هفت آواز در سایه ی شمع
ششم : تابوت
خون که می شود پارو
بازو در آب
برادر کو
گونه ی تبر
به ماه کامل
پس هرچه سرخ
از حنجره اش می جوشد
آن شب تعمیدی
رگهای دریا به دیوار می رسد
و حتا فانوس جنازه ای ست
در هرچه زرد̊ انگشتی
مچاله آوازش
که به هنگامه ی برائت دریا
می کوبد
اسبهای فراری
به کودکانشان، لاشه به لاشه
زخم طاعون می بخشند
رگ از بازوی تبر
تا کلاهِ ماه
بالا می رود
و هر شیهه
برادری ست، بسته به آب
تا از هرچه دیوار بگذرد
آوازِ اوست
تنی تازه در جان خاموشش
وگرنه نان بهانه نیست
- وگرنه نوشیدن –
پلکِ بلندِ بستری ست دانه دار تا تبعید
دو.
در آغوشش کوزه می موید
تا ماه کامل
که خانه به خانه آواره ست
دستانش را
جایی به آب برساند
سه.
هر خاک گونه ای در خاطر دارد
برمی خیزد و پشت می کند
بازو که می افتد
دهانی گوشتی
گشوده
فانوس مرثیه ای ست
هرجا
برادر کو
تا بازوی تبر
بوسه ای ست
دستی در آب
برای ماندن.
به ناتالی
مهر هشتاد و هفت
ششم : تابوت
خون که می شود پارو
بازو در آب
برادر کو
گونه ی تبر
به ماه کامل
پس هرچه سرخ
از حنجره اش می جوشد
آن شب تعمیدی
رگهای دریا به دیوار می رسد
و حتا فانوس جنازه ای ست
در هرچه زرد̊ انگشتی
مچاله آوازش
که به هنگامه ی برائت دریا
می کوبد
اسبهای فراری
به کودکانشان، لاشه به لاشه
زخم طاعون می بخشند
رگ از بازوی تبر
تا کلاهِ ماه
بالا می رود
و هر شیهه
برادری ست، بسته به آب
تا از هرچه دیوار بگذرد
آوازِ اوست
تنی تازه در جان خاموشش
وگرنه نان بهانه نیست
- وگرنه نوشیدن –
پلکِ بلندِ بستری ست دانه دار تا تبعید
دو.
در آغوشش کوزه می موید
تا ماه کامل
که خانه به خانه آواره ست
دستانش را
جایی به آب برساند
سه.
هر خاک گونه ای در خاطر دارد
برمی خیزد و پشت می کند
بازو که می افتد
دهانی گوشتی
گشوده
فانوس مرثیه ای ست
هرجا
برادر کو
تا بازوی تبر
بوسه ای ست
دستی در آب
برای ماندن.
به ناتالی
مهر هشتاد و هفت
No comments:
Post a Comment