Monday, March 5, 2007

خودگاهان / سوم

من رود بودم اما
باران خط شدم



خودگاهان
سوم


صدف را بر می دارد، می گوید بیایید، کسی بیایید، آن ها بیایید، ببریدش، حالم خوب است، صدایت به وضوح شنیده می شود، - عرق دارد، - لرز دارد، نمی داند چه کار کند؛ صدای سوختن باد می آید، می گویم نفیسه، از دیشب، نفیسه، ستاره اضلاع سردش را به گوشه های کبودم می چسباند، می پرسد نفیسه ؟، نمی دانم، از گوجه سبز بالا رفته، باد به هم می زند پرده را، لای آن سفیدی، ابری ست، ابر سیاه، نفس، نفس، - با تسمه مرا می بندد، می رود توی کمد قایم می شود، می نشیند تماشا می کند، جوری می بندد که تکان نخورم اولش، چشمهاش، چشمهاش می گوید می افتی، نمی افتم، استخوان ندارم، بیافتم، درد دارم، استخوان ندارم، چند بار افتادم، داد می زنم، بیا پایین، نفیسه، پایین نمی آید، شاخه را می تکاند، پایش، باد می آید، ورق می زند، - چشمهاش براق، نمی توانم، کاری نمی کنم، شاید آرام گیرد، نمی گیرد، چند روز است، از لای در باز نگاهم می کند؛ تحمل نداری، صبر نمی کنی، خوب می شود، حالم خوب است، صدایت را به وضوح درک می کنم، بویت را، گوجه سبزی می افتد، توی سرم را سوراخ می کند، هنوز توی صدف داد می زنی، می گویم نسیم ستاره می سوزاند، نمی گویم، وقتی می روی می گویم، وقتی دست می کشم، وقتی دست می کوبم، پرده را که باد تکان می دهد، می گویم از این اسم ها، دنبال اسم دخترم می گردم، - بیایید، دوایی، دکتری، خوب نمی شود، یک ماه است، هر روز، می رود توی کمد، از لای در، نگاهت می کنم، نگاهم گنگ است، می خندم، می دانم چندان نبسته ام که تکان نخوری، نمی توانی اما، چشمهام کرختت می کند، چشمهام به رگهات، رگهای زیر تسمه، رگهای آبی، ابر سبز می شود، پرده سبز می شود، نفیسه صدایم می کند، می گوید بیا پایین، می روم بالاتر، تا آن شاخه، آن شاخه را نشانم می دهد، تکان می خورند شاخه ها، می سوزد باد، برایت ماهی ی کتان شیشه گرفته ام، لای جلد چوب؛ وقتی به زن گفتم ماهی را می خواهم، خندید، چشم هاش خندید، حالا یکجور دیگر نگاهم می کند، انگار هم را می شناسیم، سکوت که می کنیم، به هم می رسیم، از هم که می گذریم، می خندد، لای چوب، لای نی، به کسی می گوید کارهایمان را عوض کرده ایم، بیشترش شده چوب، رنگ ندارد چوب، رنگ دارد، بلوطی، گردویی، این را من می گویم، نمی گویم اما، وقتی می روی می گویم، اسم هایی هم پیدا کردم، اسم باد، اسم گل، اسم دریا، اسم باران، اسم عسل، اسم ستاره، این را عرق می گوید، عرق کف دست، من هم می دانم، چشمهایت حالت رفتن برداشته اند، حالت غرق شدن، ماهی ی کتان غرق شیشه، قرمز، آبی، آبی، آبی... و وقتی دقتم را می بیند، شفاف می شود، زن چوبی، شفاف که می شود، می شود چوبی، می شود چوب های خالی ی سبک شرق، که باد تویش می پیچد، نفیسه هم پایین نمی آید، فهمیده، نمی تواند بیاید، چشم هام از گوجه سبز به دامن، از دامن به گوجه سبز، باد می آید، پرده تکان می خورد، ابر می بارد، قطره ای روی گونه ام، می گویم نفیسه، شاخه ای به پاش کشیده می شود، - ببریم اش بیمارستان، تیمارستان، می ترسم، از آن قرص ها بدهند، امیر من دیوانه نیست، صدف را پرت می کنی، می شنوم این ها را، می بینم این ها را، نمی توانم از جایم تکان بخورم، نفیسه بندم کرده، از بالای گوجه سبز پایین نمی آید، از کمد بیرون بیایم، تکان می خوری، دیگر صورتم پرز نمی دهد، اذیت نمی کند گونه هایت را، می افتد جای زخمی که گوجه سبز کنده، روی سرم، روی گونه ام، روی شقیقه ام، لای شاخه، لای باد، نفیسه می گوید بیا پایین، می گوید نمی آیم، می گوید می گویم بیا پایین، می گوید بوی ماهی می دهی، می گوید می روم خودم را توی عطر، توی باران، توی آتش، می گوید می ترسانی ام، بیا، آغوش اش را باز می کند، باد می آید، پرده را کنار می زند، بوی ماهی، بوی عرق، بوی می آید، روی گونه ام، روی سوراخ گوجه سبز، آن وقت، خوابم که می برد، نفیسه که می آید، از دست چشمهاش خلاص می شوی، از تسمه ها، می آیی، در را باز می کنی، نور می زند تو، نور از پرده ی کتان آبی می گذرد، نور از لای برگهای سبز می گذرد، نور توی چشمم می افتد، نور سبز، تو که می آیی، آبی، ستاره بنفش است، و پلک هام دوباره که باز می شود، می افتد به نفیسه، می افتد به تو، می افتد به ستاره، صدف را از گوشهایت بر می داری، داد نمی زنی، گریه می کنی، آرام، آرام، - امیر من !




