Wednesday, April 4, 2007

پریدن در قاب، کمانه و کران / حد انتزاع / پراشه پاشه سه



فروگشا : بازگشت
واکنش : پریدن در قاب، کرانه و کمان – پراشه پاشه سه 


یک.
آن که آن‌جاست، نمی تواند از خود بیرون بایستد از شیفته‌گی به، آن "جا". او در آن تصویر یکه‌ست، با خودش، و پیرامون‌اش می‌شود؛ این‌طور، آن جا، پیرامون‌اش،- می‌شود خودش. جاها می‌شود پیرامون‌اش، آن جا می‌شود، نمی‌جنبد دیگر، می‌شود خودش، جاها می‌آیند آن‌وقت، آن‌طور جاها که می‌آیند، او می‌شوند، هر جا می‌شود او، پر می‌شود همه‌جا، خودش، می‌شود پیرامون‌اش. هر چه بیشتر آن "جا"ست، حجم‌اش می‌شود خودش، می‌شود حجم، و در جاها متورم می‌شود، جاها می‌شود آن جا، زمان بر جا در خودش می‌خوابند، او می‌رسد به شیفته‌گی‌ش. کلمات در بعد چهارم چیزها می‌آیند، طول و عرض و ارتفاع، جا و زمان را به هم می‌رسانند، در پیرامون‌اش، و در آن جا، کاهیده می‌شوند به خودش، افزاینده می‌شوند برای او از طول و عرض و ارتفاع، جا و زمان‌شان در آن جا-زمان می‌ماند، می‌شود خودش. هر حرفی می‌شود متافیزیک آن که آن "جا"ست، هر دهانی می‌شود تورم او، می‌شود خودش در مقیاسی از خودش، و نمی‌جنبد، هر جنبشی در کسوتی از آن "جا"یی‌ست که خودش و پیرامونش آن "جا"ست. می‌شود مطلق قدرت خودش، نمی‌تواند بیرون بایستد.

دو.
نقد بی‌معنی‌ست. دلالت بر خودش دارد، در بار کردن خودش به دیگری، دیگری را در کانون خودش بر می‌دارد، به تایید خودش. این‌طور می‌رسد به خودش، می‌گذارد در کانون قدرت، می‌برد بالا، می‌آورد پایین، زمانِ دیگری را، مکانِ دیگری را، در زمان و مکان دیگری، نمی‌رساند، در زمان و مکان خودش می‌رساند، مقیاس سره ندارد، آن چه دارد از دیگری‌ست که پیشتر در خودش به تایید آورده، ترازویش کرده، دیگری را در رد دیگری با تایید خودش، دیگری را در تایید دیگری عطف به تایید خودش، می‌سنجد. سنجه‌هایش مندرج در تایید خودش است در عقب‌مانده‌گی از سنجه‌های دیگری که در رسیدن به تایید، بارشان پیش‌تر، تایید شده بوده؛ و گزینشی‌ست، چون همه در تایید نمی‌رسند؛ و چون گزینشی‌ست از دیگری‌هاست که در کانونی می‌رسند به تاییدی یکتا. بی‌معنایی، ایده‌آل نقد است. در بی‌معنایی، چرخه به زایش متوالی، ممتد می‌شود، چیزی را با آن به تعویق می‌اندازد، برای تاخیر التزام می‌آورد، برای همین نقد ضروری‌ست، کافی‌ست تا تاییدی – تاییدی که دو سویه‌ست، یک سویه‌اش همان است، سویه‌ی دیگرش همان نیست، در هر دو سو اما همانی‌ست - را از آنچه نقد می‌کند به آن چه نقد می‌شود برساند، تا نقد شونده - متن پیشینی - هجمه‌اش را آغاز کند، مدار بسته می‌شود و تولید به جریان می‌افتد، تولیدی که از خود بر می‌دارد، به خود می‌افزاید.

سه.
یکان زمان ندارد. امتداد زمان جایی‌ست که از یک می‌گذرد. آن که آن جا، آن "چه" می‌شود خودش، زمانش هم خودش می‌شود.

چهار.
کلمات حرامی، واژه‌های زنای‌ند. از آن او نیستند، بر انزوای‌اش پنجه می‌اندازند، کلمات حرامی، از "دیگری"‌اند، دیگری‌ی حرام، که کودکی‌ی او نیست، نوع دیگری از کودکی‌ی اوست، با آوایی که او نیست، از بسامد دیگری‌ست، نمی شنود، خط می‌اندازد جنون پرده‌ای که بر شنیدن‌اش کشیده؛ تا جیغ بزند، بجنبد و بجیغد.

پنج.
آنچه می‌خواهد اثر باشد، در "خواست"، متاثر است. استخوان، خاتمه‌ی تاثر می‌شود، یعنی بی‌رد، جایی، در میانه‌ی هاله‌ای، معلق می‌نشیند، انتظار می‌کشد، تا نه دستی، رگی، گوشتی، بر ادامه‌اش بند شود؛ یعنی خود ادامه. یک واحد – استخوان – ارگانیک است، نه یکباره، یک واحد. بر خودش تاکید می‌کند، بر گذشتن. آنچه می‌خواهد "اثر" نیست، دوره‌ایست زمانی – مکانی در جایی، که درجا بودنش معلق مانده. فکر نمی‌خواهد، پذیرش نمی‌خواهد، خوانش نمی‌خواهد، رسم نمی‌خواهد، ورودی ندارد، خروجی ندارد، انعکاس ندارد، بسامد ندارد، صوت ندارد، تکراری‌ست، ساده : شعری که به جزء بند می‌شود، به اجزا بند می‌شود، به اجرا بیشتر وابسته‌ست، دنبال اثر می‌گردد، اما، این "جا"، تکه‌ای‌ست، که از کنارش، از رویش، بالایش، می‌شود گذشت، بی‌نگاه، بی‌صدا، با یک ابتذال، ابتذالی که در ذهن می‌ماند، یعنی نمی‌تواند بیرون بیاستد، یعنی شیفته‌ست، به "همان"، به "جا"، نمی‌گوید چیدمان ندارد، می‌گوید برقصد، یعنی یک جا نیست، مثل خاکستر. خودش را توضیح می‌دهد و نمی‌دهد، آن که توضیح می‌دهد، گمراه می‌کند، من که می‌گویم این طور است، گمراه می‌کنم، می‌گویم اینطور نیست، گمراه می‌کند، خط که می‌دهد، گمراه می‌کند، یعنی تبدیل شدن به اثر، داد می‌زند که من یعنی تبدیل شدن به اثر، زور زدن، زور که می‌زند، آن ابتذال می‌ریزد بیرون. کسی که نمی‌رود زباله‌سوزی زباله بخرد، زباله می‌دزدد، می‌خوابد توی زباله، می‌خورد از زباله، می‌نشیند توی زباله، یکجور زیبایی‌شناختی پیدا می‌کند توی آن بو، و از بوهای دیگر، از هر بوی دیگر، منزجر می‌شود؛ فرقش این است، کسی که می‌خواهد این فرق را بفهمد، ناچار می‌خواهد "همان" باشد، اگر از آن زباله‌سوزی ببرندش بیرون، چیزی از آنجا کم نمی‌شود، از زباله که کم نمی‌شود!

شش.
پنج را بخوانید. به مکث‌ها، به آنچه پشت این فریب هست - بر که می‌گردی، متوجه می‌شوی، جز جابجایی، آنچه اتفاق افتاده، بازی‌ست، یکطور دست خواندن، که حریف را، هر حریفی - دقت کنید و توی فریب‌های قبلی... آنچه قابل پیش‌بینی می‌شود، الزامن این طور نیست که "آن" را نخواهد، اتفاق جایی می‌افتد که امکانش به صفر می‌رسد. آن چه تعین ندارد، هر چه تعین ندارد، جایی متعین می‌شود که خواست تعین نمی‌رود، جایی که در آن "لحظه"، در آن "مکان"، جایش نیست، لحظه‌اش نیست؛ یک لحظه، یک جای دیگر، شکافته می‌شود؛ نه مثل معما، نه شبیه پازل، بیشتر قلب معناست به میم، یعنی از جنس افزودن در ضریب. برای آنکه بگوید من سختم، به درد نمی‌خورم، همان را یکی بر می‌دارد، به دردش می‌آورد؛ این به درد آوردن، هر به درد آوردن، می‌کاهد از آن، اما می‌افزاید، برای یک درد دیگر. برای همین "اثر" نمی‌شود، می‌شود یک واحد، یکان.

هفت.
نقد، یک جور آراستگی‌ست. انتظام خودش را دارد، در پی است. از مولفه‌هایش، از هرچه که اسمش را بگذارند، آن چه شکلش می‌دهد، خود همان انتظام. صراحت هم هست؛ صراحت در انتقال آن منطقی که سازه، هر سازه‌ای، را بر خود بار می‌کند؛ که یک جور، پیراسته – آراسته‌گی‌ی پسینی‌ست. انتظام جدیدی، که کم می‌کند/می‌افزاید، گونه‌ی دیگرِ عرضه. استخوان، اما، خودش گونه‌ای‌ست، هر گونه‌ای، یک گونه‌ای که بیشتر در استهزا سهیم می‌شود، تا اعتراض.
: عریانی‌یِ عریانی. - به کسی که، هرکسی / خودم – ش ، تعلق می‌خواهد، پا نمی‌دهد!


- احساس می‌کنم
در چله‌ی این کمان
چشمی بس کوچک بی‌وقفه
- باز و بسته می‌شود –
آماده‌ی پرتاب است


امیر حیکمی

No comments: