نشانه بالا گرفتی بیچاره
که هیچ با هوای جمجمهام حتا
کمانه نکرد، گلوله...
اما خراش لبخندم، به گونهی همیشه ماندن.
"پیشنگاره بر آغوش گور"
- به ایراکلی* و احترام "واژا پیشاوِلا"
تو باید فریاد بزنی
و یک قلب هر بار بیافتد، پاره ! هزاربار
***
من آوای سرزمینم را به کوه دوردست برف و باروش
من آوایم را خاکستر و دردم میپاشم رودم
آغوشِ سنگ
که پژواک
نامِ تو دریاب هزار سرزمین هربار بیافتد
ویران لیک با من آمده...
***
آنها گریختهند.
گاهی قلبی گستاخ
گاهی شمشیری شکسته
گاهی خونی سرد، جنگ
و دوردستِ سایههای پراکنده استخوانها
گریختهند.
تو پیش میآیی ستونِ لرزانِ اندوه
با پوست ریخته سپیده دست و بازوت
و او نظربازِ آمدنات جان میکند
رودیش از رگ
گسیخته حنجرْش
- به برش گرفتم برگ ریخته و سوخته تپید.
و وقت نامت را : تا تو مانی و یادم.
***
شهر به شهر، خونِ شاعر
آن چه به سینه ایمان
زبان بده با لب که خواست
تا
بسراید آستانه را رویاش
شهر به شهر و
خانهخانه هزار سرزمین
بار خاطرش هرجا
بانوی دیاران
ای جان!
رهایی.
***
و یک قلب بیافتد پاره! هربار
***
افتادن حماسهست
ذبحم میکنی؟
اینک باد آوازِ کشته را
بویناک و بریده
میلرزم.
28 نوامبر 2010
امیر حکیمی
* ایراکلی شعر من است، پاسبان خندان لبهای من...
No comments:
Post a Comment