اس.جی عزیزم !
برایم نمینویسی، از علتاش جویا نمیشوم. نوزادِ آمده هوایت را عوض کرده. کاش آنجا بودم وقتی چشم تازهای باز شد. در آغوشش گرفتی؟ همان دم از خودت پرسیدی او از کجا آمده و یک احساس دردناک فرایت گرفت؟ دیدی چه زلال است آدمی وقتی جانِ کوچکی را – آنطور که هیچ شکلی ندارد – در میان میگیرد؟ دوستی برایم خبر مرگ مادرش را نوشته. هرچه دست بردم که خطی بنویسم، دستم نرفت و در هوا معلق ماند. هر روز به او فکر میکنم و کلمه میچینم تا برایش بنویسم و باز هیچ کلامی جان نمیگیرد. در برابر آن همه اندوهی که در چند خط یادداشتاش بود، دستم خشک و لرزان است. حضور سکوت را پر میکند از آرامش نگاه و دست، اما با کدام واژه، قراری به خاطر اندوهش بریزم؟ ولی من این را برگزیدهام، و از این فاصله وقتی به تصویرهایی که برایم فرستادهای خیره میشوم، کودک، با همه دلتنگیم، چراغ امیدیست؛ فقط با من غریبه میماند و شاید غباری دور، اسمی و عکسی. این از خودخواهیِ من است که بخواهم از من با او حرف بزنی هرشب که قرار و خواب ندارد و مرا در خاطرهی نوزادیش مقرر کنی. آخر حواسِ من آنجاست، مگر این از غیاب کم میکند؟ بگو اسمش را به دنبال نام خاله، قدمخیر بگذارند، که خوشقدمیش اینجا، در احوال من، پیداست و شاید برای همین اینطور دلبستهاش شدهام که آمدناش با گریز من از دنیای آدمها مصادف شده و با فاصلهام از هرکس میشناسم که انزوایم را مکرر کردهام. تنها با یک صدا و یک صورت حرف میزنم و به "او" دل داده، از هرچه غیر از "او"ست بیزارم، جانم به جانش بسته. سودای خیالش در این هوای سوز، آرام و قراریست که از هر دیگری بریده و انگار هر گذشته با او همیشه پیوند داشته و به انتظار تکریماش ممتد شده؛ و آینده در چشمهای اوست، چشمهای که از جای پایش میجوشد.
از جای من دخترک را ببوس و برایم بنویس.
امیر
30 نوامبر 2010
پینوشت –
به کجا منتهی میشوی
ای حدود رها شده
ای سفر!
از "آبناز" / حمید عرفان
1 comment:
ممنونم از تو صدا "
ممنونم"
Post a Comment