دو زنگوله
به پلكهايم ميآويزم
تا شب در پلكهاي من
خواب ليلي نبيند
و خون در شكاف استخوانهام
رها از ريختن گردد
خودگاهان چهارم.
صدايش خستهست، صدايش مرگ ندارد، نديدهام هاتف را، ميآيد، ساعتي ديگر، قهوهايست، هاتف، يكباره بايد بچرخيم، بيشتر بمانيم، نميمانيم، ميماند چيزهايي، اين روزهاي آخر اسفند، اسفند ليلا، مرتضي ميگويد، هاتف را نديدهام، ميبينماش، قبلن ديده باشماش، شبيه كسي باشد، شايد، شبيه من، نيست، صدايم، خستهست، صدايش، ميگويد من دلم براي نفيسه تنگ ميشود، مينويسد امير دلتنگ ليلاي من، آ ميرود توي كلاس، پ را نگاه ميكند، جاي محمد، از روي هم، ميگذريم، گربههاي تكراري رد ميشوند، دوباره رد ميشوند، ما كه حرف ميزنيم، گربهها از لاي پاهايمان، از لاي نگاههايمان، تكراري، سياه، خاكستري، بعد يكي را ميبينيم، انگار دو تا باشد، من باشم، تو باشي، شبيه دوراس، آ و مرتضي، من و گرگ، محمد و من، هاتف را كه ببينم، نديدهام هاتف را، نميبينماش، ميروم بالا، پلهها، چقدر پلهها، هزارتوييست، ميگويم، ميروم بالا، من، تو ميماني، پايين ميماني، هميشه، مرداب ِ مرداب، مرداب نخلهاي مرداب، گوشههاي خانه، گوشههاي خاك خانه، مرتضي ميگويد، مادر شمعداني دوست دارد، مادربزرگ نخل مرداب دوست داشت، پر بود آب، آب مانده، توي آب، صداي ريختن آب، هميشه آب، نميگندد توي آب؟، نميپرسم از مرتضي، نميپرسم از مادر، از درختهاي بلند، رسيدهايم به نقطه، ميچرخيم، ميرويم بالا، من و مرتضي، ميسوزيم آنجا، اينها متعلق به هم نيستند، مرتضي ميگويد، من با ليلاي مرتضي، مرتضي با نفيسهي من، نفس، نفس، ليلاي درد، ليلاي دلآرنج، و توي گودال، همينجا، دوباره، به هم ميرسيم، شكست صدا، آن صداي شكسته، مرگ ندارد، ميبينم مادربزرگ را، ميرود از اين مرداب، به آن مرداب، از اين نخل، از اين آب، به آن، به تو، نميرسم به مرداب، ميرسم به نخل، ميروم بالا، گربههاي تكراري، آن پايين، دو تا دو، چقدر سياه، چقدر خاكستري، يكيشان كه دارد تهاش را ميليسد، شبيه كلاغ نيستند اينها، مرتضي ميگويد، تناسب ندارند، گربههاي تكرار، كلهشان اندازهي سر موش، خيلي چيزها ديدهاند، فكر ميكنم، نميگويم، ميگويم به فضلهي موش، به چلغوز كلاغ، وقتي از كاج رد ميشويم، صبر ميكند مرتضي، به ته كلاغ نگاه ميكنم، سرم را ميگيرم، توي سرم، سرم را ميگيرم، نيافتد كلاغ، نميميرد كلاغ، ميافتد روي لباسم، روي پيشانيام، ميريزد، بو بر ميدارد تنم را، بوي تو، بوي چلغوز، بوي فضلهي موش ميدهي، ميگويد نفيسه را از كجا آوردي؟، ميگويم ليلا، اتفاقيست، كسي نميفهمد، آنها نميفهمند، من نيستم، تويي، تو نيستي، اوست، او نيست، او ميرود، او بالا، او سوختن، نفيسه، ليلا، گرگ، گرگ... آنوقت مرتضي از يك زن، از يك دست، از يك دست زن ميپرسم، ميگويد گرگي آمد، خودش را ماليد به دستهاي من، به پوزهاش دستهام، و دستهاش را اينطور نشانم داد، نشانش داد، اينطور، ببين، انگشتهايش، ندارد، مچ، ندارد، ليلا، ناخنهاي بلندت مثل ماهي، مثل ليز، هاتف را كه ببينم، بر ميگردم، مينشينم، ميگويم هاتف را ديدم، قهوه بود، تلخ بود، صدام، افتاد، شكست ماهي، كتان و شيشه، تو ميتواني اين را بياندازي، بكوبي به ديوار، ماهي را، من را، هروقت اين حالت شد، هر وقت حالت شد، صداي شكستن كه بيايد، ماهي آزاد ميشود، آخرهاي اسفند، درختهاي انتظار، بيچاره، سبز، سبزي، تا ماهي را برداري، بياندازيام توي آب، توي دشت آب، توي دشت آب نخل، توي دشت مرداب نخل، و مادربزرگ، با كاسهاي توي دستت، با كاسهاي كه ماهي، ميچرخد، از اين نخل، از اين نخل كلاغ، از اين نخل گربه، ميرود بالا، چشمهاي سبزش، مادربزرگ، پوست خراش، پوست چروك،
از نفيسه كه ميگذرم، ميگذرم از آب، ميگذرم از درخت، ميرويم بالا، صداي پلهها، محمد پ را دوست دارد، آ پ را دوست دارد، مرتضي، من، امير، پ را دوست داريم، ميرويم و به هم ميگوييم، پ آنجاست، پ اما آنجا نيست، من ميروم، محمد ميرود، آ ميرود، مرتضي ميرود، پ سر جايش ميخ كوبيدهست، پ توي نگاه ماست، به هم كه نگاه، به هم كه نشستن، به هم كه گرد، به هم كه ميرسيم، اول ميپرسد محمد، بعد ميپرسد مرتضي، بعد آ، ديدماش، آنجا بود، روي گچ، من ميگويم، سرهايمان را مياندازيم پايين، وقتي برگردم، از هاتف بر ميگردم، ميگويم پ را ديدم، پي را ديدم، نرفتيم دنبالاش، قرعه انداختيم، به نام هاتف ميآيد، به نام اوست كه ميآيد، دست و پا، گم، لكنت، لكنت آب، لكنت چشمها، لكنت دست، ميگويد چرا دير رسيديم، ميگويد دير هم نشده، ميگويد تو كجا بودي؟!، ميگويد همانجايي كه شما، ميگويد آنجا نبودم من، نميگويد، سكوت ميشود، پ ميشود، پ ميآيد، پ ميرود، ما جمع، ما نشسته، ما ايستاده، نگاههايمان، قامت پ، چهرهي پ، كسي نميفهمد، ميگويم، اين روزها تمام ميشود، اسفند كه برود، ليلا ميرود، و مرتضي نميداند، نميفهمد، كو ليلا؟، كجا رفت ليلا؟، خبر هم نميشود، پ نيست ليلا، من ديدم پ را، آنجا بود، توي خطوط گچ بود، توي دامنش بود، توي صدايش بود، توي آب، توي پرش، ليلاي رفته كسي نميگويد، من به روي خودم، محمد به روي من، آ به روي محمد، روي محمد به مرتضي، روي گرگ، روي محمد گرگ، روي هاتف، روي قهوهايي هاتف، روي من، به روي امير، نميآورد، نميآيد، نميبرد، و انگار، پلهها، چقدر پله، نردهها، چقدر نرده، گربهها، چقدر گربه، كلاغها، چقدر كلهي موش، چقدر اسفند، باد و علف و فضله، بوي كلاغ ميدهي، هاتف ميگويد، هاتف را نديدهام، قرار گذاشتيم، چند دقيقهي ديگر آنجايم، بهتر است هم را ببينيم، بهتر است هم را بشنويم، چقدر دنبالتان گشته باشم؟، چقدر هر جا نبودهايد!، چقدر گميد، چقدر دلتنگ، چقدر رنگ، من هم سياه، من هم خاكستري، من هم قهوهاي، نقرهي قهوهاي، بوي كلاغ، ميگويد، از آن بالا، ميگويد افتاد، ميگويد دستهايم توي سرم، روي سرم، ميگويد صدايتان، ميگويد نگاهتان، ميگويد كاش خون بود، ميگويد نيست، ميگويد بوست، ميگويد بوي كلاغ است، بوي انزجار، بوي ماندهگي، ميگويد، ميگويد و نميگويد، او ميگويد، او سكوت ميكند، پ سكوت ميكند، پ تماشاست، پ به روي من، پ به روي محمد، پ به روي آ، پ به روي مرتضي، روي داغ، آنجا، ميافتد، روي پيشاني، و گرگ ميشويم، ميشويم محمد، انگشت ندارد پ، لب ندارد پ، مچ ندارد پ، ميگويد ببين، ميگويد دستهام، ميگويد روي دستهام، ميگويد چي؟، ميگويد نميبينم؟، ميگويد كو؟، ميگويد وقتي آوردم، وقتي پايين، وقتي نگاه، ديدم، خون نبود، ميگويد خون نيست، ميگويد خون كلاغ، ميگويد بوي كلاغ، ميگويد پر، راه ميافتند مرتضي و آ، ميافتند توي محمد، ميافتند توي گرگ، نميرسند به گرگ، پشت پ، پنهان پ، پهلوي پ، من و امير، امير ميماند، مرتضاي توي راه، مرتضاي دنبال محمد، به نفيسه، به من، به ليلا فكر ميكند، از پله ميرود بالا، دراز ميكشد آ توي آب، دراز ميكشد آ توي كوه، دراز ميكشد آ توي سرد، و مرتضي، دلش براي نفيسه، دل براي ليلا، دل براي امير، ميرود اسفند، ميرود از درخت بالا، ميرود از زمين بالا،
اتفاق چشمهاش، آرام، اتفاق موهاش، باد، اتفاق ابروهاش، قهوهاي، قهوهاي، از هاتف ميآيم، پيدايش كردم، او را، زير آن همه چشم، زير آن همه لرز، دستهام، صداي دستهام، مرتضي ميگويد پ را آزادش كنيم، به محمد، به من، به آ، ميخندد، صداي خندهاش، ميگويد اتفاق آدمها، هنوز هست، ميافتد، هنوز، اگر شبيه اينها باشد، اگر اينها باشد، آن مرد ميشود هاتف، آن مرد كه موهايش، آن مرد ريخته، هاتف اما قهوهاي، انگشتهاش، صدايم، توي صدايم، تنها توي صدا ميافتد، ميخندد، ميگويد ميروم، ميرود محمد، ميرود پ، ميرود گرگ ميشود، ميرود دندان ميشود، ليلا، با پوست، ليلا بيپوست، ليلا با گوشت، ليلا با شب، برق ميزند شب، توي برق ميزند ليلا، ليلاي مرتضي، چشمهاش، آبي، سبز، يكي يكي، تنم را هضم ميكني نفيسه، تنم را هضم ميكند پ، تنم را، ليلا...، ريخته، ابروها، ريخته چهرهها، چيزها ميشوند مكث، ميشوند كند، ميشوند خيرهگي، از پ كه بگذريم، از پدر كه بگذريم، تشويش ميرود، پ كه ميرود، آن كه، وقتي بالا ميروم، ميرود پايين، ميروم هنوز كه بالا، ميبينماش، همانجا از من ميگذرد، هنوز پياده، هنوز پيگير، پيدا، بالا، چشم اما، خيرهست به صدا، به اين همه، او را كه ميبيند، او را ديده بوده، آن چشمهاي پشت عينك، توي پدر گير كرده، پدر درمان ندارد، پدر مرگ ندارد، ميگويد "چه ميلي هست در من"، نميگويد از كي، نميگويد پ، نميگويد ليلا، نميگويد نفيسه، " نسبت به تو"، هميناش خوب است، تو، وقتي ميبينماش، ميشناسم، اگر نديده بودمش، نميشناختم، از تو لرز است اما، ميلرزد مثل كاج، مثل سپيدار، و سبز كه ميشود، هميناش خوب است، كه نميگويد، هيچجا نميگويد، معلوم است، من كه معلوم ميشوم، ليلا ميگريزد، من كه پيدا ميشود، ليلا گرگ، ليلا گم، "طلب، طلب"، من كه پيدا ميشود، ليلا، نفيسه، پ، نگاهش قهوهاي، هاتف، نميداند چقدر، چقدر رسم، چقدر فكر، چقدر شمردن فكر، شمردن چهرهها، براي پيدا كردن توست، توي توي خط، توي توي خطوط زير چشم، بالاي لب، خالها، تبخال، ميروي توي شيشه، ميشوي كتان ماهي، ميشوي خميده، هاتف را ميبينم، آمد هاتف، با صدايش، با مرگش، با قهوهاي، از هاتف ميآيم، گلويم پر، همهجا پله، ميگويم، همهجا ميشود رفت، بالا، افتاد، ميافتيم، پايين، امير، مرتضي، محمد، آ، پ، ميسوزيم، بالا ميرويم، پرت ميشويم، كشيده ميشويم، اوج كه ميشويم، سقوط است، بالاي سوختن، ليلا، نفيسه، پ، اوج خود، اوج افتادن، اوج سقوط، كش ميآيم، روي پله، روي سنگ، ميشوم لوح، ميشود كنده، ميشود خم، پيچ، راه، پا، پ، اشتراك نگاه، اشتراك دست، اشتراك قلب، اشتراك گذشتن، اشتراك گرگ، نميگويم، به هاتف، نميگويد، شايد او هم باشد، او هم پ، او هم گرگ، اين پوست، انگار، ادامهي زمين، ادامهي دشت، ادامهي مرداب، ادامهي دست، ادامهي آسمان، ادامهي من، آنها، مرتضي، از هر طرف، زاويه ندارد، به هم نميرسد، چروك كش آمدن، چروك كشيدن من، كشيده شدن با گرگ، كشيدن به گرگ، گرگماهي، ليلا
دفتر سفال
پانزده اسفند هشتاد و پنج
عجیب است. آن قبر. من واقعن در آن محل به دنبال آن قبر گشتم. اما فقط با ترس و لرز. در عوض با اطمینان زیاد در اطراف آن دوایری بزرگ و بزرگ تر و سرانجام پهناور رسم کردم و بالاخره به جای نمازخانه ی مورد نظر به نمازخانه ای رسیدم که کاملن فرق می کرد.
نامههايي به ملينا – كافكا
No comments:
Post a Comment