گرگي اگر بماند
- با چشمهاي برفي -
شب هيمهاي به چشمش خواهد كرد
،
آن آهويي كه جوشان ميرفت
مرد شكارچي ميجست !
- هوشنگ چالنگي -
بعلبك، ديوار نويسي
يك قدم، آن برتر، به چهرهام، - گياه هار آب، با ساقهاي سفيد، با چشمهاي گردوي سبز،
مينشيند، ميگويد،
نزديك
باروت گونههاش گل، مرمي قطار مردمكش،
ميتركد، پوست مياندازد،
خشاب ابروهاش از پوكهي انگشتهام، چخماق پلكهام
ميافتد
بالا
هان اي شكوفه، اي تلخ، در امتداد فيروزهاي، لوزي، در غرق، ذرههاي شتاب
باز ميشود
پرخاش كوره، در عمق آتش، گلولهي سرد سرب، از لختههاي شقيقه، به شيار آوند، سكته در شيب
ميريزد، ليز ميخورد،
و ميگذرد
آن برترين، آن چهرهي معطر،
آواز نيلبك را با هر تپش، آن پوشال، در هر گره، آن پيمانهي عبوس، در خون من
كاكوتي در جوشش بزاق
ميماند، ميسرايد،
تاخته
منظومهي زرد، با راههاي پختهاش، - دالان بيكارهي سبب، جريان اضطراب گوشت را، - گوشت مانده، به قنديل
ميرساند، ميآويزد
و تهنشين
بيآستين، آن شانه به سر، منقار ناخناش را، در تاولهاي پيله، با انحصار دو محراب، اين راه شيريي سرگردان
ميكوبد، باز ميشود، ميجوشد
آغشته
يعني زبان چتر، يعني زبان اژدهاي چتر، با اشتهاي گدازههاي ملتهب، در رقص يك زاويه كنده، آن باغ را، -بادامها
ميسوزاند
و مرتعش
اي لال، اي كودك نارس، اي دست، در هواي گوگرد،
تاريخ انفجار، از آستر جمجهات، ازدحام ماشهي عصب، - به آرزو، در كنار مهتابي، فاصلهي ماه و اضطرار
نميگذرد، نميبندد،
تبخير
بعلبك، ديوار نويسي
دفتر سفال
شانزدهم اسفند هشتاد و پنج
تحت تهديد، فشار، وحشت، انسان تهديد شده، چهكار ميتواند بكند؟ گريز براي ميشو اولين راهحل است. اما گريز مستلزم وجود يك فضاي خارجيست، و اينجا فضا درست آن دشمنيست كه بايد از او گريخت. پس خروجگاه را كجا بايد جست؟ ميشو راجع به خودش ميگويد : اگر يك در خروجي يافته بود، ديگر اينجا نبود، اين را ميتوان مطمئن بود.
- مقالهاي از ژرژ پوله؛ ساحت جواني، هانري ميشو، برگردان بيژن الهي -
- با چشمهاي برفي -
شب هيمهاي به چشمش خواهد كرد
،
آن آهويي كه جوشان ميرفت
مرد شكارچي ميجست !
- هوشنگ چالنگي -
بعلبك، ديوار نويسي
يك قدم، آن برتر، به چهرهام، - گياه هار آب، با ساقهاي سفيد، با چشمهاي گردوي سبز،
مينشيند، ميگويد،
نزديك
باروت گونههاش گل، مرمي قطار مردمكش،
ميتركد، پوست مياندازد،
خشاب ابروهاش از پوكهي انگشتهام، چخماق پلكهام
ميافتد
بالا
هان اي شكوفه، اي تلخ، در امتداد فيروزهاي، لوزي، در غرق، ذرههاي شتاب
باز ميشود
پرخاش كوره، در عمق آتش، گلولهي سرد سرب، از لختههاي شقيقه، به شيار آوند، سكته در شيب
ميريزد، ليز ميخورد،
و ميگذرد
آن برترين، آن چهرهي معطر،
آواز نيلبك را با هر تپش، آن پوشال، در هر گره، آن پيمانهي عبوس، در خون من
كاكوتي در جوشش بزاق
ميماند، ميسرايد،
تاخته
منظومهي زرد، با راههاي پختهاش، - دالان بيكارهي سبب، جريان اضطراب گوشت را، - گوشت مانده، به قنديل
ميرساند، ميآويزد
و تهنشين
بيآستين، آن شانه به سر، منقار ناخناش را، در تاولهاي پيله، با انحصار دو محراب، اين راه شيريي سرگردان
ميكوبد، باز ميشود، ميجوشد
آغشته
يعني زبان چتر، يعني زبان اژدهاي چتر، با اشتهاي گدازههاي ملتهب، در رقص يك زاويه كنده، آن باغ را، -بادامها
ميسوزاند
و مرتعش
اي لال، اي كودك نارس، اي دست، در هواي گوگرد،
تاريخ انفجار، از آستر جمجهات، ازدحام ماشهي عصب، - به آرزو، در كنار مهتابي، فاصلهي ماه و اضطرار
نميگذرد، نميبندد،
تبخير
بعلبك، ديوار نويسي
دفتر سفال
شانزدهم اسفند هشتاد و پنج
تحت تهديد، فشار، وحشت، انسان تهديد شده، چهكار ميتواند بكند؟ گريز براي ميشو اولين راهحل است. اما گريز مستلزم وجود يك فضاي خارجيست، و اينجا فضا درست آن دشمنيست كه بايد از او گريخت. پس خروجگاه را كجا بايد جست؟ ميشو راجع به خودش ميگويد : اگر يك در خروجي يافته بود، ديگر اينجا نبود، اين را ميتوان مطمئن بود.
- مقالهاي از ژرژ پوله؛ ساحت جواني، هانري ميشو، برگردان بيژن الهي -
No comments:
Post a Comment