ونگوگ کفلمه مي کند
در يک مزرعه کسي او را نمي بوسد و حتي بدتر
و گاه حتي بهتر از آن او را در خيابان مي بينم
مي گويم : چطوري رفيق؟
مي گويد بي خيال و به راه خود مي رود
يک قلمو يا بهتر: موجودي که از عشق به خود مي لرزد
مي گويد: اينجا هيچ خبري نيست دلم مي خواهد از اينجا بروم
اکنون همه به آثار او مي نگرند و به او عاشق مي شوند
ونگوگ ازين گونه عشق نصيب برده است از آن عشق ديگر اما هيچ سهمي نداشته است
او خوب مي داند که چه ناکام از دنيا رفت )


- طرحي از مجموعه طرح هاي نويسنده طرح هايي از چارلز بوکوفسکي / روزنگارهاي نويسنده به زبان تصوير -




براي ح.س :


کلماتي هستند که لذت شان را از دست داده اند. کساني که دقت شان را در جا به جا (ي)ي اين کلمات از دست داده اند. چيزهايي که جاي شان را در آشفتگي اين کس ها از دست داده اند.
در طبقه ي آينده ي ويتگنشتاين اول جايي براي اعداد اصم در نظر گرفته مي شود، جايي براي من روي صفر زير راديکال و مرگ شادمانه ي دموکراسي زير دندان انتزاع <<- سکوت کاغذ
شايد ويرانه اي که تو – من رويش ايستاده ايم هماني کلماتي است که معکوس ندارند، کلماتي که در آينه همان خوانده مي شوند: نامي براي پيدا کردن آنچه هستيم؟ يا پيدا کردن نامي براي آنچه؟
صورتي که در باد ورق مي خورد، گذشته را در آينده پهن مي کند.


هر کجا مشتي گره شد، مشت من
زخمي هر تازيانه پشت من
!

No comments: