Tuesday, March 13, 2007

خودگاهان / میان‌بند

پرنده ای
که از دهان من
می نوشد
و ساز سایه اش نسیم می شود
طعمی سیاه دارد
سیاه از ترانه ای که در دهان من می سوزد
سیاه از درختی که در چشم های من می سوزد

- شاپور بنیاد -




خودگاهان
ميان‌بند



كاوه مي‌گويد اين‌ها معما نيست، دنبال چيزي نمي‌گردي، مي‌روي، مي‌كشاند، دنبال خودش، دنبال تصوير، تصوير است، عمق دارد، بعد دارد، مي‌كشد توي بعد، سر تكان دادم، نه معما نيست؛ معما چيست؟، مي‌گويم تصويرهايي كه پشت هم، كنار هم، مي‌گويد مثل فيلم، سر تكان دادم، شايد، اما بي‌قاب، اين بي‌قاب، مهم است، براي چه مهم باشد؟، براي كه مهم باشد؟، قاب، كران، حد، مرز، يعني تو را مي‌كشد توي يك خط، كيا مي‌گويد اگر اين‌ها را همين‌طور، بي‌طور، بپيچي‌شان لاي كتاب، لاي كادوي جلد، بريزي‌شان بيرون، همين‌طور، بي‌طور، بي‌قاب، بي‌شماره، با نام فقط، پشت هم، بي‌تفكيك، چه مي‌شود؟، چيزي نمي‌شود، كسي مي‌خواند، كسي نمي‌خواند، هميشه كساني كه مي‌خوانند خيلي كم، كم‌تر از ده‌تاي انگشت، اين‌ها هم، فرقي نمي‌كند، چه بخوانند؟، همين شد كه به او هم گفتم، انتخاب بي‌معني‌ست، فرقي نمي‌كند، وقتي روبروت كسي مي‌نشيند، حالش از تو، مي‌داني از تو، نه براي تو، براي ياد خودش، براي آن‌كه خودش را تكرار مي‌كني، مي‌ريزد به هم، مي‌خورد به هم، وقتي مي‌خورد به تو، مي‌خورد به خودش، فرقي نمي‌كند، نه اين رنگ، نه رنگ ديگر، تو نمي‌خواني، بيش‌تر سرگيجه‌ست، به خاطر آينه، مردمك را مي‌گيري، هي خودت را مي‌گيري، توي خودت آينه، توي آن خودت را، مي‌گيري، گيج مي‌شود، منگ مي‌شود، مثل فشار، مثل پسرك، كيا مي‌گفت، همه‌ي خانواده‌اش مرده، فرقي نمي‌كند، زلزله‌ي بم،‌ تصادف، بمب، جنگ، مرض، زندگي، شهر، بهت مي‌شود، مي‌ايستد روي جسد، مي‌ايستد روي گوشت، مي‌ايستد و تماشا، مي‌ايستد و بغض ندارد، مي‌ايستد و اشك ندارد، آب ندارد،‌ حالا فكر كن، بروي توي خرابه‌هاي جنگ، توي خرابه‌هاي قحطي، به تجاوز، به پستان بريده افتاده، به لنگ‌هاي كنده افتاده، به خون، به بوي لاشه، تجاوز، انتخاب بي‌معني‌ست، وقتي حالش به هم مي‌خورد،‌ از خودش، از خودت، مي‌گويم خيلي شبيه خودمان، بيشتر شبيه زندگي، ببيني،‌ صبح مي‌شود، بلند مي‌شود، چاي و آفتاب، چاي و عجله، چاي و دير، چاي و رفتن، بعد آن‌جا، هر‌ جا، همان آدم‌ها، ديروزي، فردايي، تكراري، با حرف‌هاشان، با نگاه‌هاشان، با همان كارها، اين را امضا، او را صدا، آن را دعوا، فرستادن، مهر كردن، طرح دادن، شنيدن، نگاه كردن، اين‌ها، تو، وسط اين‌ها، چه مي‌كني؟، فكر مي‌كني، نمي‌كني، مي‌دزدي، نمي‌دزدي، خيلي شبيه‌ است،‌ مدام تكرار دارد، روح‌اش را تكرار مي‌كند، آدم‌ها، اسم‌ها، عناوين، عوض مي‌شوند، چيزي عوض نمي‌شود،‌ نمي‌تواني بگويي اين كيست،‌ آن يكي،‌ ديگري، همه‌شان ديگري، همه‌شان با ضعف، با غرور، با صدقه، با نگاه، ديگري، فعل اما، تصوير نيست، مي‌تواند باشد، حد مي‌گذارد، بر مي‌دارد، به اين حد فكر مي‌كني، به آن قد، به آن چشم، به دور آن سينه، به دور كمر ديگري، به چشم او، به چه بگويي، به چه بشنوي، تكراري، تكراري، كه با يك قطع، كه با يك وصل، كه با يك درنگ، كه با يك نخ، به هم، به تو، به ديگري، به چيز،‌ سنجاق مي‌شود.
فرق نمي‌كند، هرطور،‌ بچيني، نه بچيني، كسي كه بخواند، نمي‌خواند، دنبال چيست آن‌كه بخواند،‌ چرا بخواند، از مرتضي بپرسم، بگويد نمي‌دانم، مي‌گويد خيلي چيزها، آدم‌ها، توي همين خراب‌شده، واقعن خراب‌شده، زلزله كه بيايد، شهر بشود آشوب، نه، نمي‌خواهد، كم ندارد،‌ بميرند، بسوزند،‌ تركه‌ها، تخم‌ها، فرقي نمي‌كند، مي‌گويم اين روشن‌فكري، اين ادابازي، از كمر خودش مي‌زايد، فرقش اين است، بهتر، بدتر، نمي‌دانم، از چهار تا كتاب شروع مي‌شود، از چهار تا اسم،‌ از چهار تا عكس، از چهار تا نقاشي،‌ از چهار تا فيلم، بعد يكهو زبانش، يكهو چهره‌اش، يكهو همه چيز، مي‌شود ديگري، شبيه يك آقايي توي فلان كتاب، شبيه يك خانومي توي فلان فيلم، عمق ندارد، عمق كجاست؟،‌ عمق چيست؟، ببيني اين‌طور با بهتري زندگي مي‌كني، با آرامش، كدام آرامش؟، رسيدن به اسم، به خوابه، به پياله، به علف، نه، همه‌اش اين نيست، اين ابتدايي‌ش، يك‌روز، يك‌هو، هيچ‌چيز نيست، كسي نيست، همه توي همين راه، همه توي همين خط، يكي شوهر كرده، يكي رفته جايي، يكي دارد مي‌رود،‌ يكي بچه آورده، يكي كتاب آورده،‌ يكي فيلم آورده، يكي دارد فكر مي‌كند،‌ هيچ‌كس نيست، اين عمق دارد، يعني از پوست مي‌گذرد،‌ من مي‌گويم كه مي‌گذرد، تعريف‌اش نكنيم، كسي مي‌گويد، مرز ندارد، چرا تعريف‌اش نكنيم؟، چرا فكر نكنيم به تعريف؟، چرا نگذريم؟، تعريف كه نكني، اين است كه تعريف ندارد؟، نمي‌داند، از يكي مي‌پرسد، از هركه، چه فرقي مي‌كند، بايستي توي مترو، بايستي توي ايستگاه، توي ماشين خودت، پنجره پايين، از پهلويي، از هر پهلويي، بپرسي، بگويي شما چه چيز، شما چند تا چيز، شما زندگي، شما هر چيز، را، تعريف مي‌كنيد، مي‌چينيد؟، از كه بپرسد، فرق نمي‌كند، پيش استاد، پيش دكتر، پيش فلاني، فرق نمي‌كند، همين‌كه مي‌برد توي خودش، احمد مي‌گويد، محمد مي‌گويد، محمود، حميد، حامد، ببيني، انگار حشيش، انگار تخدير، انگار مرز، شكسته،‌ بسته،‌ افتاده به جاي ديگر،‌ به حد ديگر،‌ فرقي نمي‌كند، هر كه بگويد، همين را مي‌گويد، مي‌شود اعتياد،‌ مي‌لرزد،‌ صبح مي‌شود، چشم‌هاش درد، دست‌هاش، بازوش، از خواب، نه، از بيداري، سيگار بگيرد،‌ ناشتا، امير مي‌گويد مي‌رود تا، همين الفِ تا را بگير، مي‌رود بالا، مي‌شود ستون، آسمان را بالا، ابر را بالا، خورشيد را بالا، ماه را، سايه را، نگه مي‌دارد، همين الف، كدام الف؟، به كيا مي‌گويد، بارها مي‌گويد، كيا مي‌گويد، او مي‌گويد،‌ كاوه مي‌گويد، امير، مرتضي،‌ احمد، افشين، حميد،‌ حامد، همه‌ي اسم‌ها، اسم‌ها، به علي بگويم اين‌ها اسم‌اند، كنار من، دور من، نزديك من، مي‌چرخند، نه نزديك، نه دور، چرا نباشند؟، خود من، خود تو، چرا نباشند؟، فرق نمي‌كند، مي‌گويد عمق ندارد، مي‌گويد انگار عادت، ليز، سر بخورد آدم، غلت بزند آدم، كه بگويد، كه حرف بزند، كه هرجا بنشيند، شبيه باشد،‌ شبيه نباشد، بالاخره،‌ يكي، هركي، شبيه، يادت هست؟، مي‌گفت كه خودت را، كه چه چيز خودت را؟، به قول كيا، به حرف كيا، كپي بريزي، كپي بسازي، از خودت، توي ديگري، توي آن ديگري، كه بشود تو، توي ديگر، توي ديگري، كه حظ، كه چه!، كه همه، هركس، بماند، همان‌جا، هرجا، فرق نمي‌كند،‌ اسمش جا، هرجا، اسمش را برداري، بگذاري تو، حالم را به هم مي‌زند، مي‌روم پيش او، مي‌آيم پيش تو، مي‌روم آن‌جا، هر جا، هر كس، ببيني،‌ انگار خودت، چطور مي‌تواني، حالت را به هم مي‌زند، مي‌فهمم، ستاره هم همين شد، ماهي هم همين، بازو همين، دست، انگشت، خشونت مي‌شود، خشونت از كجا مي‌آيد، كجا مي‌ريزد، تا به خودت، تا به تيغ، تا به خون، برق هم آدم را مي‌گيرد، خيلي ساده، سه فاز، يك فاز، هزار فاز، از تو مي‌سوزي، مثل برق، برق مي‌سوزي، خاكستر رگ، خاكستر خون، خاكستر استخوان، ترس دارد خودت را ببندي، ترس دارد ديگري ببندد، بسته‌اي اما، ببيني، بسته، شكسته،‌ مي‌گويد خسته، مي‌گويد دسته‌دسته، مي‌گويد نه به خاطر وزن، نه به خاطر دنباله انداختن، مجموعه‌ي اين دنبالك‌ها، به خاطر بالك‌ها، سوخته، دوخته، ببيني، به او بگويد، امير بگويد، فرقي نمي‌كند، خاله‌بازي‌ست، مي‌گويند، زندگي، نه صدابازي، نه تفنگ‌بازي، نه توپ‌بازي، نه زن‌بازي، نه آدم بازي، قوادي‌ست، بيشتر، جاكشي‌ست، بيشتر، تفاله‌بازي، ته‌پاله بازي، تن‌بازي،‌ تن‌نازي، بيش‌تر، فرق نمي‌كند، توي اين فرم،‌ توي اين شكل، توي هر شكل، توي هر رسم، توي هر نقش، توي هر چه بريزي، آب كه باشد،‌ مي‌گويي آب، سرخ مي‌شود، خون، زرد مي‌شود،‌ شاش، سفيد مي‌شود، مني، فرق نمي‌كند، همه‌اش رنگ، هر رنگ،‌ همه‌اش فرم، هر فرم، توي اين بسته كود، توي آن بسته شكلات، اين‌جا درخت، آن‌جا تبر، فرق نمي‌كند، خل‌بازي‌ست،‌ مي‌فهمم، پاكش مي‌كني، دوباره بنويسي، همان را ننويسي، يك‌چيز ديگر، يك جاي ديگر، همان‌جا، اسم‌ها فرق كند، جاها فرق كند، مي‌دانم، دستت به دست من، به رسم من، كه مي‌خورد، به هم مي‌ريزي، به هم مي‌خوري، چرا من؟، فرق نمي‌كند، نمي‌ماند، مثل من، نمي‌تواند، هميشه، برق هست، تيغ هست، علامت هست، امير مي‌گويد دنباله‌بازي، دنبالك‌بازي، وزن‌بازي، كلمه‌بازي، واژه‌ - بازي، واژن – بازي، به تو،‌ به نعل، به سم، به ميخ، به ديوار، به گچ، چرا گچ؟، كيا مي‌گويد دارد چه مي‌شود؟، مرتضي مي‌گويد چه‌مان شده؟، مرتضي مي‌گويد اين دو ماه هم به اين، اين ماه هم به اين، به اين‌ بازي، به اين رسم، بگذرد، اسفند، اسفند ليلا، اسفند هزار تو، اسفند من، اسفند مرتضي،‌ نمي‌گذرد، مي‌گذرد،‌ اين‌ مي‌ماند، سرش مي‌شود اسفند دانه، روي سوختن من، روي سوختن تو، روي سوختن مرتضي، روي سوختن ستاره، روي سوختن ليلا، سوختن نفيسه، چه رسمي‌ست، سوختن بو





ببيني ال، دلم گرفته، افسرده بودم، نفيسه بردم آن‌جا، توي آن آبي، توي آب، از خوابش پريدم، پريدم بيرون، از نفيسه، بي نفس، قناري توي پاسيو، توي خانه‌ي قديمي، توي پدربزرگ، مي‌خواند، قناري نبودم، قمري صدا ندارد، مي‌نشيند روي رف، پشت پنجره، تو نمي‌آيد،‌ طوق دارد، چه خاكستري‌ست، دلم گرفته بود، قناري توي قفس، مي‌خواند قناري، مي‌برد كجا، آن‌جا، آن بالا، آفتاب، دارد مي‌سوزد، مي‌سوزد قمري، صدا ندارد، از خوابش پريدم، پريدم بيرون، سر را زير بالش، گوش را توي بالش، مي‌گيرد، كه نشنود، قمري صدا...، پشت پنجره، تكانت مي‌دهد، دست كوچك دست، محمدرضا، بالاي سرش، بالاي بالش، صداي كوچك صدا، دارد مي‌ميرد؟، بگيريش، بياوري‌ش تو، غذا ندارد، دانه ندارد، مي‌گويد چه؟، مي‌گويد از خوابش پريدم، پريدم بيرون، چه را مي‌گويي؟،‌ مي‌گويد برو، تشر مي‌زند به بچه، مي‌گويد تا صورتش را نبيند، تا چشمهاش را نبيند، مي‌گويد ماندرين، مي‌گويد مان در اين، افسرده بودم، نفيسه آمد، كجا مي‌بريم؟، پريدم بيرون، ماند، تنها، آن‌جا، وقتي آمد، ديگر نبود، رفته بود، پريده بود، مي‌گويد دارد مي‌ميرد، مي‌گويد كه؟، مي‌گويد بيا، مي‌گويد بلند شو، مي‌گويد كي بلند مي‌شود؟، مي‌گويد جان ندارد، نمي‌پرد، گفتم پريدم، پريدم بيرون، مي‌داند، سرش توي بالش، گوشش سنگين، تشر مي‌زند، تا صورتش را، تا نگاهش را، مي‌گويد دهانم تلخ، مي‌گويد بوي تمام معده‌ام، مي‌گويد بوي تمام صفرا، مي‌گويد بوي لاشه، مي‌گويد دارد مي‌ميرد، بلند مي‌شوم، پشت پنجره، راست مي‌گويد، من كه پريدم، صداي قناري، قمري بودم، دست كوچك دست، توي دستت، فشار كوچك، بازي كوچك، بياورش تو!، اين‌طور كه مي‌گويد، هر طور كه بگويد، صدا ندارد، اين‌كه قناري نيست، اين قمري‌ست، كبوتر نيست، مي‌داند، كبوتر چيست؟، مي‌گويد آن‌كه كفتر چاهي‌ست، اين‌كه قمري‌ست، كبوتر چيست؟، فكر مي‌كند، نمي‌داند، نديده‌ام، پريدم بيرون، دلم گرفته، چيزيش نيست، كرچ است، كرچ يعني چه؟، مي‌خواهد بميرد؟ محمدرضا مي‌پرسد، فكر مي‌كند، مي‌گويد شايد، مي‌گويد كمي، مي‌گويد نمي‌داند، مي‌گويد تو نديده‌اي، مي‌گويد بيست سال، مي‌گويد چقدر زياد، چقدر فاصله، بچه‌ست توي شكم‌اش، مي‌خندد، مي‌گويد توي شكمش؟، مي‌گويد پرنده‌ست، يك‌طوري مي‌گويد، هرطور مي‌گويد، مي‌ترسم صورتم را، مي‌ترسم نگاهم را، نبيني، مي‌گويد خوب؟، مي‌گويد تخم مي‌گذارد، بچه توي شكمش نيست،‌ مي‌گويم همان، مي‌گويم توي شكمش تخم، مي‌گويم بيست سال، مي‌گويم بعدن مي‌فهمي، مي‌گويم چه بگويم؟، مي‌گويم كرچ است، همين را مي‌گويند كرچ، دلم گرفته،
يعني دارد نمي‌ميرد؟
قناري و پاسيو، صدا و گل‌خانه، قمري و پنجره، قناري و كوچ، قناري و قمري، كرچ، كرچ، نمي‌ميرد، نمي‌دانم، شايد، كسي نمي‌داند، من هم نمي‌دانم، يك‌باره مي‌ميرد، خبر نمي‌كند، مي‌افتد، شايد هم دارد نمي‌ميرد، تو كه نديدي، بيست سال، كم نيست، انگشت كوچك انگشت، مي‌فشارد وقتي، نبيني صورتش را، نبيني توي‌اش را، توي‌اش چه خبر؟، توي ما چيست؟، دلش مي‌خواهد، بگويد، نمي‌گويد، بپرسد، نمي‌پرسد، تو هم دلت گرفته؟، از محمدرضا، از قلب كوچك قلب، دلت گرفته؟، توي ما هم هست، توي همه هست، چرا بگيرد، گرفتن يعني چه، يعني پر از فقر، پر از كوير، پر از كهير، پر از راه، پر از خون و رگ و آب، نمي‌دانم، تو مي‌داني؟،‌ چقدر خنده، خنده‌ي كوچك لبخند، قناري، قناري خنده، مي‌بيند صورتش را، مي‌بيند توي‌اش را، سكوت مي‌كند، قهر مي‌كند، مي‌رود، بر مي‌گردد، دوباره، دوباره نگاه، نگاه كوچك نگاه، خيره‌ي كوچك خيره، چقدر حيا، چقدر خجالت، مي‌رود، حرف نمي‌زند، صدايش مي‌كند، مي‌گويد محمدرضا، مي‌گويد نرو، مي‌گويد حرف بزن، مي‌گويد دلم گرفته يعني اين، مي‌گويد يعني تو مي‌روي، يعني حرف نمي‌زني، يعني دلت گرفته، خودش را مي‌اندازد، توي دستت، مي‌گويد ببيني ال، ستاره كه بسوزد مي‌شود خورشيد، ستاره نقره، ستاره كه مي‌رود مي‌شود سوختن، ستاره قرار، ستاره كه مي‌رود شب، مي‌شود شب، هميشه يك‌جايي شب مي‌شود، هميشه يك‌جايي مي‌شود ستاره، مي‌داند كه مي‌شود ستاره، مي‌رود از نگاه من، مي‌رود آن‌جا، مي‌نشيند آن‌جا، مي‌شود شب آن‌جا، مي‌داند و مي‌رود، يك‌طور كه انگار، هيچ‌طور، طوري نشده، بروم، صبح شده،‌ صبح مي‌آيد، من مي‌روم، از خوابش پريدم، پريدم بيرون،‌ رفته بود ستاره، تنها، نفيسه، نفيسه تنها، بيرون مي‌پرد، بيرونِ تو، نمي‌فهمد، بيرونِ تو پريدن، نه تنهايي، بيرونِ تو رفتن، نه غريبه‌گي، كاش بفهمد، نمي‌فهمد، مي‌گذاردش آنجا، سر نمي‌رود، ديگر، تمام مي‌شود، ديگر، سر ريز، لب‌ريز، ريز ريز، نمي‌شود، ديگر، كاش بفهمد، دلم گرفته، از خوابش مي‌پرم، پريدن بيرون، پدربزرگ، صداي قناري، كلافه‌ام، چقدر كلافه، چرا ناله، چرا اين‌طور، مي‌گويد به خاطر گل، مي‌گويد به خاطر آفتاب، مي‌گويد به خاطر ابر، مي‌گويد آن بالا، مي‌گويد آن خيلي بالا، پدربزرگ، بيدارش مي‌كند، پايش را مي‌كشد، دستش روي كف پاي او، مي‌مالد، مي‌گويد درد مي‌كند، مي‌گويد مي‌داند، مي‌داني، خواب اين قناري، نازك، صداي اين قناري بي‌قراري، چرا اين‌طوري‌ست؟، چرا امروز اين‌طوري‌ست؟، مي‌خندد، مي‌داند، شب نمي‌شود، مي‌گويد ستاره نمي‌شود، نمي‌دانم اين چه حالت، دلم گرفته؟، فقط، فقطِ ال، چرا قناري؟، كجا رفت؟، يكهو ديگر، صدايش نيست، مي‌گويد يكهو نيست، كجا رفت



دفتر سفال
بیست و دوم اسفند هشتاد و پنج

No comments: