Monday, April 2, 2007

خودگاهان / دهم

در بهار امشب
جنبش دستی را
به ساقه ی خشکی
پیوند خواهم زد
تا روزهای باقیمانده ی جهان را
پاسخ سلام پاییز بدانم

- بهرام اردبیلی -




خودگاهان
دهم.



روی فکر، مه، سرخ، روی دراز اسفند شده، کشیده، شاید، روی سال، درخت، لخت، چنگک هاش، شاخ هات، توی آسمان، سرخ، می رود، می رود وقتی، می رود سراغ خودش، از کمر، شاید، سر روی زمین، توی زمین، می خواهد، کاش اینجا بودی، می گوید کاش، می خواهد کاش نترسد، از باد، جوجه می افتد، چطور نترسد؟، می خواهد برود بالا، بالا، برسد با آشنا، دست بگذارد، جای گرم، باد، بیافتد، دیدی افتاد، می گوید جوجه، آشیانه، بال، با صدای، نگاه، زیر دستهای، پاهای، سایه های، روی تکرار، تکرار هزار درخت، هر سال، می گوید ساکتم، من که بودم، فکر کردم، فکر می کرد، با فکر، بیایی، فقط، هیچ، چطور برساند؟، نمی داند، می خواهد، نمی خواهد، از خواست، از خواهش، از حرف، از سکوت، بگوید، دور لبهاش، دور چشمهاش، می لرزد، دست می برد، نزدیک می برد، می شکند، بگوید، شکستن، شب هر شب، کنار آن، پایین آن، دور آن، پنجره، بایستد، بگوید فکر می کنم، به خاطر این ها نیست، این ها نیست، نمی فهمی، بگوید یکهو، چه بگویم!، سرم پر است، دلم پرتر، خالی ست، بیشتر، حرف ندارد، می لرزد، دیوانه، دیوانه که می شود، می کوبد به دیوار، دیوار می کوبد، رود می ریزد بیرون، نفرت، این را، هر چه را، می ریزد بیرون، شاید، عجز است، بگوید عجز، می فهمی؟، صاد حق داشت، تلنگر حق داشت، تکان حق داشت، شل شد، افتاد، کرخت، خلاصش کند، می گفت خلاصش کند، بعد، دیگر، هیچ کس، حتی خودش، حق ندارد، یکبار هم، روی پل، کنار پل، توی آب، ایستاد، نور بود که می زد، ماهی دیدم، جمع، زیر عکسش، آمدند، گفتم چیزی ریختی؟، گفتم این طور، حمله می کنند، به چی؟، دیدی، عکست، خندیدی، نور پاشید، عکست پاشید، گفته بود من هم، حق داشت، تلنگر، تکان، لرزه، بعد صاد می شد، می شد یکی، می شد دیگری، می گفت بوت، همه جا، هر جا، دستم، تمنا، تنم، یکباره سرد می شد، باران می گرفت، می رفت، نمی رقصی؟، نمی شد، نیستی، یک عرب می آید، می آید نزدیک، صدایش، نزدیک، می شنوم، نزدیک، با فرانسه، عربی، انگلیسی ش، قاطی، مرا نمی خواهی؟، نمی خندم، تا بگوید، می شنوم، می گوید الجزایری ست، یکی هم، مصری ست، می آیند، دورم را، روبرویم را، چشمهام، می گیرند، می خندد، می گوید می رویم قاهره، برو، بغض می کند، نمی فهد، می رود، می گوید بیا، بیا برقصی، چه چیزی، آن وقت هم، آبی، آب، چرا بخندی؟، به هرکه، هر جا، رسیدی، گفتم، حقت، باورت، تقاصت، همین، راه می روم، مثل توی، تو می گویی، خودت هم، حتی خودت، هیچ کس هم، نمی داند، باران، شاید، همیشه، همه جا، همین طور، باران، خیس، می بارد، همیشه، بعد از، بعد از رفتن، بعد نشستیم، گفتم با تفنگ نمی شود، گفتم با کلمه نمی شود، گفتم با ما نمی شود، گفتم این چیزها، اینها که می گویی، این چپ، این رادیکال، زیر این رادیکال، خودت هم، نمی دانی، می خواستم بگویم، اگر آن روزها، آن اول، گفتم جای پدرم نبودم، اگر بودم، خودم نبودم، حالا نبودم، مرده بودم، من نمی توانم، یکی را بردارم، ببندم، گلوله بگیرم، تویش، بایستم، تو می ایستی، تماشا می کنی، مثل ریختن، از ریختن، از این مایع، لرز، خوش می شوی، چشمهات، می شود، آدم را می گیرد، دارد که می میمرد، جان که می کند، یک لحظه، آن لحظه، از برق، برق می گیرد، جان را، آن آخر، که چیزی، هر چیزی، دیگر نمی خواهی، تمام شود می خواهی، برق می گیرد، تمام می کند، آن وقت یک جایی، هر جایی، آدم می افتد، با خیال برق، همیشه، جان، جان می کند، بروی، توی نیل، خودت را، عکست را، آن همه ماهی، توی عکست، تماشا، تماشا کنی، فکر کردی نمی داند، نمی دانست، می خواست به خودش، به رویش، به مادر، به عکست، نیاورد، می گوید نمی خواهد، می داند آن جا نیست، بگوید تو او را، خیلی ها فقط او را، به خاطر او، آوردنش، فراموش کردنش، تکرار کردنش، چه می دانی؟، همان سمیرا که می گویی، من از او، از خیلی ها، از همه شان، گرگ تر، درنده، نمی گویم نخوان، کاری می کنم، برگردی، زانو بزنی، بگویی، بخوانی، که نشد، نمی شود، هیچوقت این طور هم که من، من کسی، هیچ کس، نبودم، راه بود، حالا از من، از صدایم، بیافتی، صاد بلند می شود، صاد می رود، پشتش را، اسمش را، نگاهش را، کلماتش را، بگویم مثل زهر می ماند، خیلی سال، حالا نه، خیلی وقت، می آیی، می بینی، هنوز هست، تا بمیری، توی بندی، آن وقت، بفهمی، یک عالمه، خیلی، از تو، از توها، فقط به خاطر اوست، نفرت اوست، کلنجار اوست، آویزانند، بریده اند، تکه تکه اند، می گوید شیطان، می گوید صاد، می لرزد و می گوید، و به سینه اش، به پهلوهاش، به استخوان هاش، دست، شیطان






مرتضی را ببیند، بگوید این چند روز، این همه روز، هرکه را ببیند، بگوید این چند روز، بگوید این سال، مرتضی بگوید انگار هنوز اسفند، هنوز باد، تمام نشد؟، بگوید نه، بگوید چه شد؟، بگوید درست، خیلی نمی داند، نباید حرف، هی چیزی، نگوید، سکوت، راه، خیس، خیلی، بگوید مثل ده سال، بگوید کم نیست، خیلی هم، بگوید می دانی؟، همان مرد، هر شب، برای من، کم نیست، خیلی هم، با آن قد، هر شب، دیشب، چند سال پیش، دیشب، می داند، می آید، پا می زند، سرم را می گیرم، می پرم، چرا بیاید؟، راه دور می زند، می چرخد راه، می رسد هر شب، به او، چه می خواهد؟، چیزی، هر چه، سه بار، کم نیست، باید، به خاطر احترام، به خاطر سه بار، برگشتن، نگه داشتن، خودش می داند، وقتی نگاهم می کند، آن وقت ها، داد می زنم، نمی خواهم، مثل اینها، مثل شما، بس کنید، تمامش کنید، نیایید، نگهم ندارد، نمی خواهم، می پرم، هر شب، آن وقت، توی خواب، می شوم سنگ، صدا ندارم، صدای خودم را، ندارم، ترس دارد، قدش، ریشش، ردایش، چیزی نیست، چیزی نیست، آرامش می کند، بگوید راحت نیستم، دستم، پایم، بسته، کاری نمی شود کرد، چیزی می خواهد؟، هر چه می خواهد، نگاه کردم، آن شب، یادم نیست، دیوار، فقط، یادم، روی دیوار، فقط، آن چراغ، نور، تاریک، فقط، آن صدا، تاریک، فقط آن شب، تاریک، چه طور بگوید؟، توی آن تاریکی، گفت آن مرد، آن یکی، آن هم آمد، یکهو دیدم، بلند شد، ایستاد، قدش بلند، بلند، و خم شد، و کسی ندید، من دیدم، حالا هر شب، من هم گفتم، مال بچگی هام، توی بچه گی هام، از خواب، آن خواب، هر شب، وقتی او آمد، سقوط رفت، دیگر سیاه، دیگر افتادن، که بروم، سرم را، کف پای پدرم را، صورتم را، وقتی آمد، دیگر هر شب، نیامد، افتادن، به آن افتادن، آن بار هم، نگه داشت، دستی، چه بگوید؟، این چند روز، این همه روز، خیلی تنها، تنهاتر، به هر که بگوید، خیلی تلخ، مثل لبهایش، مثل دهانش، خیلی تلخ، درست نمی گوید، به مرتضی می گوید، رویش را، صدایش را، بر گرداند، ببیند آسمان می گیرد، ماه می گیرد، خیلی ساده، باد بیاید، این چیزها، نه آن چیزها، آن درخت نه، آن صدا نه، آن حرف ها نه، آن راه، می چرخد، می رسد، همان جا، می شود خودش، دوباره، باز، چه کار کنم؟، نمی دانستم، برای همین، همه اش برای همین، فقط با فکر، با صدای فکر، خیلی تلخ، آدم می خواهد، همه اش، همیشه، یکجور نباشد، شبیه نباشد، رفتم، کنار آب نشستم، پاهایم، را، تا ساق، تا مچ، تا زانو، مورمور، سرد بود، این هم نبود، گیجتر، گیج می زند، اما، می شود، یکجور، یک نفر، یک صدا، فرار هم نمی شود، قرار هم نمی شود، فرق کردی، خیلی، مرتضی بگوید، بگوید یک شب، فقط با یک شب، این طور می شود، همه چیز می آید، توی آدم، ورق می خورد، تکرار می شود، بلند می شوی، می بینی، نمی بینی، نمی شناسی، همه اش را ندیدی، خیلی فرق می کند، یک لحظه ست، به ستاره گفته بود، ستاره به من، من به او، یک لحظه، بعد، همه چیز، یکهو، می آید، می ریزد تو، می ریزد بیرون، تازه می شوی، کهنه گی هات، نمی فهمی از کجا، چطور از کجا آمد، آن وقت آن مرد، هر شب، دستش، می آید، آن پایین، توی سیاه آن ته، که منتظر مانده ای، از آن لحظه، آن لحظه، می ترسیدی، مثل پر، تا می آید، نگهت می دارد، نمی دانی، بگویی نفرت، بگویی لعنت، بگویی چرا؟، حرف نمی زند، فقط بپرسد، می داند، نمی خوابد، هر شب می آید، اینجا هم فقط نه، توی این خواب نه، توی هر خواب، انگار یکی نیست، مرتضی بگوید کیست؟، می گوید می شناسد، می گوید ده سال، می گوید کم نیست، بگوید هر شب؟، می گوید شکلش فرق می کند، گاهی خودش، گاهی خیلی سال پیش، حالا سفیدتر، پیرتر، بگوید می میرد؟، می گوید نمی داند، می گوید کسی هم توی خواب او، شاید به خاطر من، چه می دانم، شاید بمیرد، کی؟، فایده ندارد، تازه، می شود خیلی، خیلی چندتا، باز هم، دوباره، نمی دانم، می خواهم نباشد؟، کسی می خواهد، از من بیشتر، باشد، از من بیشتر، باشد







آدم خیال دارد نفیس، خیلی جاست، هم زمان، یکی نیست، دستی رویش هست، می کشد، می برد، جانش را، نفسش را، سکوت کند آدم، حرف می زند، تازه، می شود، می فهمد، غربت، خیلی تنها، کسی، هر کسی، هیچ کس، یکهو، می شود، می ترکد، خنده، می شکند آدم، می ترسی؟، لال، کر، ساده، شبیه، بهتر، چه کسی، چرا، می گوید شبیه نه، یکی را، هر که را، بیاور، بگو نیست، بگو فرق دارد، هزار تا، صد تا، ده تا، می آورم، می گویم ببینی، می گویم نفیس، فرق نه، شبیه، خیلی، فرق ندارد، جایی اگر باشد، آن جا که باشد، همه چیز، هر چیز، می شود خودش، آن خودش یکی ست، همه اش، برای همین، خیلی شبیه، می گوید ساده، می گوید بیچاره، می گوید نمی فهمی، می گوید این طور، هر طور، که تو می گویی، فکر می کنی، می فهمی، نمی فهمی، نیست، یک طرف را، هر طرف را، گرفته ای، هی می کشی، کش می آید هی، دراز می شود هی، می شود آن چه، می شود آن طور، همان که، می خواهی، تو این طور، از بالا، از پایین، از سمت، از هر جا، فقط، همین را، می بینی، می خواهی، می گوید دیوانه، بلند می شود، کنار پنجره، کنار راه، کنار خار، می گوید همین، گفتی خار، ببین، خالی ست، می گوید شبیه یک کسی، هر کسی، که جایی، پشت میله ای، توی خودش، حبس نه، همه چیز را، با یک نور، زیر یک نور، نوری که رنگی ست، فقط با همان رنگ، می بینی، می شنوی، می سازی، بعد، آن وقت، آن جا، هر جا، می نشینی، زانو، دست، پهلو، شکسته، می گیری، می نشینی، نفس، هی، نفس، می زنی، می گویی همین، ببین، پنجره، راه، نیست، کجاست؟، می گوید، بعد تکراری ست، همه اش، بشود، همین می شود، شبیه می شود، می گویم آدم خیال دارد نفیس، می نشیند تویش، فکر می کند همه اش، توی خیال اش، همه اش خیالش، یکی ست، خیال نیست، خیلی ست، چه می دانم، گوشهایم، صدایم، رگهایم، انگار، بسوزد، می گوید چیزی نمی خواهی، نگاه نمی کنی، همه اش یک نقطه، یک خط، می گوید همین، این ها را، می آوری، می گذاری، می کشی، کنار هم، برای یکی، همان خط، توی همان خط، می مانی، آن وقت، آن جا، جا، بگویم بس کن، می نشینی، همه چیز را، یکی یکی، می آوری، فراموش می کنی، یادت نمی آید، ساده بودی، خیلی، نمی دانستی، حالا هم، دریده نیستی، دریده ای، پاره پاره، همین را، دردش را، نفسش را، نه یک جا، تکه تکه، جدا، یکی این جا، از من، یکی آن جا، از او، یکی از خودت، بکشی، یکی از این دست، یکی از آن دست، یکی را بگیری، یکی را بیاوری، همه شان بشوند، تو، شبیه تو، خودت را، رنگت را، حضورت، صدایت، نفست، تکرار، هی، برای همین، چرا، یعنی همین، فرق نمی کند، شبیه که نباشد، نیست، شبیه که باشد، شبیه است، اما آدم، خیال دارد نفیس، دنباله ی خیالش، می آید نفیس، خیلی آمده، دنباله ی خیال، فکر که می کنی، می آید، اخته بماند، می ماند، بزاید، می زاید، تکرار می شود، آدم خیال دارد، خیال هاش، نمی ریزد دور، دور نمی شود، گم می شود، پیدا می شود، می شود یک جور دیگر، یادت رفته، همان نیست، فکر می کنی همان، صدای خاطره ست، نیست، خاطره آنها نیست، یک چیزهایی ست، نگه داشته ای، همه اش نیست، نمی تواند باشد، می گوید همین، دیوانه، یک چیز را، هر چیز را، هی، مدام، همیشه، همه اش، تکرار می کنی، می چرخانی، می آوری، می رسی، همین، دیوانه، یعنی سوراخ ندارد، یعنی درز ندارد، یعنی تکرار دارد، یعنی غرقی ست، می شود، بشود، آن چیز، همان چیز، آن هم نیست، فکر می کند هست، پر می زند، شنا می کند، گریه، خنده، داغ، داد، تحملش را نداری، می بینی، آن نیست، می فهمی، می کوبی، داغ، می گویم جا نیست، یک جا نیست، قاطی می شود، یکی هم نیست، نفیس، آدم خیال دارد، پرش می دهد، خیلی جاها، می گوید همین، هر چه می گویی، گوش کن، به صدات، به خودت، همین، یکی ست، فرق نمی کند، یک جا، یک صدا، مثل تکرار، هی می چرخد، همان را، یک بار دیگر، صد بار دیگر، صد جور دیگر، همان را، می گویم اما آدم... نفیس





آن وقت ها هم، هر کار می کردی، می پرید، طه می گفت، یکباره، یکهو، باید، نخ را، وقتی نخ را، یکهو، که می کشی، می افتد، حبس می شود زیر، اما هربار، تا بجنبی، می پرد، چه طور می شود؟، گنجشک باشد، سار باشد، قناری باشد، می پرد، چه طور می شود؟، بعد طه می ماند، منتظر می ماندید، می گفتی می خواهی ببینی، طه می گفت نگاه کن، می گویی چیست؟، نمی دانست طه، گفت از همین چیزهاست، عجیب بود، سیاه بود، سبز بود، کوچک بود، خیلی، طه نخ را، سبد افتاد، یکهو دیدی، مات شد، طفلی، دانه از دهانش، دانه از منقارش، پرت شد، یکهو پرید، سبد نگذاشت، طه نگاه، طه سرگرم، طه غرور، دویدی آن وقت، چه کارش داری، می گویی طفلی، سبد را، طه داد می زند، می دود، بر می داری، چه کار می کنی، می گویی دیدم، می گویی فقط همین، ترسید، حالا برود، سبد را بلند کنی، نگاهش می کنی، طه می رسد، مرده



سیزده فروردین هشتاد و شش
دفتر سفال




- نمی دانی... چه قدر عجز....

No comments: