تصدقت گردم
چه فرق میکند کجا. به تو که مینویسم، تو کسی "آنجا"
نیست، پس لابد تفاوت نمیکند [!].
گویند آفت ملک شش چیز است، اول حرمان... (کلیله
و دمنه)
امروز دیدم پیرمردِ اوجی را آوردهاند بگوید غلط
کرده گفته حجاب کلاغ سیاه است و کبوتر سفید نیست، به زبان بیزبانی هم اضافه کند اهل دود و دم نیست، اهل شرب خمر نیست، اهل
پاکیزگی و طهارتیست که هرکس، "بروید از خودشان بپرسید"، میداند. برای
همه این گفتنها پای نیما را هم وسط کشیده، افاقه نکرده، پای مادرش را هم وسط
کشیده. یاد شماره اول نشریه نامه بانوان، یکم مرداد 1299، افتادم که شهناز رشدیه (آزاد) نوشته بود:
"چه چیز است که نمیگذارد و مانع میگردد
از این که با دیدهی بینای خود ببینیم، با گوش شنوای خود بشنویم، با پاهای سالم
خود در شاهراه ترقی قدم زنیم؟ آن عبارت است از حجاب موهومات و قیدهای کهنهپرستی
[الخ]"...
آن وقت برای این "حجاب" که نوشته بود،
رفتند جلوی انتشار نشریه را بگیرند مگر که آن حجاب را توضیح بدهد در سرمقالهی بعد
که نه حجاب زنان منظورش بوده! حالا ببین نزدیک صد سال گذشته، شاعر بینوا را به
خاطر کلاغ سیاه و کبوتر سپید، اینطور شکنجه میدهند، بیاید بگوید شعر نیمایی خوب
است، هنوز میشود گفت و یاد من از پی "هنوز در فکر آن کلاغم در درههای
یوش" برود و یاد تو که بیایم اینها را برایت بگویم، که کجایی.
بعد هم دوباره فکر کردم، نه! من عصبانی نیستم. یا
من هم هستم، اما یک عصبانیتی فروخورده در تو هست که انگار با هراسی مناسبت دارد.
این را میخواستم بگویم، فراموش کردم. و مناسبتی با تسلیم شدن و تسلیمِ تسلیم
نشدن، نشدن یا برعکس. ولی هر چه هست ناگزیر، گریزی میشود به انزوایی که به حرمان
مقید است، که ویران میخواهد. این ربط به روسانتیمان ندارد، به سلف-لوثینگ و به
بیزاری از خود و به بیحوصلگی متصل است (نکند روسانتیمان هم به عبارتی همین باشد!؟)؛ و این مواجهه را، قبلن هم گفتهام، معوق میکند.
اینها را فقط به تو نمیگویم، به خودم؛ اصلن این "تو"، "من"م.
مثل آن بلانشو که نوشت: "وقتی تنها هستم، آن که "آنجا"ست
من نیستم و نه از توست که در فاصله ایستم، نه دیگران، نه جهان. آن سوژهای که
چنان اندریافت از تنهایی دارد نه منم، آن حاسهی برآمده از محدودیتهایم، آن ملالِ
برآیندِ موآ-مِم (نمیدانم برای این moi-mëme چه بگذارم که بشود همین، "خودم"
نارساست، همانقدر هم myself !) ..." این که من
میگویم هم چیزیست به همین شباهت دارد. یا ندارد. نمیدانم.
بعد هم بردارم بگذارم اینجا که چه فرق میکند،
چون داریم توی تجیر زندگی میکنیم، هر کجا برویم...
باقیاش را میگذارم به هوای حوصلهی دیگر.
فداک
امیر
دوم/ 23 ژوییه 2013
پینوشت – امروز(دیگر دیروز) یک اختلال تازه شناختم. بلد
نبودم: "کاتاتونیا". نگاه کردم توی فارسی میگویند "روانگسیختگی
کاتاتونی"، یک چرندی در همین مایهها. ولی چیز بامزهی خوشی دارد که دچار،
مدت طولانی در یک وضعیت فیزیکی، بی هیچ حرکت بر جا میماند. آن وقت دور میز،
آدمهایی که نشسته بودند را دیدم همه به مدت طولانی در همان وضع که بودند خشک شده
ماندند؛ به قهقهه افتادم... ساعتها میگذشت
No comments:
Post a Comment