Saturday, March 10, 2007

خودگاهان / پنجم


دو فریاد پس از مه

یکی انتحار کرد، و یکی گریست
در بامداد فلج
که حرکت صندلی ی چرخدار
صدای خروس بود،
و ماهیان حوض
از فرط اندوه
به روی آب آمدند

- بیژن الهی -


خودگاهان
پنجم.


ستاره می رود، روی دریا، روی شن، روی عصب، چقدر دوری، میم، چقدر نزدیک، صدایت همین بغل هاست، لای مناره، توی مناره، چراغ، روشن می شود، ستاره توی منار، ستاره توی اذان، صدای میم، اذان میم، کنار هم توی دریا، بر می گردم همین جا، از چند سال دیگر، تو را نمی بینم، وقتی می بینم، سیگار می کشم، می روی از من، از ترس، از طاقت دیوار هم، دورم، از سفیدی ی این دیوار، برداشته ام، سایه مانده، ساحل می رسد به پات، آب، می افتم، وقتی به میم، وقتی کنار میم، می ایستم، می گوید می توانیم هنوز تحمل کنیم، می گویم یکدیگر را، می گویم انسان مدرن، می گویم از تجربه ی ذهن مدرن می گذرد، می گویم می شود جویس کلاسیک، می شود ولف کلاسیک، گرگ چطور کلاسیک می شود!، نمی گویم، نمی گویم می خواهم از این بگذرم، از این سراشیبی که بگذرم، می رسم پایین، می رسی پایین، آن پایین، گاهی بالاست، گاهی پایین، می گویم ستاره رفت روی عصب دریا، رفت با موج، برایش می نویسم کجایی؟، برایش می نویسم تنها تو نیستی!، برایش می نویسم آن های دیگر هم بودند، همین شد، رفتیم پایین، مادر می گوید شب تولد، مادر می گوید فردا، خواب دیدم مادر راست می گوید، افتادم، دستم توی نردبان جا می ماند، دستم توی کتابخانه جا می ماند، جلدی توی ستون فقراتم، جلدی توی کتفم، جلدی توی سرم، جلدی توی پشتم، جلد می شوم، افتادم، وقتی افتادم، بالای سرم، مادر می گوید، آن روز هم، من هم می ترسم، ستاره می رود، روی عصب، روی مه، روی ماسه، از پشتم، بالای پشتم، دیدم، نمی دیدم، چه جور دیدن؟، نمی دانستم، فکر نکردم، آمدی، ایستاده، دستهایت، گفتی بلند شو!، امر کردی، کسی به من امر نمی کند، من نمی گویم بلند می شوم، نمی گویم به خاطر تو، نمی گویم سفید، خودم هم خسته بودم، تو هم خسته ای، از من نه، از میم، نمی دانی، میم منم، من هم نیستم، او هم هست، او که می رود، می رود روی مناره، می سوزد ستاره توی صدای اذان، می سوزد پشت چشم من، نمی دانی به کجا، به تو آن جا، نمی دانی، نگاه، گناه دارد میم، می گوید، می گوید ندارد، می گوید ایستاده ای روی میم، می گوید خودش می خواهد، می گوید شکمش، می گوید ساکن می شود، می گوید می میرد، می گوید می خواهد بمیرد، به من می گوید این را بر دار، به من می گوید دورش کن، به من می گوید دیوانه ام می کند، به من می گوید مال خودت، وقتی بر می گردم، راست می گوید مادر، دیدم راست می گوید، گفتم می روم، یادم به میم رسید، میم ده سال پیش، با هم رفتیم، چه شد؟، نمی دانم، می خواهی اعتراف کنم؟، نمی دانم، می خواهم بفهمم، چه می فهمد میم؟!، نمی گویم، حق داری بدانی، می گویم، درست نمی دانم، برای این نبود، می خواستم چیزهای دیگری ببینم، رفتم، تو نمی خواستی، من گفتم سفر همه اش رفتن نیست، گاهی ماندن است، گاهی نرفتن است، فکر آن هایی که رفته اند، فکر آنهایی که نمانده اند، چه شد؟، طفره می روم، شاید، انگار، گاهی، بیشتر، همیشه، یادم نمی آید، از کجا شروع، از کجا آمد؟، درست نمی دانم، می خواهم اعتراف کنم؟، طاقت ندارد میم، طاقت ندارد ستاره، می رود، روی ماه، کنار ماه، توی ماه، می گویم شب می شود، سرد می شود، برگردیم، بر نمی گردیم تا نگویی، نمی دانم، می خواهم بگویم، نمی گویم، چه بگویم که بفهمی؟، کسی نمی فهمد، اتفاق است دیگر، تو از راهی رفتی، من از آن راه نرفتم، چیزهای دیگری دیدی، نمی گویم من هم دیدم، نمی گویم ندیدم، یک چیز را دیدیم، رنگش فرق داشت، فرق ندارد، یکی ست، ستاره ست، ماه هم ستاره، خورشید هم ستاره، دریا هم ستاره، توی حوض، توی کاسه، نمی توانم خودم را بردارم، دور کنم، برش دار!، به من کسی امر نمی کند، نگاهم از بالاست، نمی افتد، تو هم ندیدی، یک چیز را دیدیم، همین است، حالا، کنار هم، می ایستیم، فرق نداشت، حرف زدیم، حرف زدیم، شب شد، میم رفت، میم سرد بود، به چیزهایی که من گفتم، او نگفت، او نمی گوید، هیچ کس نمی گوید، حرف می زنم، حرف می زند، چیزی نمی گوید، گفته نمی شود، مناره می رود بالا، صدای اذان، صدای میم، صدای من که صدایت می کنم، می گویم ستاره، برگرد، باد می آید، می افتد





گفت اگر پدر بیدار شود، گفت اگر بفهمد، گفت اگر، فریاد نزنی، جیغ نه، نمی خواهد، دوست ندارد، می ترسد، می دانی چه می کنی؟، می دانی کیست؟، نمی داند، نمی فهمد، عرق می کند، دستش را می رساند، به میانه، به میان، به شکم، به کج، به باتلاق، به آرزو، به سکوت، به سیاه، به عمق، می کشد بیرون، خودش را، صدایش را، مادر می گوید تولد، جایی برو، دلش می خواهد نباشی، نمی خواهد تو باشی، نمی خواهد شبیه خودت باشی، می خواهد شبیه او باشی، معنی اش را حالا می فهمی، گریه می کند، صدایش گریه می کند، تویش گریه دارد، صدا ندارد، به راه، به نرم، به گوشه ها، به زوایا، می کشد، لیز می خورد، از سر، از ته، از پا، از بند، از بینی، از چشم، می آید بیرون، می ریزد بیرون، می افتد، وقتی می افتد، می دانی کیست؟، می دانی چه می کنی؟، نمی دانی، نمی پرسی، می دانی و نمی دانی، می خواهی ندانی، باور نباشی، می خواهی او نباشد، او باشد، اویی که تو می خواهی، اویی که او می خواهد نمی شود، اگر او هم تو را ببیند، اگر آن جا، دستی، پایی، رگی، او هم تو را ببیند، همان طور که می بینی اش، همان طور که دستت، بازوت، پاهات، همانطور که لبهات، اگر او هم، پدر بیدار شود؟، پدر بیاید، پدر قاطی می شود، پدر می شود، روی تو، توی تو، صدای تو، دستت، دستش را نگاه، دستش را التماس، پیشانی ش، ناخن هاش، نمی فهمد، می خواهی پرتاب شوی، می خواهی آب شوی، می خواهی او، می خواهی مادر، نگوید، نگوید برو، نگوید برگرد، نگوید تولد، نگوید یک جایی، هر جایی، دیگر، نگوید و آرام نگیرد، نگوید و گریه نگیرد، نگوید تنهایی ش، نگوید و نمیرد، دستت انگار به کوزه، دستت انگار به سنگ، دستت به راه می رسد، به صلب، به آتش، می سوزد، عرق می کند، پرتاب نمی شود، صدا نمی شود، چیزی بگوید، مگر، تمام شود، هرکس بفهمد کجاست، جایش را پیدا نمی کند، اگر صدا کند، پیدا می شود، اگر صدا کند، بیدار می شود، مگر بیدار شود، تمامش را، مگر بیدار شود عرق ش را، تشنگی ش را، غایت ش من بودم، تمام ش من بودم، نمی گویی، می خواهی بگویی، تک زبانت، زیر حنجره ات، توی لثه ات، گیر، باز نمی شود، رد نمی شود، رد که شود، می شود تو، می شود تولد، من امشب آمدم، کجا بروم؟، می پرسم، نمی پرسم اما، می خواهد بگویم باشد، بگویم می روم، بگویم هرجا، بگویم از پیش تو؟، نمی رود، وقتی می رود التماس می کند، وقتی التماس، می رود، التماس که می کنم، می روی، قبول که می کنم، می روی، سفید که می شوم، تنها می شوم، راحت نمی شوم، از این جا، از این خانه، از این فکر، از این تخت، از این خیال، از این دست، نمی ریزد، نمی گریزد، نمی پاشد، می تراشد، می خراشد، روده ام، معده ام، پهلویم، هراس دارم، بالا نمی آید، نمی ریزی، التماس، برو، می روم، به مادر نمی گویم، مادر می گوید، سر می اندازم، پایین، تاریک، رنگ پوست مرده، روی دیوار، زیر آینه، پشت قاب، روی شانه اش، روی کتف اش، روی سینه اش، خودت را، نفست را، صدایت را، زبانت را، حبس، قفس، پایین، تاریک، با نور ورم،




می ترسد، نمی شناسد، می خواهد و نمی خواهد، امیر می گوید، نزدیک می شود، دور، کنارت، کنار دستت، کنار نفست، امیر می گوید، توی عکس، روی میز، کنار پنجره، توی پرده، روی خاک، پای مانده ی کنده ی سوسک، کنده ی زهر، کنده ی کتاب، امیر می گوید، تو امیر را نمی شناسی، او را می شناختی، فکر می کردی می شناسی، سیگار که می کشد، دیگریست، این دیگری بوده، می گویم، دستش را به کلید، به چراغ، نمی رساند، نمی فشارد، شل می شود، می ترسد، نور، امیر می گوید، از دور وحشت، از دور وحشی، از دور سلول هاش، از دور کلمه هاش، امیر می گوید، همیشه بوده، می گویم، آن جا بوده، می گویم، کشف نه، چیزی بینابین، شهود، شاید، کم، انگار، نه، نمی دانم، به راه، نگاه، به ابر نگاه، به سایه نگاه، سفید که باشد، بیشتر، خیلی، خاکستری ست، او نیست، گم است، پشت مه، روی دریا، توی عصب، جای یک آلاچیق ، کنار حوض، که می نشینی، چوب را می اندازی، طعمه را می اندازی، ماهی، ماهی، کجا بروی؟، با منقل، با زغال، با سیخ، خالیست، به سیخ، چشمش را باز می کند، می بندد به چوب، انگشتش را می کند، می بندد به چوب، سینه اش را می برد، می بندد به چوب، جای آلاچیق که می نشیند، جای طعمه، امیر می گوید، آن قدرها، بیش تر، کم تر، خیلی، شاید، نه، اما، بهتر، بزرگ تر، دورتر، مه تر، ترس که نه، گم، شناختن که نه، فهمیدن، پیدا نه، برای من نه، یکی نه، برای خودش، برای تنهاییش، برای صداش، برای لرزش، برای سرماش، بیشتر، خیلی، زیاد، خیلی، می گوید امیر، نمی پرسد، کز می کند، توی رنگهاش، فرو می رود، توی قلموهاش، بیشتر، خیلی، دیگری، آن ها را، آن چیزها را، تاریخ ها، کتاب ها، کپی ها، عکس ها، نوشته ها، من همان هایم، امیر می گوید، ترجیح می دهد، رد می کند، دست می زند به پس، به سینه، به سینه بند نمی شود، به راه نمی آید، گناه دارد، نگاه می کند، طفلکی، امیر می گوید، مرتضی گوش، مرتضی تماشا، مرتضی سوال، مرتضی فکر، کنار امیر، روی سنگ، اگر این سیگارها را، این ته سیگارها را، هر روز که می آییم، سیگار می کشیم، امیر می گوید، تمام که می شود، دو سال گذشته، نزدیک، تقریبا، شاید، یادش نمی آید، دست می برد به سیگار، روی زمین، روی سنگ، خم می شود، جمع نکند، آن مرد، نشانش می دهد، مرتضی نگاه، مرتضی آرام، توی فکرش جمع می کند؟، پر از ته سیگار، پر از خاکستر، توی سرش، نشانش می دهد، آن جا، نمی بیند مرتضی، سکوت می کند، مرتضی، فکر می کند مرتضی، به فکر هم می روند، توی سر هم، جای هم، مگر توی سر ما چیست؟، نمی پرسند، به دور، به خیلی دور، به افق، افق ندارد این جا، آن جا دارد، ستاره رفته، روی افق، حرف نمی زنند این بار، دود می رود بالا، از چاله، امیر می گوید، مرتضی خاموش، دوباره، یکباره، چقدر ته سیگار، چند سال ته سیگار، چقدر امیر، چقدر مرتضی، چند سال، چند هکتار، چند درخت، می گوید درخت های اینجا خشک می شوند، می گوید راه های این جا زیر پاهای اوست، می برد می سوزاند، می گوید اجازه دارد، تنها او می داند، می گوید تنها او می تواند بسوزاند، می گوید خیلی ها را باید دیده باشد، می گوید امیر، می گوید مرتضی، انگار، این جا، اسم ها، امیر، مرتضی، نمی شناسد، اسم های دیگری دارد، او، توی سرش، خاکستر اسم ها، خاکستر راه، خاکستر درخت، می ترسد، طفلکی، تمام که می شود، ما هم، توی سرش، توی خاکستر، توی ته سیگار، نشانش می دهد، نمی بیند، او را می گوید، نمی بیند، چند سالش باشد خوب است؟، نمی بیندش، امیر می گوید، مرتضی نمی بیند، مرتضی می بیند، امیر نمی بیند، او می گوید، او می رود، او راه، او خاکستر، او درخت




ستاره فکر می کند، چقدر ستاره، ماهی فکر می کند، چقدر ماهی، چقدر دریا، دریا، آسمان، آسمان، دریا، لیز می خورد توی ماه ستاره، توی دریا ماهی، از دست، از چشم، خیس، از نگاه، یادش می آید، رقص، یادش می آید، شراب، یادش می آید، تاریک، همه جا، دست ها، همه جا، نگاه ها، هرجا، لیز می خورد، و زیر پای او، و او لیز می خورد، و او استخوان ندارد، و او پاهاش، و دستهاش، روی ستاره، ماهی زیر دست، ماهی زیر ابرو، ماهی جای چشم، پلکهاش، پولکهاش، ستاره، می افتد، می کند، کنده می شود، می ریزد، لیز می خورد، می افتد، رقص می شود، نور، روی کجا، روی هر جا، روی ساق، روی ناف، روی بازو، آینه از دور می آید، آن دو می افتند، دریا، و تنها صدایی که نمی آید، و تنها دستهایی که نمی رود، و تنها چشم هایی که نمی بیند، "اجازه می دهید؟"، برای یک تن، برای یک ماهی، هیچ، سخت تر، دردناک تر، وحشت آورتر، از این صدا، از این چشم تابی، از این خواهش، می گوید خواهش می کنم، می خندد، نمی خندد، فکر نمی کند، ستاره که می رود، می رود ماه، می رود شب، فقط خواهش می کند، خواهش، رها، تنهایم، این جا، سردم، این جا، خواهش، شاید بفهمد، فکر می کند ستاره، به دست هاش، نه، به چشم هاش، خیره می شود ستاره، می آید، آن وسط، بین آن همه، نگاه، بین آن همه، دود، بین آن همه، خواهش، می خراشد ماهی، می رقصد او، لیز می خورد او، می افتد او، گیج می رود او، صدای صدا، صدای صدای پاها، صدای حرکت دست، صدای حرکت لب، حس ندارد، خواهش می کنم، رهایش کن، می گوید و نمی گوید، نمی گویی، انگار نرده، انگار قفس، انگار بازوهاش، محکم، کنار هم، چیده، چقدر بازو، چقدر باز، چقدر او، و یک پا، و یک او، از بالا، پل، از بالا نور زیر پل، از بالا، ماه زیر نرده های پل، زیر سایه ی نرده های پل، تکیه داده، ستاره و او، بازوی ستاره، بازوی او، سایه ی بازو، یک بازو، همیشه او، یکباره باد، یکباره می افتد، ستاره، توی نرده، خواهش می کنم، او می گوید خواهش رهاست، می گوید رهاست به رفتن، رهاست به نرفتن، می داند نمی خواهد ستاره، او هم نمی خواهد، ستاره که نخواهد، ستاره اما نمی داند، می خواهد و نمی خواهد، بازوش، نرده های بازوش، فکر می کند و لیز می خورد، لیز می خورد و گیج می رود، گیج می رود و می افتد، به بازوش، به دستهاش، اشاره می کند، جایی که نیستند، چشمهایی نیستند، صداهایی نیستند، می گوید می بینید، نیستند، می گوید می فهمم، می گوید نمی فهمید، می گوید اگر شما بخواهید، می گوید خواهش می کنم، یکجوری می گوید، می فهمد او، می گوید نه، فشار می دهد، رانهاش، مهره هاش، استخوان ندارد ماهی، از دست می رود، گرفته نمی شود، طعمه چه باشد؟، طعمه دریاست، ستاره می رود، روی عصب، روی بازو، روی ماسه، روی افق، شیب می شود


دفتر سفال
هجده اسفند هشتاد و پنج


به تصویر درختی

که در حوض
زیر یخ زندانی ست،
چه بگویم؟

- بیژن الهی -


و قال انی مهاجر الی ربی. – سوره ی عنکبوت



No comments: