روز دوم :
به یاد داری
کرم های گزیدهی فراری را
که از جلبکیدن
دوشنبه میآیم
شاخهایت را میشمارم
و
فواره میشوم
- از نوشته نمیایستم، نوشتن در امید، نوشته در خواندن زندانیست؛ هنوز هراسها به اندیشهی نگریستن، سخن گفتن؛ نوشتن به خواندن پناه میبرد و آن به سکوت و در سکوت، رابطه سرگردان ........ میماند. فاصله ایستادن کلمهست در ذهن به قامت و هیجان نعوظ است - راضی شدن – نعوظ مردمکان نرد باخته : واژهها به سفارش، منتظرند.
عینکم را بر که میدارم، در رو به رو نشستهای
امید در نوشتن آدمها ساخته میشود، آدمهای باز سازی شده به زندگی میریزند، آدمهای ریخته
از چشم باکره، منی تازه میجهد
بر دشت گل گاو زبان
تو – رنج رسیده
مثل پستانهای بادام
بیقواره، تاریخ ندارند، میگذرند، شبیه سیبهای گندیده بر جاذبه
فنجانهای خالی کبره بسته
فنجانهای لال که از لبانهات میگیرند
خانهگی کردن جا و پشت غیبت روحانی، گردیدن. صدای آب، کویر بایر را به لهیب میکشد و باد ِ در فاصله سرگردانیست.
خط میزنم این جشن بزرگ عروسکها را و این خطهای خورده را : پیچک متنهای گسستهای که صفحهام را هاشور میزند. –
سلام
شبح زندهی انتزاع
آلت رسم
در شعاع ترکیدن
بشارت گسیخته
که چون خزه میگسترانی
صفحهها بر صیقل استخوانی این
هاون کوفته
از خاک
کفههای مسین این ترازو
از طاقت صداهای زندانی
به مکالمه نمیرسد
کفههای مسین خواب ترازو
و سهم اضطراب هر کرم
از گشودن کتاب
نام ریختهایست
رس ریخته بر قاموس دایره
دوشنبه میآیم
آنجا مینشینم
و شاخهایت را میشمارم
عروس سفال
با زخم های صاعقه
دایره دایره
دایره های مربع
دایره های تلخ کرشمه
دایره ی معلق طناب
و ساحت اندوه
در استوانههای مرتب
کمان نگاهت
نشستن را پاره میکند
این یاد -
داشت هاست
حوصلهام نمیریزد
و کوه که در رگهاش
چنان عبوس بود
حالت گره خوردن را میانباشت
دیوانه، از هذیان که بیافتد
دیوانه میشود
و فاصلهی سنگ
لحظه را حرام میکند
در با سنگ
به اندازهی دو سیگار و یک شیهه
گهوارههای آبستن در شکاف باستان
تا دوباره مردمکانش را ننشینم
دوشنبه میآیم
نخواهم گریست
و شاخهایت
شرافت علف
تمام قبرستانیست که در شیارش نقر شده
و شرافت علف
شبنم واژه هاییست
که در کپسول این خود - نویس خشکیده
و شرافت علف
در لهجهی راکد آبیست
در واحهای ناممکن
برای خوابهایی که نمیتوانم بگریزم،
قوهای ناتمام و بیشکلهای مبهم
هزار قهوه مینوشم
برای ندیدن
از خطوط ستارهی داود بر سنگ الکساندر *
25 و 26 مهرگان 85
* سنگ الکساندر به رنگ اطلس آبیست که از نور ستاره بر میگرداند.
No comments:
Post a Comment