و باغبان استاد را رسم است که اگر در میان ریاحین گیاهی ناخوش بیند، برآرد.
"کلیله و دمنه"
چون از آنجا گذشتیم به صحرایی رسیدیم که همه نرگس بود شکفته چنان که تمامت آن صحرا سپید مینمود از بسیاری نرگسها.
"سفرنامه ناسرخسرو"
Aegri somnia vana
به فا *
- و احترام آرش جودکی
زیبا
درندهست
جاذبهی خون در برف
زوزه سایهها باد رقصان
درخت
لال
انتهای عصب را میبُرد
رویا
چنگ میاندازد
چهره را و
میبلعد
تا فراموشی را بستاید
یادیست
سنجاق سینه
که تنها باد میخواند
و انحنای برف
میگدازد
خشونت از ماه
پایین میافتد
و اندوه حافظه را
تکه تکه و
برهنه میکند
زیبا
ی
دررندهست.
عصب
می پیچد و خواب ما سیده.
* چشمهاش، بلور، تو را میپاید. کبود و رگهای مرکب از درد که سرانجام بر نفسهات، مرثیه میراند: ارابهی جشن.
روز شکنجهست، گرم تقلای تنت. آوازیست.
امیر حکیمی
دفتر ضلال
23 ژوئن 2011
No comments:
Post a Comment