Tuesday, January 30, 2007

قوس چهارم : قوزک / دفتر سفال

اکنون زنان روزمزد
مشتاق می نشینند و چاره می جویند

- حواشی مخفی، هوتن نجات -


چه بود آن تشویش زیر چشمها، در تصویر ماینر سی. کایث، بنیانگذار تجارت میوه، سلطان راه آهن، در همه ی عکسهایی که روزنامه ها پس از مرگش چاپ کردند ؟

- مدار چهل و دو، جان دوس پاسوس -


(موسیقی) از چیزها سخن نمی گوید، از هیچ چیز سخن نمی گوید جز از بهروزی و اندوه، که یگانه واقعیتهای در اراده اند.

- شوپنهاور -


آن اصول، آن اشکال ویژه ی تداعی که الگوهای انسجام حیات ذهنمی مان را، که همواره در حال شکل گیری دوباره اند، به بار می آورند، کدامند؟

- رساله درباره ی طبیعت انسان، هیوم -




قوس چهارم – قوزک


کولی می آیی از جنوب، سینه در سینی از عکس و صدای پنجه بر دیوار، گربه ی وجودت کش می آید بالا و چنگ می شوی، جادو می آید کاسه در کاسه بر سینی، که دست بیاندازم و چنگال اش را در زیر غلاف پستانهات گم کنم از عکس و نرده ی زیر بازوت، کولی می گریزی از هراس ماندن و هجی چشمهای افعی که زبان نیشش نقره و زنگار دم اش لرز.
کولی می آیی از جنوب، سینه در سینی و چشمان سیر اسب از عکس، یورتمه بر خنجر و سم در جاهای ماندن، در یال ریخته؛ گربه ی وجودت بال می گیرد در هوای استخوانی چشم بر شن افتاده ی اسب که دل می کند از خواباندن پهلو بر صورتِ گذشتن، کولی جنوب با موهای کهر از انتظار سوختن تا شبهای بلند برفای شمال، گربه ی وجودت اندام نحیف درد را در تکرار مدام نفس، پروار می کند تا رگ کند و بترکد گلوی جادوی سیاه قلب در زیر غلاف سینه بر سینی و واژگون از عکس، می آیی، با مشتی گره که نقش اندام نحیف گربه ی وجودت را می چلاند از پیچیدن به کولی موهات تا دریای ابر رهایی.
کولی می آیی با چهار وجب از خاک جنون و سنگ دانی از چینه ی آبی ها؛ گربه ی وجودت طلسم یال و بال را در حرز پنجه می گیرد و می پرد از نرده های سینی در عکس بر دیوار بلند قاب، چهار نعل چشمان اسب در رخوت بیابان غریزی ی زخم.
کولی می آیی با حریر موج بر چاله ی زمان عکس، بی گذشتن بپردازی در جذام سینه ای که تاب سینی ندارد از نرده های زیر بازوت در عکس تا چهار پنجه ی قاب، گربه ی وجودت زیر پاهای اسب به افعی می افتد و ترکیدن غلاف پستانهات بر دیواره های برفای شمال، رنگ لحظه ای می پاشد که با چهار چنگال تیغ بر دیوار کمان عکس در چشمهام ستون میله ی حبس می کاشتی
کولی می آیی از جنوب اطلس، تا پیاده روهایی هراس از عکس، سینه در سینی و چشمان اسب پی زده که بر زانوش می افتد بر جادوی نقره ی افعی و خرد می کند استخوان قفس گربه ی وجودت را که خواب دندان نیش اش را به دگمه ی پستانهات می گذارد و بر نرده خم می شود از عکس در زیر علامت بازوت، سرخ پاشی ات می شوی به لبهام، جایی که عکس به پیشانیم می چسبد و خزگان موت از صورت گوش و ابروهام بالا می رود
کولی می آیی از جنوبِ ناخن بر دندانه های سینه ات در سینی عکس می کشی، موسیقی پستانهات هوای شرجی بخار خونی که بر چشمان اسب پی کرده می نشیند را در پشت نرده های حبس بازوت به انتهای التهاب لرز اندام زنگ افعی می رساند، گربه ی وجودت مفاصل درد خیالش کش می آید و از بالای بازوت تا کانون قاب، چنگ می اندازد بر کوری چشم های خمیریم.
کولی می آیی از جنوب چشمهای اسب، سینی در سینه ی عکس بی هوش غلاف افعی.


دفتر سفال
دهم بهمن هشتاد و پنج


( و کشف مفهوم دیدن بر خود می گیرد. – هوشنگ ایرانی - )


دورتر بیا ای نزدیک

No comments: