به نظاره ایستاده بودم و آنچه گویم از معاینه گویم.
"تاریخ بیهقی"
Tetigisti acu
به فا *
آواز
آخر
روسپی و شکارچی
شبهای مرگ
اوست که میآید
وقت تاول
در حلق
زبان
به گرد اندوه
غزالان جستند
سینه
عریان
و شب دهان گشوده
اشتیاق را آغوش کرد
پس از زانو افتاد ترد
تکرار انگشت
در عبور
به دیوار
چسبیده
حلقت را
و این دیوانه
در چشمهاش
- خلسه -
آفریدهی کوچک
خندید
میان آب
اگر برگردد
به آستانه قوس میاندازد
خفه میکند
تو را
که دل دادی به زندگی
غبار پس
بمیرد
اکنون
رهایش کن
ریسمان بر گلو
بر پا طوق
سیاه میافتد
تف میاندازد
* و یک صورت. عیاش و بازیگوش. به رویا دانست، بلور از آسمان میافند و لب را به دندان میجود، خالی و پوک. به رویا دانست
که میآید.
امیر حکیمی
دفتر ضلال
چهار ژوییه 2011
تسمه – چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان قاطع) – دهخدا
موی شانه کردهی بالای پیشانی را نیز گویند. (برهان قاطع) – دهخدا
No comments:
Post a Comment