بستری اش می کنی، تنها، خودت آمده ای، خودت آورده ای، آنها نیامدند، تقصیر خودت بود، به خودت می گویی، ترساندی شان، زیر لب، زیر زبان، زیر صدا، ناسزا پرت می کنی، او را پرت می کنی، او ناسزاست، او زبان ناسزاست، چیزیش نیست، ناسزاست، به آنها می گویی، به آنها فکر می کنی، او را از یاد می بری، پله های سنگهای سفید، دیوارهای کاغذهای سفید با رگه های آبی، پرده های آبی، به پرستار، لبخند، به هرچه می گوید، نمی شنوی، ناسزا می گویی، می خندی، به آنها ناسزا می گویی، به رگه های آبی ی دیوار، به پرستارهای آبی، به او، آزمایش، خیرگی ش، پله ها، خاموشی ش، هرزه ها، هرزگی ش، بی گناهی ت، بی گناهی ت، کاغذهای سفید دیوار، خط خطی های آبی ی روی شان، ناسزا، صدای پاشنه ات توی آن همه خالی، کسی هم نمی گوید کجا، اتاق بعدی، در بعدی، به آبی پوشی می گویی آزمایش را ببری کجا؟، نمی گوید، حرف نمی زند، نمی شنوی، ناسزا، به او فکر می کنی، رهایش کرده ای بین اینها، این ها حرف ندارند، صدا ندارند، اینجای سکوتش را نخوانده بودی، سکوت طولانی ی صدا، امتداد صدای سکوت، رهایش کنی این جا، لای این همه آبی، دیوارها، پرده ها، آدم ها، دیوانه، وقتی برمی گردی، توی اتاق گرم است، پرده را کنار می زنی، پنجره، نرده، باز می کنی، باد، شب، تاریک، می خواهی بروی، دست هایت را روی تنت، روی رگهای آبی ت رها می کنی، رگهای آبی، رگهای سفت زیر تسمه، ملافه های آبی، روبالشی ی آبی، نور آبی، صدای آبی، پرستار آبی، دیوار آبی، آبی، آبی، صدایش می کنی، - امیر، امیر، نمی شنود، بیدار است، هنوز بیدار است، آن قرصها، یادت می آید که قرص نمی خورد، که گولت می زند، تزریق اما، آرامبخش، دیدی که پرستار، که بیشتر شبیه آشپزها بود، که بیشتر چاق بود، که بیشتر خودش آرام نبود، آرام بود، آبی بود، آبی که باشد، آرام می شود، آب همه چیز را رام، آرام آرام، آرام می کند، نمی تواند این ها را گول بزند، خواب است، سر شده است، بی هوش است، - دارم می روم، می گویی، لبهایش تکان می خورد، آرام، گوشت را می چسبانی، می گوید نفیسه، - بازهم ؟، ناسزا، باز هم ناسزا، خشک هم که باشد، تر هم که باشد، درد باشد، نباشد، ناسزاست، می گوید نفیسه، می آیی از اتاق، می آیی از آبی، می روی به آبی، می آیی زیر آسمان، می آیی زیر باد، توی باد، کاغذهای آبی، خواب کاغذهای آبی، نفس... نفس...، از خواب می پری، پاهایت را بر می داری، بر می داری هیجانت را، به سمت کمد، به سمت چشم هاش، دستت روی رگهای آبی، رگهای طبله ی آبی، رگهای بیرون زده، دارد می ترکد، داری می ترکی، نمی ترکد، در را، عرق کرده ای، صدایش، نفیسه، باز می کنی،





روی ساحل که می رود، صدف را بر می دارد، از شن، خالی، گوش، توی گوشت اش، گوشت اش، دریا، یک طرف، دریا، طرف دیگر، دریا از روبرو، دریا از پشت، از بالا، از زیر پا، از کف، داغ، خیلی داغ، صدف روی گوشت، روی گوشت را به سمت صدف نگه می داری، روی صورتت می افتد به آب، صدای دریا می سوزد، صدای سوختن آب را باد بر می دارد، می آورد توی گوش، انگار سلاخی کنند، زنده زنده، گوشت دست، گوشت پا، ساق، مچ، خون، داغ، خیلی داغ، صدف را از تنه اش، به پهلوت، به چهار زاویه ی پهلوت، صدای جیغ اش، صدای رگهاش، صدای دریا، سوختن دریا، مثل سوختن چوب، مثل آن زن چوبی، که می سوخت، می سوزد، رنگ ندارد، چوب رنگ ندارد؟، اما برگ، اما مو، اما گیسو، راه که می افتی، زیر پات، داغ، خیلی داغ، خطوط کف پایش را می گیرد، صدای زنده ی سوختن از گوشهاش بالا می رود، می رود از بالاهاش، و تلوتلو می خورد، می گویم اینجا ماندن، داد که می زنم، کسی نمی آید، داد که می زدم می آمدی، لباس که نداشتی، نور آبی ی رگهات، خطوط آبی ی رگهات می آمدند، می گویم دیگر نمی گویم نفیسه، دیگر درخت نفیسه، گوجه های سبز کال نفیسه، نمی گویم، می گویم نفیسه، دارم داد می زنم، می دانم که داد می زنم، کسی نمی آید، نمی آیی، کجا رفتی؟، من توی آن سیاهی که بودم، آن همه نور از رگهات، کجا رفتی؟، حالم توی پیشانی ام خوب است، صدایت را به وضوح می شنیدم، پنجره های کاج از نرده تو می آیند، دور می شود از خودش، می رود به سمت کاج، به سمت نرده، از خودش کناره می شود، یک ساحل را می گذارد کنار کاج، یک ساحل را می گذارد توی پنجره های کاج، بعد که تو می آیی، به تو نخواهم گفت که از کاج داشتم بالا می رفتم، آن پایین بودی، پایین نرده، توی ساحل، توی آب بودی، دراز کشیده بودی، می گفتی بیا پایین، پاهایت را، رگهای پاهایت روی هم، نمی گویم نمی آیم، استخوان ندارم، بیافتم، چه می شود؟، چه شد؟، آن بار هم که افتاد نفیسه، افتاد گوجه سبز روی سر من، سوراخ شدم، سبز شد یکهو، همه جا شد نور، چه شد؟، پرواز دوست ندارم، ماهی دوست داشتم، توی تنگ، توی دریا، توی حوض، توی شیشه، توی کتان، چه شد؟، ماهی ی توی آب بوی ماهی نمی دهد، آوردی اش بیرون، می گویی بو می دهد، بو می گیرد خوب، مرده، چه شد؟، نرم تنم، وقتی می افتم، تنم، و باد پرده را تکان می دهد، ماهی از پرده می گذرد، نورش روی پیشانی ام، پیشانی ام آبی، تنم، نرم، نرم تر می شود آبی، می پاشد روی دیوار، می شوم خط، می شود خط، خط می شوی، رگ هایت روی دیوار، دیوار تسمه، دیوار دریا، که از کاج که می رفتم، از نرده می رفتی، می افتادی روی خط، که از کاج که می روم، صدف را می چسبانم به چانه ام،





ستاره فشار ندارد، ستاره رگ ندارد، ستاره خون ندارد، ستاره عصب، ستاره درد، ستاره سوختن، می گویم نمی دانم، می گویم یک اسم، می گویم یادم نمی آید، دروغ می گویم، دیشب به نفیسه فکر کردم، صبح بود، ساعت نزدیک پنج، نفیسه هر صبح ساعت پنج، توی آسمان، به آسمان ببین، به ستاره نگفتم، گفتم نمی دانم، فهمید، حالش بد می شود ستاره، بلند می شود ستاره، بر می دارد خودش را می رود، من هم می روم بیرون، می روم روبروی آدمک ها، می روم روبروی عروسک ها، می روم توی خانه های کوچک، این خانه ها هم تویشان پیداست، ستاره می گفت خانه هایی که تویشان پیداست، آدم هایشان بزرگتر از دیوارها، بزرگتر از درها، من هم آدم هایم، بزرگتر از دستهام، بزرگتر از انگشت هام، توی خانه ای که معلوم باشد، دیگر خانه نیست، تویی که معلوم باشد دیگر تو نیست، می گویم می دانم، پرسپکتیو ندارد، می خندد، - دقیقا؛ فلسفه هم ندارد، نمی تواند داشته باشد، ضعف تکنیک است، - شرقی است اما، می گوید شرقی است، توی نقاشی های چینی، توی طبیعتی که رسم می کنند هم هست، می گویم توی مصر هم هست، توی قرون وسطی هم هست، - مثل مینیاتورهایی که توی شاهنامه ها می کشیده اند، مثل نقاشی های دیواری ی قهوه خانه ای، می دانم، سردت است، من هم سردم، همیشه، هیچ کس همیشه سرد نیست، همیشه سر نیست، من هستم، تو هستی، - فلسفه ندارد، می دانم که دارد، می توانم ساعت ها حرف بزنم، حرف بزنم، مثل حالا، اما چقدر؟، با خودم می گویم، می خوانم، به خاطر هوای اینجاست، به خاطر سکوت اینجاست، به خاطر صندلی هاست که منتظر کسی نشسته اند، منتظر من، منتظر تو، مثل همین صندلی ها، مثل همین میزها، امروز همه چیز رنگ چوب است، گلدان چوب، گلهاش چوب، سیگار از دستم لیز می خورد، نیامده ستاره، بر می گردم، سیگار را زیر پایم له می کنم، می نشینم، می ترسم دیگر نیایی، می ترسم مسافر باشی، مسافر هستی، انگشتهای مسافرت، چشمهای مسافرت، فکر می کنم، به تو که حالا به این که چه کار می کنم، فکر می کنی؟، به این که وقتی بالا می آوری، به من فکر می کنی؟، به من که نگاه می کنی بالا می آوری، از اسم بدم می آید، من هم دو تا اسم داشتم، من هم اسمی داشتم، عوضش کن، بگذارش ستاره، کج نگاهم می کنی، وقتی ورق می زنی، وقتی دستهایت به کاغذ گیر می کند، وقتی خطهای روی کاغذ از زیر نگاهت می گذرد، توی دلم می گویم ستاره، می فهمی، می خندی، می فهمم، حالت بدست، دلیلی ندارد، تقصیر من است، من خودم را ریخته ام، ریخته ام زیادی هایم را، همیشه تلخ، همیشه دیوانه، یاقوت یاغی، بازوی باز پرواز،




بر می گردی، می خواهی زودتر برش گردانی، فکر می کنی خودت پرستار، خودت بیمار، خودت آبی، دیوارهایت، رگهایت، خانه را آبی می کنی، پرده ها را آبی، لیوان ها را آبی، رنگ ها را آبی، ملافه ها، دیوارها، پنجره ها، صداها، درها، شیارها، آبی، آبی، آبی...، ناسزا می گویی، به خودت، به آنها که توی صدف گم شده اند، به آنها کاری نداری، خودت گم شده ای، امیر گم شده، زیر لب می گویی، زیر صدا می گویی، زیر زبان می گویی، خودش ناسزاست، ناسزاست امیر، زودتر که برگردد، بهتر می شود، بیشتر که تحمل کنی، خوبتر می شود، این همه، هنوز خیلی نیست، او ناسزاست، ناسزا را با ناسزا نمی گویند، هی با خودت، هی با او، حرف، حرف، وقتی به آرامشگاه می روی، آرامشگاه، آسایشگاه، مگر مرده باشد، اگر مرده باشد، نمی میرد، باران می گیرد، باد می گیرد، صدای آب می گیرد، روی سقف ماشین، روی سقف خیابان، چاله های آب، چاله های ترکیدن، زمین خودش را می ریزد بیرون، باران خود زمین را می ریزد بیرون، گیاه را می ریزد بیرون، علف می شود، آب می شود، آدم می شود، او را که بیاوری، او را که بنشانی، جای سوراخ های سوزن تزریق را آبی می کنی، قرص نمی دهی، می رود توی کمد، نگاهت می کند، نگاهش می شوی، عرقش را پاک می کنی، لرزش را پاک می کنی، می گویی نفیسه، به خودت می گویی، خودت را صدا می کنی، سالهاست صدایت را نشنیده ای، صدای خودت را نشنیده ای، کسی که صدایت کند نبوده ای، کسی که خودش را صدا می کند، می تواند خودش را بخواند، می تواند خودش را بنویسد، می تواند خودش را برساند، صدایت می کنی، صدایت را می شنوی، خودت را، نفیسه، به ساختمان آبی، به ساختمان آبی ی آدم ها، آبی ی دیوارها نزدیک می شوی، صدای باد صدای تو را بر می دارد، ساختمان آبی ی تاریک، تاریک، داخل می شوی، سرسرای تاریک، سنگهای کف تاریک، دیوارهای تاریک، ترست بر می دارد، ناسزا می گویی که رهایش کرده ای، این جا، تنها، رفته ای، تند قدم، تندتر، پاشنه ات روی سنگ، روی پله ها، هیچ کس نیست، هیچ کس نمی آید، کسی چیزی نمی پرسد، پیگیرت نمی شود، خالی، اتاق های خالی، بی تخت، تاریک، پنجره های تاریک، بی پرده، بی نرده، داد می زنی، صدایش می کنی، کسی نیست، جوابی نیست، صدای خودت می خورد توی خالی، بر می گردد، خودت را داد می زند، خودت را صدا می زند، گریه می کنی، نفیسه، - نفیسه، او خود ناسزاست، بیا پایین



دفتر سفال
چهارده اسفند هشتاد و پنج



شعر من می داند،
مجنون هنوز به دنیا نیامده است

- منوچهر غفوریان -

No comments: