Wednesday, January 31, 2007

قوس پیش‌ آنی / دفتر سفال

ذوالفقار را فرود آر
بر خواب این ابریشم
که از اوفلیا جز دهانی سوخته
باقی نمانده است

- از کیه ؟ -


فکان قاب قوسین، یرمی أین بسهم بین، أثبت قوسین، لیصحح أین، او لغیبه العین، ادنی بعین العین.
( ترجمه بر نمی دارد، فقط قوس که بیافتد، بین می ماند در کجای أین، دیدن ندارد، دیدن ِ دیدن.)

- طواسین، حلاج -




قوس پیش انی


قوس ها از کنار هم می آیند در غوصی که بر می دارم به آغوشم در این فاصله ای که از او می آید، هیجانی که مدام به مرکز می گریزاندم. لحظه هایی که کمتر به او می روم به هلاکت تنم می برم، تا بشره ی پوستم، معراج من کمرکش کمانی ست از قوس دهانه ی واژن تا قوس حریم رحم، آن جا که به نطفه ام می افتم، تجزیه می شوم به خاکستر اسپرم و تا قوس کمر بالا می روم، که کجای میان این دو قوس، آن جای میان کمر می شود تا بازگشتم به تماشای انداختن تن، شدن او از من، آینه ی ابن عربی که یکی منم و یکی تنم و یکی بازم می گرداند که او.
قوس های شهر، که ران و بازوست، در سنگدان سینه به قدس می رسند تا از هودج آن به راه های قطعه قطعه های شدن تنم برشوم، فروتن و اوتن از افتادن تکه های تن، از بالای رفتن پرهای فرشته که می سوزند زیر پاشنه و به دریا می ریزند، فاصله را بر می دارند، تا دورتر بمانم با هر قوس.
قوس های پهلو، پلی می شوند تا با بازگشتم به لبه های سوختن، گذشتن از دایره ای که به هم رساندنم را در خود به بند کشانده، مضاعف کنند.
قوس هایی که از نزدیکی ی او دورم می کنند، با کشاندن لحظه هایی که او را در خود می آورند به بردن، و مرا در اسارت واوی که همیشه ی اوست، می آویزند.
قوس خنجری که از چشمهایم دیدن را می برد، از انگشتهام بند را تا در هلاک تنم به اندیشه ی او میل کنم، به قوسی که همیشه ی فاصله ی من با اوست، می ماند در "ی". اویی که در برشهایی که بر تن می اندازم، دورتر می شود با شدن من. آن قدر من می شود تا تمام قوس، که قوس هاست، بازم می گرداند تا قوس مد.
قوس ها از کنار من می آیند در غوصی که بر می دارم تا زانوم که علامت قوسی باشم از او که همیشه ی در ماندن من می ماند، در قوسی که فاصله یی ست که می آید از او در نزدیک ترین فاصله ها و بر دهانه ی سوختن آن قدر تن می اندازم، تن می اندازم، تا هلاکت بازگشت اوست.
قوس ریختن، دایره ای می شود که گردای او، می ماند در آمدن دورتر نزدیکی اش.


دفتر سفال
یازده بهمن هشتاد و پنج



( و آن چه گفته شد ای دوست ! جز خدعت نبود؛ و اگر نه جان آدم از گل، آدم کجاست ؟ - عبهرالعاشقین، روزبهان بقلی - )

No comments: