Sunday, January 28, 2007

قوس سوم : لام / دفتر سفال

اگر داستانی مثلن با این جمله آغاز شود که: " پیرمردی پشت یک میز نشسته بود"، روشن است که "میز" توصیف شده، واقعن یک میز است و مثلن "صندلی" نیست؛ ولی اینکه این میز از چوب یا آهن ساخته شده است و سه پایه یا چهار پایه دارد کاملن ناگفته مانده است، بنابراین میز یک چیز کاملن دلبخواهی‌ست و "معین شده" نیست.

- رومن اینگاردن –


همین که ذهن (سوژه) در پی اعلام خویش می آید، دیگری که او را محدود و انکار می کند با وجود همه ی این ها برای او یک ضرورت است، او خود را از طریق واقعیتی باز می یابد که خود او نیست.

- سیمون دوبوار –


با زحمت در واکرد. کلید زد، روشن شد اتاق. دیوارها مشکی، خالی. سقف مشکی، خالی. یک رختخواب گوشه ی اتاق. چارچوب را واکرد، توی دستش آینه بود، آمد نگاه کرد از دستش افتاد، افتاد کف اتاق مشکی. تکه تکه. توی یک تکه دید یک چشم با مژه با چانه، ترک بغل ترک. یک چشم، یک چانه. ترک مثلث. ترک دو خط شکسته. یک پیشانی فقط. چند تار مو فقط، یک دهان فقط.

- ضمایر، علی مراد فدایی نیا –


اشیا استخوان های زمانند.

- میشل بوتور –




قوس سوم – لام


می خواهیم راوی بدن باشد، خطر می کنیم، کنار دیوار دراز می کشیم، ترک روی دیوار را می گیریم، به ناف می رسیم، از ویرجنیا ولف به یاد می آوریم، عنکبوت را می کاویم، سوراخ مرده ایست، مورچه های زنده بگور، از سوراخ دیگری بیرون زده اند، دستمان را می بریم به کنار کشیدن پرده، کوتاه می شود، چیزی به درون می آید، لایه هایی از دود، بر سوراخ می گذاریم، نفسمان را تو می دهیم، چس دود می کند از ناف پایین تر، انگشت، پس می زند انگار، دود از ما بر می خیزد، کنار اسکله می رود، ترک دیوار را می گیرد، پایین می رویم از ناف، سرمای آب مورمورمان می کند، دریچه ای را باز می کنیم، شدت آب به درون می اندازدمان، دیوار مبهوت مان می کند، صدایی به جایی می خواند، دنباله ی صدا می شویم، از درز دیوار می گذریم، به چند دریچه، تقسیم می شویم، همزمانی مان را درک می کنیم، از شکافی به شکاف دیگر، محفظه ای می شود تاریکی، بالا می رویم، به هم می رسیم، احساس خفگی می کنیم، پرتاب می شویم، بیرون می افتیم از ترک کنار آینه، می بینیم، دود از ما بر می خیزد، خودمان را، دراز کشیده ایم، روی دیوار، آن جا که نارنجی ست، ترک را می گیریم، صدایی می گوید ماه کره ای مسطح نیست، می شنویم که اما هاله ای به دورش هست که مسطح نشانش می دهد، بوی توتون را تشخیص می دهیم، از قله ای به قله ی دیگر می شویم، بوی لاشه و توتون از دره ای بر می خیزد، خورشید سرخی گاهی که بوی توتون تکثیر می شود در افقی به دید می آید، نزدیکیم به خورشید سرخ، گردبادی می شود، بوی توتون، دستمان را به خورشید که می رسانیم، پرتاب می شویم به قعر سیاه دره ی زیر خورشید، در پرتاب از حال می رویم، بیرون می افتیم، آن جا که آینه ست، و از دیوار سورمه ای، تو می رویم باز، از پشت آبشاری، توی سیاهی غاری، قندیل های آویزانی، چکه می کنیم از قندیل ها، می ترکیم بر ترک ها، تکه تکه می شویم، پرتاب می شویم به آب، شار می شویم به جریان، شدت می شود جریان، غرق شدن را می فهمیم، به پایی کشیده می شویم پایین، عنکبوت را به خاطر می آوریم، تاری از دهانش را می گیریم، بالا می افتیم، تلو می خوریم به کناره ها، دست می اندازیم به خشونت زانو، اره های پا قطع می کند انگشتهایمان را، پرتاب می شویم، از ترک کنار آینه بیرون، می بینیم ما از دود بر می خیزیم، به سمت ترک می رویم، دیوار نقره ای مجذوبمان می کند، شکاف را می گیریم، دیوارهای جلای جیوه می گیردمان، هراس می کنیم، بو می شویم سرگردان، تهوع می شود چهارچوب جیوه، درز ندارد کره، حالتی در شدن دیوار را از بو می فهمیم، دوایر بی درز، استوانه ی بی درز، مکعب بی درز، تکان های بی وقفه ای که از این دیواره به آن دیواره می چسباندمان، بویی می شود بی درز، سر گیجه می آید، محصوریم به کپسول بی درز جلای جیوه، جمع می شود هرم، شکاف بر می دارد از فشار، پرتاب می شویم از ترک کنار آینه، قاب می افتد، مورچه ها می جوند، می شکند، تکه هایی می کنند، می ترکد، دست به دست می رسانند به درزی که ندیده بودیم، گوشت مان را.


دفتر سفال
هشتم بهمن هشتاد و پنج


( براستی گرم و داغ بود، نه تخیلی بود و نه از روی پندار، تو گویی که چنین بود که واقعن آتش است. – ریچارد رول، عارف انگلیسی قرن چهاردهم - )

No comments: