Wednesday, November 24, 2004

« شمشير از بيرون و دهشت از درون ايشان را بي اولاد خواهد ساخت. هم جوان و هم دوشيزه را، ريش سفيد و شيرخواره را هلاک خواهد ساخت.»

تورات - تثنيه باب سي ودو آيه ی بيست و پنج



بي کوزه رود خانه برده ام عمري ست که در حياتم درياست من از احاطه ي دريا و التماس خزر به تنگ آمده ام به تهران چگونه برگردم که در خودم جامانده ام ديگر به لنگرود ِ آن روزها بر نمي گردم
هواي شرجي براي مردن هم منا سب نيست!
من تهران ِ پارک هاي جمعه را مي پرستم چرا برگردم؟
افتاده ام درون ِ فنجان ِ چاي چشم هايم ميان چاله ي قاشق هي تاب مي خورد چنان به هم مي زني که قند و شراب و آب هم لهجه مي شوند در اين همه خوابي که براي تو ديده شد گاهي چه بي رحم و دلسردي که از ديوارها مي نوشي و نمي داني که آينه آنچه ديد زد از ياد نمي برد.
من که با آب نشانه رفته ام تو را شليک نمي کنم سوي آنکه خيس نيست برايم چاهي بيار و چايي درون فنجان و يک اجازه بفرما در اينهمه جايي که روي پايم تنهاست تو که از جنس رودخانه آمدي بگو چرا نشد در جايي سطلي فرو کنم و در تو بياويزم رود!
که اينهمه را براي تو رو کنم چرا نيامد چاهي روي کوهي که ايستاده ام يک جفت سينه ي کرخت، بر ادامه ي کشدار ِ بندِ رخت جلق مي زند از کاک مي رود بالا و مي رسد پايين! تاک! شرابي سهمناک دارد عزيزم! اما تو ساک بزن! و بر خيال تاکي بشين که در خيال تو راست مي شود!
به يادت که مي افتم پنجره را آغوش مي کنم دستي به روي ماه مي کشم و دستمالي گرد و غبار روي عکس را مي روبد نه چتري سرم مي گذارم نه اينجا کلاهي پي باران منم که مي آيم و هاي هاي مي گريم شراب نه! آبِ سراسر شده ام چنان پُرم که از شيشه بيرون ترم! مثل دريا اوج دارد روي خود افتادنم اما نمي دانم بر تو پرتابِ کدامين دست افتاده ست؟ من!؟ يار کي من مي شود من يار را کي مي شوم؟


از " پاريس در رنو " - علي عبدالرضايي

No comments: