"دشنهای در کشویی آرمیده است."
- بورخس
"جغرافیای سگ"
دوم.
به امیر حکیمی
عزیزم
باید زود به بستر میرفتم که رفتم. چشم بر هم میگذاشتم. دست بر تن کشیدن و چشم گداختن و سیر شدن، که گذاشتم، کشیدم، گداخت و شد. و چون پنج دقیقه به خواب رفتم، آشفته. حالا لبم به ودکاست، گلویم را میشوید در خیال گلویم گلولهای افتاد، بعد که آشفت، چشم باز کردم، فهمیدم و ترس آمد، تو آمدی که لب بر دهانهی اسلحه مینواختی، اسلحهی دستی نه میلیمتری، زبان به سوراخ میکشیدی و فرو و با چشمهات هلهله بود، ماشه توی دست بود، تا آبش بیاید، خواستی، دهانِ من بود، آویخته بودم، که انفجار اسپرم در گلو، خیال خون بود، انگشت و ماشه و دستهی اسلحه بود زیر زبانش، و جاندار بود، از هول و اضطراب، خیس و آشوب، توی اتاق پهلویی آنها خوابیدهاند، تا صدایم را خفه کرده، میان ملافه و بالش، تا صدایت را خفه کرده از گداختن گلوت. و همان تصویر صورت تو شد که افتاده و بیجان و خیرهست. آن شعله که در چشم تو میگرفت، آن التهاب رهایی، در چشمم، سربی و تعرق. با هر مکش، هر تمنا، گلوله در آستانه تر، وقت که صورت تمام دهان، تمام واژنم و نوشتی که رهایم کن..
شب حلقومش را گشود. باید برمیخاستم و نور میآوردم به نداشتن صورت، لب، میان، دم. و تصویر برهنهی گلوله، در حنجره، نگاه التماس تپانچه، اشتیاق من.
امیر حکیمی
28 ژوئن 2011
پینوشت –
اگر برگ آن داری که اول قدم جان دربازی، بر ساز باش.
عینالقضات
1 comment:
براوو.اول اینکه تشخیص اندازه های اسلحه را بسپار به مرد، حتی در آن ینگه ی دنیا. بدون واژن از سیال بودن، زن برآمده است، نیازی به آن نیست.یعنی کالیبر اسلحه و واژن، هر دو از متن بیرون افتاده
Post a Comment