Tuesday, April 5, 2005

ایده هایم جنده های من هستند

ايده هايم، جنده های من هستند.ديدرو



شترمرغ زن را می سپوزد، تو آن زني در خواب. او لک لک مي شود، تو همچناني. جيغت را، دردت را، عجزت را. همه چيز سياه مي شود، تو – زن – شتر – مرغ رنگي مي مانيد، يکي مي شويد: سرخ، زرد، سبز.

پری ماهي، دخترک کبريت فروش، لباس نوی امپراتور...

حرف B با قرمزی محوی چشمک مي زند: ويروس.
ويروس
ويروس
تکرار مي شود، به ترس در بيداري ات گره مي خورد، تو مي ترسي.

ژاندارک در حال زنا با فرانسه دستگير مي شود. ژاندارک فرانسه را به فرانسه باز مي گرداند. آن مردی که از قاب تصوير خارج مي شود، آن مردی که با انگشت نشان داده خواهد شد، آن مردی که خودش را دارد به شعله های آتش نگاه مي کند مي بيند، آن مردی که خود توست. ژاندارک سوزانده مي شود.

دست به صورتت مي کشي، زير پاهای فرانسه له نشده، بيني ات. و چشمها، کور نشده ای از پاشنه ی کفشي – چکمه ای – پاشنه بلند که زني لخت در آتش، نسوخته ای. کرخت شده ای، چيزی لزج ميان پاهايت؟ دست مي کشي، خيس نيستي. چشمهايت را مي بندی، همه چيز جريان پيدا مي کند.


در بين پاهايمان
فاصله
مرگ


خاطرات ديوار
هفده فروردين هشتاد و چهار

No comments: