Saturday, March 10, 2007

خودگاهان / ششم

من از همه ی غروب دیوانه ترم
اکنون
سکوت هلهله ی گم را
به آبهای دیگر بیامیز
به اقیانوسهای دیگر
که من از همه ی غروبها دیوانه ترم

- محمدرضا اصلانی -




خودگاهان
ششم.

توی آب، کنار درخت، توی آب، کنار سنگ، توی آب، کنار ماهی، ماهی از کشاله، ماهی از زانو، ماهی از زیر بغل، ماهی، ماهی، ز گریه می کند، نمی داند او دیگر نمی تواند، چیزهای تو دستی، حرفها، نباید صدایت، نباید گریه، می نویسد، ز می رود، به صدایش گوش می دهد، دوباره گریه، بر می گردد، تو چه کار کردی؟، نمی داند، چه بگوید، حق داری، همه دارند، م هم حق دارد، همه ی آن ها، حق داشتند، سین حق دارد، صدا نداشتند، نمی رفتند، بشکن، نمی گوید، چه بگوید؟!، صدا را بشکند؟، می شود؟، کاری نکردم، رفتن، تازه که نیست، همیشه می رود، یک جایی نیست، همه جایی ست، کسی هم گفته بود، او و آن ها، ز به خودش، به دستهاش، به صداش، به چشمهاش، می تابد، سر می خورد، توی آب، کنار سایه، توی آب، نور سبز، توی آب، ماهی، ماهی، خودش را از بو، خودش را از صدا، خودش را از لمس، خودش را از آب، بشوید، چه کار کردی؟، نمی دانم، می روم، بدانم، می آیم، بگویم، نیستی، کسی نیست، کاری نکرده، اشتباه بوده، راست بوده، این را نمی داند، بعدن، معلوم می شود، بشکن، می شود؟، مرتضی می گوید، خبر نداری؟، می گوید نه، می گوید خوب است، می گوید نمی دانم، شب که می شود، خبر می شود، چراغ ها، همان چراغ ها، راه، همان راه، می گویی کجایی؟، یک جایی توی قبر، نمی گوید اما، یک جایی همین جاها، می فهمم، قبر، دور، دارد می پوسد، نمی رسد به پوسیدن، تمام نمی شود، یک جایی می ماند، یک جایی بر می گردد، یک جایی تکرار می شود، می رود لندن، بر می گردد، می رود پاریس، بر می گردد، می رود مونترال، بر می گردد، می رود آن کوچه، آن بالا، می نشیند، سکو، توی آب، آب، از هر طرف، ماهی، ماهی، از هر طرف، نگاهت می کند، نگاهت می کند، و سکوت، و دست، و زاویه، می گویم نمی دانم، می گویم نمی فهمم، می گویم با خودم، می گویم شاید، از دور، از آن راه، از آن همه خشونت، از آن همه چنگ، از آن همه پنجه، می مانم، تماشا، وقتی برگشت، توی راه، نشانش می دهم، به مرتضی، می گوید اوست؟ می گوید او هم هست، می گوید کیست؟، می گوید فراموش کرده ام، می گوید و می خندد، گلویم، آتش، گلویم، آواز، صدا را بشکند؟، می گویم نمی تواند همه را، نمی تواند آن جا، نمی تواند صدایش را، نمی تواند فرو کند، تنها باشد، بالای آن ها، بالای چشم ها، سرها، می تواند اما، دستهاش، بزرگ، سینه اش، فراخ، شانه ش، پهن، من هم اگر دستهام، انگشتهام، این قدر، نشانش می دهد، ببین، کوچک، نبودی، بزرگ بودی، بزرگتر، خودم را خالی، دریا را خالی، ماهی، ماهی، توی ات، توی آب، راهی، نه هر راهی، پیدا کردم، خشک می شوم، او هم خشک، دستهاش، چشمهاش، این طور می تواند، می گوید بایست دور، می گوید باید دور، می سوزی اگر نه، آن ها، ماهی، ماهی، خشک که نباشی، می سوزی، می گوید مهر نیست، می گوید جور دیگریست، می گویم این هم هست، می گوید می تواند باشد، می گوید جور دیگری ندارد، می گوید دور باش، نگاه می کند، توی سرم کهیر تازه ای باز می شود، توی رگهام، دستم، خراش، خار، او را که می بینم، می گوید می آید، ببینم اش، بگویم، آرام بگیرم، دستهاش، بزرگ، می گویم من تکیده، من شانه هام، من بازوهام، من سینه، من دست، ندارم، تکیده، پژمرده، افتاده، می گوید برای چیز دیگریست، راست می گوید، برای چه؟، سکوت می کنیم، برای هم، بیشتر برای من، به آمدنش فکر نکرده، به بودنش، به همیشه، به بلند شدن، نشستن، دیدن، شنیدن، همیشه ش، مهر هم هست، مهر در رفتن، برو، بمانی، می سوزی، از دور، از بالا، آن ها، تو، خود تو، می گوید، از بالای عینکش، از پایین سبیلش، می گویم بعید است پشت این دستهای بزرگ، پشت این رانهای بزرگ، پشت این کلاف گنده، انسانی، حیوانی نباشد، به مرتضی، نمی داند مرتضی، می گوید شاید، من هم سرم را می آورم بالا، می گویم من هم، کدام من؟، تو چه کار کردی؟، صدا می شکند، سکوت می شکند، ستون می شود، می رود بالا، پشت مه، پشت دود، دیدنی نمی شود، توی یکی از همین خیابان ها، خراب شود این خیابانها، توی همان خیابان، بر می گردم، پشتم، روبرویم، پهلویم، نمی بینم، صدای ز، همه جا، همیشه صدای ز، همیشه نگاه ز، همین را می خواستی؟، مرتضی می گوید نه، مرتضی می گوید نمی خواستم، می گوید چه می خواهی؟، می دانی؟، نمی خواهم، دروغ می گویی، می خوانی، همه اش را، سطر به سطر، نقطه به نقطه، دروغ می گویی، گریه می کنی، کز می کنی توی خودت، ناسزاش می گویی، دروغ می گویی، توی چشمهایت، دیده، توی رگهایت، دیده، توی دروغ هایت دیده، نمی خواهم، هیچ چیز، همه چیز، هرچه او بگوید، همان می شوی، همان را می گیری، ته خط، نمی رسی، دیشب درد، دیشب می میرم، دیشب تمام می شوم، دیشب تنهاست، دیشب خودش را می اندازد، دیشب می شود ماه، دیشب می شود ستاره، دیشب برسد، دیشب نمی رسد، دیشب می گوید ماهی، توی آب، از دستهاش، از رانهاش، بالاتر،





دستهایش توی سرش، دستهایش توی کهیرهای تازه، دستهایش روی خار، خارهای ماهی، خارهای خارماهی، می نشیند روبرو، کاغذ می شود، می شود مداد، می شود کشیدن، سیاه، سفید، سفید روی سیاه، نه، خاکستری، مربع های تازه، مکعب های تازه، دو تا چشم، دو تا آغوش، دو تا دست، نگاه می شود، آن یکی، آن چه را نمی بیند، می کشد، تماشا می شود، آن چه را نمی کشد، می بیند، لرز، صدای روی کاغذ، صدای مداد، صدای خودنویس نیست، خواندن ندارد، عکس، پرتره نیست، خالیست، کنارها، نقطه، نقطه، پر و خالی، دور، دورتر، می ایستد، یکی، پشت شیشه، پشت شیشه نگاه می کنم، آن دو تا، آن کاغذ، آن مداد، یادت می اندازم، من هم آن جا، می زنم به شیشه، نمی آید بیرون، سعی می کند، می خواهد، سر تاپا، چشم، خیره، نمی فهمد، تا بفهمد، خیلی دیر، می گویم دیر می فهمی، می زنم به شیشه، رو بر نگردانی، اگر برگردانی، او را ببین، نمی بینی، حواس ندارد، آن جاست، دست می زند، پا می زند، طفره می رود، نمی داند، می زند به دانستن، می زند به فهمیدن، می زند به راه، می گوید تو، می گوید هرچه، می گوید نمی دانم، می گوید و از تو، می گوید از روبرو، می گوید و از حال، وقتی برگردم، نیستی آن جا، وقتی برگردد، نیست آن جا، نبوده انگار، هیچوقت، همیشه، هرگز، یکهو همه جا، شیشه، صندلی، میز، بوی قهوه، بوی کاغذ، صدای پاشنه هاش، صدای سنگ، راه می افتی، می روی؟، پشتت را نگاه نمی کنی؟، نمی بینی؟، می گویم غسل، می گویم سفید، می گویم ردای سفید، بازوی سفید، دمپایی سفید، می گویم چقدر پیر شده، همین دیروز، همین تازگی، همین ده سال، یک چشم، یک پلک، افتادن، من با قامت تکیده، با رنگ تکیده، با گچ، کاغذ را نگه نمی دارد، پاره می کند، چیزی نگه نداشته، پاره کرده، شکسته، گفته بود بشکن، شکستم، راست نمی گوید، تکراری، غسل، بازو، پهلو، همه چیز دوباره، همان جا، همان آدم ها، توی این ده سال، هر شب، گریه، گریه، ریش هایشان، موهایشان، صداهایشان، سفید، پیر، شکسته، همان جا، من هم، نمی شناسند، به یاد نمی آورند، می گویند شما، می گویم حیرت، می گویم دیوانه ام، می گویم شده ام، می پرسد فرهنگ، می گوید چه کار می کنی؟، می گوید چقدر گذشته، می گوید ده سال ندیده ام ت، می گوید این همه نیست، پیر شدیم، سفید شدیم، عوض شده س، اسمش، نگاهش، صورتش، حالتش، یکی دارد به او می گوید، او در نگاه من بازی می کند، او در نگاه من فرو می رود، دنبال گناه می گردد، دنبال نگاه می گردد، پیدا می کند، سر می اندازد، می گوید دوستت دارم، می گوید من هم، می گوید چرا نمی آیی، می گوید می آیم، نمی داند آمده ام، نمی دانم سالها از آن وقت آمدنم، از آن وقت گم شدنم، از آن وقت عوض شدن، از آن وقت تنهایی، می گوید دیدن اینطور نیست، دیدن توی چشمهای شما، دیدن، توی دستهای شما، دیدن توی لرزش دستهایتان، اینطور نیست، خسته ام، خیلی خسته، نمی توانم ببینم و بمانم، کور می شوم، پیر شده اید، نمی گویم، نگاهش می کنم، نگاهم، توی نگاهش گره، توی نگاهش ابر، توی نگاهش گم، پشت چشمهاش، می گوید بیا، قایم می شوم، کاش بیایم، فکر می کنم، کاش بتوانم، فکر می کنم، کاش برگردم، فکر می کند، چه شد؟، فکر می کند کجا رفت؟، فکر می کنم وقتی برگردم، آن جا، هر جا، جای توست، نیستی، آن دور، توی آن نور، صورتی می آید، صورتی می رود، توی آن صورتی ی مرده، زیر آینه، کنار قاب، و سایه ات، نفرت می آید، سنگین است، هوا نیست، پنجره، در، پرده، هوا نیست، نفس، آدم، آدم، تو ماهی، نمی توانی توی عرق، توی آب باید، نمی توانی توی ماسه، توی آب باید، نمی توانی توی تنگ، تنگ، توی آغوش، توی زوایای گم حنجره، توی تارهای خاموش رگ، نفرت می آید، بالا، گوشت می آید، بالا، نفس می آید، بالا، خاک و کتاب، خاک و خانه، خاک و صورتی، سبز، ماهی، نمی شناسند، می گوید تارک می شوم، می گوید می شوم تن، می شوم خودم، می روم، می روم توی باغ، توی کوه، توی دشت، دشت دریا، دشت ماهی، نفرت می آید، انگار مجبور، انگار بی چاره، انگار عبث، انگار زایده، زایده های کنار، زایده های دست، زایده های کف دست، خط، خط، می گویی تباهت می کنم، می گویی تباهشان کرده ام، می گویی همه شان را، می گویی وقتی برگردی، نیستی، وقتی برگردی، راه نیست، خواب نیست، خاک نیست، امید نیست، عبث نیست، هیچ نیست، می گویی بر می گردی، نگاهش می کنی، می داند، دروغ می گویی، می داند، به دریا، به موج، به دشت، به باد، به خیمه، به ستون، به کوه، به غار، به شهر، به قفس، می داند، دنیا گرد است، همه چیز بر می گردد، دنیا می چرخد، همه چیز می چرخد، تو می چرخی، می چرخد، می چرخم، و پشت شیشه، می کوبم به شیشه، سرت بالا، بالا، نمی آورد، نمی آوردی، خیره بودم، به کاغذ، به رنگ، نبود، رنگ نیست، رنگ نداری، صداهاشان، همان، صدای من، بر می گردد، نگاه، گناه، حیف، می شناسد، همان نگاه، همان ده ساله نگاه، همان پنج ساله نگاه، همان چند ساله نگاه، نفرت، می چرخد، همان حرفها، همان صدا، همان کمر، همان پشت، همان قوز، همان کوژ، می گوید و می کوبد، به سینه، به دست، کف روی پشت، پشت روی کف، نمی شناسند، نمی بینند، مدارا می کنند، صدا می کنم، بر می گردد، به جا، به یاد، به خاطر، حیف




موهای قرمز، سین قرمز، روی موتور، ترک باد، موهای مشکی، باد، موهای قرمز، فرفره، باد، تو نیامدی، دیگری آمد، همیشه دیگری می آید، سهم تو را می برد، فاصله را برد، همیشه دیگری می آید، فاصله را بر می دارد، فاصله ی برداشتن، فاصله ی همیشه، نامه اش را، انگشت هایش را، جای لبهایش را، باز، پاره، می خوانم، " خداوند دستان مرا"، تکرار می کنم، بلند بلند، صدای خودم، صدایش را، یادم، خاطرم، همراهم، ندارم، مالکوم ایکس، محمد علی کلی، می آیم پایین، تاریخ ندارد، عکس این دو تا، عکس من و سین، چه می خواهد بگوید؟، از کی؟، مال کی؟، تاریخ ریخته، " و همان یک پاسخ"، بر می گردانم، نامه ست، کجا بوده؟، ندیده بودم، یاد موهای قرمز، یاد موهای مشکی، یاد باد، فکر می کند، " در دستانش فشرد"، خط، خط، کج، بد، آبی، سفید، عکس، موهای قرمز، نیامدی، من چیزی نگفتم، نتوانستم بنویسم، چه می نوشتم، می گفتم خواهرم مال تو؟، می گفتم سین عزیز، خواهرم توی سینی، برای ت می فرستم، می گفتم قابل ندارد؟، چه بگویم؟، می نوشتم؟، ندیدیم هم را، پشت موتور بود، ترک، نمی دید، توی آینه، می دید، باد، سر بودم، دستهام، پهلوت، شانه هات، چانه، " هرگز نخواهد آمد"، نام من، نام خاکستر من، نام گذشته، نام مچاله، پای کاغذ، خط او، موهای فرفره ی سرخ، باد سرخ، پشت باد، روی باد، می گفتم چه بگویم؟، خشم نبود، پای تو بود، آمده بود، من کاری نکردم، حرفی نزدم، مال تو، سهم تو، سهم اوست، خودش، من نمی دانم، حرفی ندارم، چه بگویم؟، یکی دیگر می آید، تو نمی آیی، می روی، تباه می شدی، نمی خواستم، چه کارش کنم؟، روی صخره، صدای من، آن طرف، می خورد، بر می گردد، می شنوی، صدای من نیست، من نیستم، او من نبود، سین، به سین، به قرمز، به ابروهاش، به کک مک های پشتش، " و ما برای مدتی"، و من برای همیشه، و من برای تو، برای خودت، فکرهایم آتش، فکر دستهایم آتش، می سوختی، سوختی، نه، رفتی، می خواستم بروی، می خواستی چه بگویم؟، چیزی نداشتم، حرفهام، فکرهام، پوچ، خالی، خام، خام، خوردم، همه اش را، همه چیز را، حالا ببین، نمی شناسی، حتی اسمم، حتی چهره ام، حتی خطم، نمی شناسی، از کنارم، از روبرویم، همان صخره، موهات، فرفره، قرمز، می چرخد، نمی شناسی، و آن جا، آن صدا، زندانی، حبس، نفس، گریه، همان آب، سنگ ها، مثل من، سنگ ها، مثل تو، سنگ ها مثل دیگران، نمی شناسی، همان جا، نه همان آب، همان آب نه همان سنگ، همان صخره، نه همان صدا، همان من، نه همان، بوی کاغذ، بوی نامه، بوی دستهات، قرمز، موهات، موهام، باد، " سکوت کردیم"، حالا کجایی؟، تباهت کردم، چه بگویم؟، سین می گوید، رسم نیست، حق نیست، نمی توانستی، نباید، نمی دانم، می گوید، نفهمیدی، می گوید به خاطر تو، می گوید شبیه تو، می گوید نزدیک تو، می گوید بس کن، می گوید تمامش کن، می گوید همان جا، باد، موهاش، قرمز، فرفره، چرا نام من، چرا دست من، چرا شعر من؟، می گویم و نمی شنود، نیست، کاش بودی، و هرگز، با هم، با تو، با من، با او، قیاس ندارد، قضاوت نداشت، چه بگویم؟، کاش بودی، به مرتضی می گوید، لای کتابها، لای این ورق ها، خیلی ها، خیلی چیزها، خیلی صداها، مرده اند، دفن اند، زندانی، همیشه لای کتابها، همیشه لای ورقها، خیلی چیزها، می میرند، مرتضی می گوید، بوی کاغذ، بوی سوختن، بوی اسفند،




وقتی می آید، چه بگوید؟، وقتی می آید، بگوید می خواستم دستهایت، می خواستم نگاه عینکت، می خواستم قدرت شانه هات، می خواستم بازوت، می خواستم باشی؟، نمی گوید، نمی آید تو، دستش را می گیرد، به زور، به خواهش، به چشم، به خشم، می گوید می خواستم ببینم، می گوید دلم برایت، می گوید من هم، می گوید حرفی ندارم، می گوید بد شد، بد موقع، بد وقت، ته سال، وقتش نبود، خیلی دیر شده، سخت شده، می دانم، چه بگویم؟، دست بازی ام را، لکنتم را، چه بگویم؟، وقتی می آید، گفتم صدایش را، گفتم تانی اش را، گفتم حیایش را، بشنوم، ببینم، آرام بگیرم، فکر کردم، کاش بشوم تو، فکر کردم چطور می شود بشوم تو؟، می گوید این که نیست، می دانم این نیست، همه اش نیست، بیا تو، می آید، چایی، چراغ، دنج، کلبه نیست، کاش بود، تنها نیست، کاش بود، همیشه نیست، کاش بود، می گوید بروند حرف بزنند، نمی گویم، موضوع این نیست، موضوع این ها نیست، کاری نداشتم، می خواستم، تنه ات، فکر می کنم، به مرتضی نخواهم، به مرتضی نمی گویم، به مرتضی می گویم سلام، به مرتضی می گویم، عجیب است، اوست، انگار من شبیه او، تو شبیه این، به مرتضی بگویم، نمی دانستم چرا، نفهمیدم چرا، همه اش این نبود، خودش آمد، فهمید، از صدا، از تماس، از حافظه، از حدس، فهمید، آمد، نمی خواست بیاید تو، می گوید حالم خوش نبود، می گوید چشممان به در، می گوید می دانم، می گوید ببوسمت، می گوید این بچه، می گوید این بچه ها، می گوید تو هم، می گوید نمی توانستم، می گوید می دانم، می گویم می بوسم اش، می گویم برویم دور بزنیم، می گویم ببین، می گویم دلم پر بود، می گوید می گوید می گوید، کاش رفته بود، آب ریخته، آب پاشیده، آب سر رفته، جمع نمی شود، ماهی می آید، توی سرم، توی رگهام، می آید بالا، خونم، می گویم کاری نداشتم، خجالت می کشد، می فهمی؟، حالش خوش نبود، می فهمی؟، دستهاش توی کهیر تازه، توی کویر تازه، توی خشکی، توی آب، توی ماهی، می رود، می نشیند، می ماسد، دیوانه، می فهمی؟، چه طور، هر طور، بتواند، بیاید، به بچه، به نگاهش، به دردش، نگاه کند، آرام باشد، نمی توانست، نیامد، با لکنت، بی چاره، دیوانه، می فهمی؟


دفتر سفال
نوزده اسفند هشتاد و پنج



بچه ها از تاریکی می ترسند، از آن گریزانند، و اگر یک وقتی گرفتار آن شوند، چشم ها را می بندند و گوش ها را می گیرند. اما روزی می رسد که آنها هم تاریکی را دوست بدارند. آن روز داستان مرا از تاریکی خواهند شنید و بعد تاریکی را بهتر درک خواهند کرد.

داستانی برای تاریکی – راینر ماریا ریلکه

No comments: