Tuesday, February 6, 2007

نیم‌قوس لاس / دفتر سفال

شب از ستاره بیرون آمد و به باد تکیه داد
شب در سایه توقف کرد و سایه‌ها را برید
و ما در تصویرمان لبریز شدیم

از آغاز پله
نورها
برگ ریزان باد را اطلاع می دهند
من از باد باز می‌گردم و خورشید را از تصویرم پاک می‌کنم
باد نورها را می‌گیرد و در شاخه‌های درختی که پاسدار دیوار است می‌افشاند
من از حباب خورشید بیرون آمده‌ام
دوار هوا در بخاری، شعله ها را از برودت می‌رهاند
رهایی من از ساحل شروع می‌شود که باد در اندامش ذخیره است
خورشید در ساحل ادامه دارد
و ساحل از ستارگان می پرهیزد
مقابل سر سام تنهایی
روز از دریا بازگشته است ما را به خورشید جوانه می زند
می‌توانیم از تمتع خورشید بازگردیم و چراغی را پاسدار لحظاتمان کنیم
ما از دریای خاطره بیرون می رویم و خیالمان با صدف ها آغشته می شود
این چراغ است که شب را در چشم هامان می‌پاشد

- به یاد بعد از ظهرهای آفتاب، هوتن نجات -



نیم قوس لاس


پیش آمد یک. از وقتی یکبار توی وان حمام شاشیدم، حالا همیشه وقتی وان را از آب می کنم و دراز می کشم، شروع می کند به زرد شدن، انگار تنها آب معنایم را می فهمد.

پیش آمد دو. آن داستان "چشم" ِ باتای را به یاد دارید توی ادبیات کثیف؟، احساس می کنم قرار است فیلمی از آن ساخته شود و نقش اولش را به من بدهند.

پیش آمد سه. پدرم را که می دیدم، موهاش سفید نمی شود هیچ وقت، با خودم می گفتم باید توی بیست و هفت ساله گی حداقل، موهایم جوگندمی بشود. گاهی یک تار موی سفید چنان لذتی به جانم می انداخت که می کندم اش تا دوتایی اش بیرون بیاید، حالا از مکاشفه ی عظیمی می آیم، که در دو طرف پیشانی ام دو تار موی سفید سبز شده به قرینه؛ اعجاب پیدا کردن این ها لای این همه مو که بماند، حیرتم از این قرینه گی ست.

پیش آمد چهار. از علی که پرسیدند پیش از آدم چه بوده، گفت آدم و پرسیدند پیش از آن چه بوده، باز هم آدم و هرچه پرسیدند همین را گفت. محمد هم ( به گمانم به نقل از ابن عباس، اگر اشتباه نکنم ) می گفت هر آیه هفت بطن دارد و هر بطن هفتاد بطن و هر بطن آن هفتاد بطن و هر بطن آن هفتاد بطن، نمی دانم چند – مضربی - هفت دیگر بطن... و همینطور بطن بگیرید از ریشه ی هفت از یک آیه زیر رادیکال. تورات هم آفرینش را در هفت روز می گوید مثل قرآن !، عرفان یهود هم با هفت سفیروت انسان را می رساند به عرش، شبیه هفت شهر عطار خودمان؛ همین است که هفته می گذارد برای دور زدن. شیطان هم که گویا فرشته بوده زمانی به نقل یهود، و در وادی ی فرشتگان بوده اما جن به نقل اسلام، عددی از مضارب هفت داشته تا پیش از سجده نکردن اش بر آدم، در پرستش. توی خواب عزیز مصر هم هفت سال پری ست و هفت سال خشکی از آن هفت گاو فلان و آن هفت گاو دیگر. مواقع اقامه ی نماز هفت گانه ست در اسلام ( صبح، ظهر، عصر، مغرب، عشا، شب و پیش از طلوع یا وتر ) و هفت عضو در نماز بر زمین رسانده می شود در اسلام ( پیشانی، دوکف دست، دو زانو، و دو نوک انگشت شست پا ). از این هفت های دینی که بگذریم، هفت های اسطوره ای هم هستند که مثلن در فرهنگ یونانی فیلولائوس عدد هفت را به آتنه ی باکره تشبیه می کند زیراکه عدد هفت فرمانروا و آموزگار همه ست، خداست، یکتایی ست که همیشه وجود داشته و در سکون است، خودش فقط به خودش ماننده است و از دیگران متفاوت و متمایز است – به نقل از کاسیرر، فلسفه ی صورتهای سمبلیک – و توی جاهای دیگر، فرهنگهای غیر سامی، غیر آشوری – بابلی، اسطوره های خاوری، اینکایی و... کمانهای هفت رنگین و عجایب هفت گانه و... و از همه ی این ها که بگذریم هفت سوراخی ست که بر تن آدمی.
حالا حال آدم که از این هفت به هم می خورد، هیچ؛ همه ی این ها هم مصیبتی می شود برای این قوس هفتم، که هم باید برود بالا، هم بیاندازد پایین، یعنی نرسد، برسد و نرسد، هم صعودش داشته باشد و هم سقوط. ترجیح می دهم ننویسم، ببینی که ویتگنشتاین هم هفت گزاره می آورد تا رسیدن به سکوت تراکتاتوس. یک جور القای خودزنی دارد، انگار بیافتی توی خلسه بعدش، خلسه ی افتادن، خلسه ی انزال، برای همین قرص می اندازی بالا که کش بیاید، نه که آن لحظه کش بیاید، آن رسیده گی کش آورد باشد، دیر آورد باشد، نرسی به ته خط، به نقطه، بگذاری اش زیر رادیکال، ببری اش توی حد، لگاریتمی اش بخواهی که نرسد، نیاید و در فاصله ای بماند، دل می خواهد این رسیدن، این پرتابه گی، این مرگ.


دفتر سفال
هجده بهمن هشتاد و پنج


( هفت دروازه ی آسمان / از آن هفت پیکر ناظم / من اگر کفنی داشتم / نگاه به لیلی می کردم / و می مردم – بهرام اردبیلی )

No comments: