Wednesday, November 8, 2006

روز هفتم / ستاره داود بر سنگ الکساندر

مي‌آيم
با هشت سايه در نرگسدان
و سرمه تا خرخره‌ي پاره

- بيژن الهي




روز هفتم :

تيغ اول


می‌خواهم دو برابر خودم را
از باز- اوی زخم
تا زانوی تمنا
ریشه بگیرم
و روی کجای مطلق
صفر پیدا کنم
در زاویه‌ای تنگ‌تر
یعنی‌ي بی شدن را






تيغ دوم -


تازه قنوتم، قبله گرفته
زهر- آ !
شیرین‌تر و تلخ‌تر
شراب‌تر و بادامی
و استخاره به نور
ماه زندانی






تيغ سوم -


آقای منحنی
حنای کفن را گشوده
برهنه
بر آستانه‌ی کمان
با سیب حنجره‌اش :
پر بد و بي‌راه نيستم
بي‌شاخ از شاخ جر مي‌خورم كه جا نزنم‌و جار مي‌زنم


كولي‌ي چشم‌هات منم
در هواي ويراني
تمام زخم باش
تا تمام نشتر من‌ام
تمام حدود زاويه


تيغ چهارم -


و نوبت من ياقوتي‌تر
زمردتر
و سبز سرخ‌تر
سرخي‌ي دريا و
آرام‌تر
رام‌تر




و به خود انديشي و رها كردن و به خودانديشي و رها شدن و به خودانديشي و رها بودن و از به‌خودانديشي و ازبه‌خود تحقير و از به‌خود انكار و از به‌خود ترديد و از به‌خود تكرار و از به‌خود نرسيدن و از به‌خود نخواندن و از به‌خود هراس و از به‌خود دلاهره و از به‌خود كندن و از به‌خود به ديگري انديشه و از به‌خود به ديگري نگريسته و از به‌خود به ديگري سپرده و از به‌خود به ديگري افتاده و از به‌خود به ديگري غنوده و از به‌خود به ديگري رهيده و از به‌خود به ديگري ريخته... گريخته... بيخته و تكيدن و به زخم بستن و به زانو افتادن و از به‌خود به در فراموشي و از به‌خود به در ياد و از به‌خود به در تكرار و از به‌خود به در نوشتن و ريختن نوشتن از ساخت و از ريخت و از معنا و از بيهوده‌گي و از خواندن و از تمناي خوانده شدن و از تمناي نگريستار شدن و از تمناي نه‌چيز‌بوده‌گي و از تمناي نه دربوده‌گي و از تمناي نه‌بوده‌گي و از تمناي‌ به‌دربوده‌گي و از تمناي آغاز و از تمناي انجام و از تمناي فرجام و از تمناي اراده و از تمناي خيال و از تمناي تمنا و از تمناي تمنا و از تمناي تمنا و از تمناي تمنا و از تمناي تمنا و از تمناي خواست و از تمناي خواست و از تمناي خواست و از تمناي خواست و از تمناي خواست و از تمناي اميد و از تمناي اميد و از تمناي اميد و از تمناي اميد و از تمناي حوصله و از تمناي حوصله و از تمناي صبر و از تمناي حوصله و از تمناي انتظار و از تمناي انتظار و از تمناي انتظار و از تمناي ياد و از تمناي از ياد ريخته‌گي و از تمناي ياد و از ياد‌ريخته‌گي و از تمناي لحظه و از تمناي دم و از تمناي زمان و از تمناي هستي و از تمناي هستي و از تمناي استمرار و از تمناي استمرار و از تمناي استمرار در ياد و از تمناي استمرار در هستي و استمرار در تصوير و استمرار در نام و استمرار در واژه و استمرار در حرف و استمرار در "واو" و استمرار در خود و از به خود به "يا"ي طلب و به "يا"ي طلب و از به خود به "يا"ي فراخواندن و از به ياي فراخواني و از به ياي استمرار و از به ياي خواستن و از به ياي خواستن و از به ياي تمنا و از به ياي تمنا به ياي نام و از به ياي نام به ياي دايره و از به ياي دايره به ياي گسيختن دايره و از به ياي گسيختن به ياي "يا"ها و ياي هفت.
صداي كلمات ريخته‌ام در گوش كه مي‌شكنند و صداي كلمات ريخته‌ام در گوش كه مي‌شكنند و صداي كلمات ريخته‌ام كه در گوش و صداي كلمات ريخته‌ام و صداي كلمات ريخته در گوش و شكستن و شكستن كلمات ريخته در صدا و صداي شكستن گوش در كلمات و صداي شكستن كلمات و صداي شكستن و صداي كلمات در گوش شكسته و در گوش ريخته صداي كلمات شكستن و كلمات شكستن در صداي گوش ريخته و اين بازي‌ها به اين بازيها و به بازي‌هاي اين گوش و صدابازيهاي اين گوش و صداي بازيهاي شكستن كلمات و اين تهوع و اين بالا آوردن كه از خود مستي‌ست و خود مستي‌ست و مستي‌ست و شكل مستي‌ست و شكستن كلمات مستي‌ست و ريختن صداي كلمات مستي‌ست و بازي صداي ريختن مستي‌ست و شكستن صداي مستي‌ست و مستي‌ست و بالا‌آوردن دست و مستي‌ست و بالا‌آوردن چشم و مستي‌ست و بالاآوردن مستي‌ست و از تكرار اين تلخي‌ نيست كه در سياه قهوه‌ست و سياه‌ قهوه‌ست و



تيغ هلاك


از شانه
مركب زخم مي‌چكد
خنجر...
خنجر...
بر بي‌جاده دامنت


مني كه از ديوانه كوير برده‌ام
چرا كمانه نمي‌برم؟








از ستاره‌ي داود بر سنگ الكساندر
شانزده آب- آن هشتادوپنج

No comments: